پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 9 روز سن داره

هديه های آسموني

زمستان 99

گويا اين كرونا قصد رفتن نداره. شد يكسال😭 همچنان در خانه بسر ميبريم و مشغول با يه عااااااااااااااالمه درس و كاردستي و.. -اين فصل باباحاجي عزيزمون را متاسفانه از دست داديم.خيلي ناگهاني.بنده خدا از خونه ي ما رفته بودن لحظاتي قبلش و تصادف كردند.كلي پارسا جونم گريه كرد و كلي سعي كردم خودمو كنترل كنم و مرگ را برات منطقي توضيح بدم كه به خدا و روال زندگي بدبين نشي.خدا بيامرزتش.مرد خوبي بود و بارفتن ناگهانيش خيلي دلتنگمون كرد. پورياجونم كه عاشق باباحاجي بود.هربار زنگ ميزد خونشون تا صداي عزيز رو ميشنيد ميگفت ميخوام با باباحاجي حرف بزنم. روحش شاد -پورياجونم رو هم بالاخره از پوشك گرفتم.خيلي راحت و عالي.كلي دعاكردم جايي نجس نشه خيل...
7 دی 1399

پاييز 99

امسال اولين پاييز كرونايي رو تجربه كرديم.شوخي شوخي داره يكسال ميشه. شايد فقط خود خدا بدونه چقدر نگه داشتن دوتا پسر بچه توي اين سن و سال توي خونه سخته.اصلا تخليه نميشيد.گاهي صداي همسايه ي طبقه ي پايين درمياد كه چقدر سروصدا داريد. يكسره هم سر درس پارساييم.حداقل مدرسه ميرفتي ديگه ورزش را نياز نبود توي خونه انجام بديم و بخشي از تكاليف را توي مدرسه انجام ميدادي. كلاسها از 7ونيم صبح شروع ميشه تا 11 وربع .ولي عملا ده درصد هم بازدهي نداره.فقط الكي وقتمون براي حضوري زدن داخل كلاس ميره و بعدش نيازه كه همه ي دروس را مجدد خودم برات توضيح و درس بدم.يكسره هم كليپ وكاردستي بايد درست كنيم كه بيشتر فشار روي والدينه.واقعا مگه ميشه بچه از صبح كه چشم ب...
7 دی 1399

تابستان99

-از زندگی کرونائی خیلی خسته بودیم و حوصله شما دوتاخیلی سررفته بود.به روز قلکتو باز کردی و با آقاجونت رفتیم و اسکوتر و اسباب بازی و سه چرخه خریدیم و مشغل بازی شدید و و کمی حالو هواتون عوض شد. -پوریا رفته قایم شده!! اول پیدات نکردم! هی شلوار یا لباستو درمیاری.دعوات کردم که شلوارتو درنیار و رفتی قایم شدی - -مرداد ماه،مدرسه چندتا کلاس آموزشی و درسی مجازی گذاشت و سه روز درهفته پارسا درس می خواند.برای عید غدیر هم کاردستی درست کرد و نقاشی کرد و خانه را تزیین کردیم و جشن گرفتیم. ...
16 شهريور 1399

بهار 99

امسال شروع سختی داشتیم. بخاطر بیماری کرونا که از اواخر بهمن سال قبل خانه نشینمون کرده حسابی. عید همش منزل بودیم و حساااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی حوصلمون سررفته بود. واقعا روزهای سختی بود.بعد از عید که حسابی سختتر هم شد.چون کلاس های پارسا آنلاین بود و روزی3 ساعت کلاس آنلاین و کلی مشق و کارهای دیگه..تقریبا از صبح بیدار می شدیم یه صبحانه میخوردیم و درس میخوندیم تا6عصر!!! واقعا گاهی عصر که میشد حس میکردم بچم پوریا را ندیدم و کلی بغلش میکردم و دلم میسوخت براش. شکر خدا کلاسهاتون اواخر اردیبهشت تمام شد. ولی بازهم نیازه باهم تمرین کنیم که چیزی یادت نره. کلاس آنلاین پارسا: این هم جشن الفبای مجازی!...
27 بهمن 1398

زمستان 98

پوریای عزیزم یه چهل روزی حداقل روزی یکبار میگفتی که شیرمیخوای.البته اصرار نمیکردی ولی واقعا 40روز طول کشید تا دیگه نگی.همه میگفتن ماشاالله چقدر مصره! یک روز بردمتون شهربازی شاپرک.خیلی بهتون خوش گذشت.     سردار بزرگ کشورمون به آرزوی شهادتشون رسیدند.     -پسرهام تخت دوطبقه خریدن و بعدش هم ملحفه براش خریدیم.     -برف زمستانی   -مهمانی منزل داییم.میوه گذاشتن تو لباس بچم   -فاطمی...
27 بهمن 1398

آذر 98

-پوریاجونم در ماشین مشغول بازی و پارساجونم درماشین مشغول مطالعه ی درس روانخوانی!   -پارساجونم عاشق باسواد شدنه.وقتی حرف جدیدی یادمیگیری که میتونی باهاش اسم دوستهات یا بابا و..را بنویسی براشون نامه مینویسی و خوشحال میشی.برای مانی پسرهمسایمون هم نامه نوشتی و کلی خوشحال شده بود و اون هم فرداش برات نامه و هدیه آورد   -دندان پسرکم داره درمیاد   -این ماه هم کلاسیت محمد صادق جان بامادر وخواهرشون منزلمون اومدن وخیلی خوش گذشت و برات هدیه آوردند -مهمونی منزل باباجونی:   -تمرین پازل با پوریا.خودتم دست میزنی وقتی تموم میشه عزیزکم ...
17 آذر 1398

آبان 98

-پسرکم برای تولدم نقاشی برام کشید   -درس خواندن پارساجونم:   -بیقراریهای پوریا بابت دندان درآوردن:   -پوریاجونم: -پوریا ازهرتغییری در سر و وضعش استقبال میکنه:   -برنامه ریزی های زمانبندی و تربیتی که واقعا هم روش موثری بود خداروشکر:   -پارساجونم ازمدرسه نذری آورده بود و کلی خوشحال بود   -برادرانه: اجرای نمایش برای داداش   ...
10 آبان 1398

مهر 98

-پسرم پارسا کلاس اولی شد. صبح روز جشن شکوفه ها بابات برات کله پاچه گرفت که خیلی دوست داری و بعد از میل کردن روی مبل خوابیدی تا وقت حاضر شدن. اولین تکلیف منزل  آزمایش علوم در منزل برای روی آب و زیر آب.. اولین روز ورزشت بند کفشت باز شده بود با جمیعی از نخبگان گره زده بودین.مگه باز میشد.هرکی رسیده بود از دوستات یه گره زده بود!بافته بودین تا پایین!   -...
12 مهر 1398
1117 26 19 ادامه مطلب

شهریور98

-قیمه پختن آقا پارسا در منزل:   -تمیزکردن تخصصی گاز:   -کمکهای برادرانه در امور منزل!!   -پسرم برام گل خریده:   -کارتون دیدن برادرانه: و کارتون دیدن آخرهفته    -مدل جدید برنج خوردن از روی فرش!!!   -عروسی:   -قرار بود پارسا جونم یادگیری حروف زبان انگلیسی را که تموم کنه بریم براش کلی خوراکی بخرم و بره خونه آقاجونش بمونه و کارتون ببینه وخوراکی بخوره.این هم وفای به عهد!   -مهمونی منزل بابابزرگم:   -بازیهای گل پسر...
27 شهريور 1398

مرداد 98

-بازیهای برادرانه درمهمانی منزل داییم:   -بازیهای منزل مادربزرگم:   -خانه ی پارسا!!!!   -پوریا به جواب دادن گوشی علاقه مند شده وهی میگه الو! اینجاهم داری با داداشت که رفته خونه آقاجون تلفنی حرف میزنی   -پوریا داداشش را راهی کلاس فوتبال میکنه!! و بعدش وسایلی که با پارسا سر بازی کردن باهاش نوبت میذاشتید میدم بازی کنی که سیربشی و پارسا اومد باهاش کنار بیای.وقتی پارساهست هرچی دستش بگیره تو میخوای ولی وقتی نباشی همش به من چسبیدی وهرچی بهت وسیله میدم لحظاتی بیشتر بازی نمیکنی!!پارسا یه موقعها بهت میگه زورگو!! آخه واقعاهم بهش زورمیگی و گریه ...
8 مرداد 1398