پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

زمستان 98

1398/11/27 10:06
نویسنده : مامان
787 بازدید
اشتراک گذاری

پوریای عزیزم یه چهل روزی حداقل روزی یکبار میگفتی که شیرمیخوای.البته اصرار نمیکردی ولی واقعا 40روز طول کشید تا دیگه نگی.همه میگفتن ماشاالله چقدر مصره!

یک روز بردمتون شهربازی شاپرک.خیلی بهتون خوش گذشت.

 

 

سردار بزرگ کشورمون به آرزوی شهادتشون رسیدند.

 

 

-پسرهام تخت دوطبقه خریدن و بعدش هم ملحفه براش خریدیم.

 

 

-برف زمستانی

 

-مهمانی منزل داییم.میوه گذاشتن تو لباس بچم

 

-فاطمیه دوستت دعوتمون کرده بودن مراسم و پارساجونم کلی در عزاداری گریه کرده بود وپوریاهم کلی سینه زد ونماز خواند!

 

-کاردستی درس علوم

 

-ستاره های پسرم

 

 

-متاسفانه امسال اصلا از وضعیت معلم و مدرسه ات راضی نیستم.خیلی خسته شدیم امسال.همش دلم میخواد زود تموم بشه یه استراحت فکری داشته باشیم.البته اینهارو به تو نمیگم روت تاثیر بد بذاره.به اندازه کافی از رفتارهای نامناسب معلم تاثیر بد دیدی پسرکم.گاهی واقعا حرص میخورم و تو هم از یه مسایلی ناراحت میشی و گریه میکنی.

مثلااینجاچندساعت گریه کرده بودی عزیزکم

برای دهه ی فجرنمایش داشتید وتقش سرباز داشتی و کلی وسیله ازهفته ی قبل مدرسه برده بودی و خوشحال روزشماری میکردی بای اجرای نقشت.ازمعلمتون هم پرسیده بودم گفته بودن همه وسایل عالیه.روز نمایش بهت گفتن آستین لباست کوتاهه و نمیشه نقشت را داشته باشی و به کسی دیگه داده بودن.

انقدر حالت خراب بود که نگو.منم که هیچ.واقعا از این سبک رفتارهای معلم خیلی خستم و اینسری به مدیریت گفتم ومیگفتن چه اشکالی داشته کوتاه بوده خب؟!

 

 

 

-توی این دوسال مدرسه هربار تو آسیبی از بچه هادیدی یااتفاقی برات افتاد منو بابات سعی کردیم ازفرصت استفاده کنیم و بهت درس زندگی و دوستی و دفاع کردن صحیح و..یاد بدیم.ولی متاسفانه همه اینجوری نیستن و با کوچکترین چیزی لب به شکایت دارند.

همش بهم گلایه میکنی که چرا مثل مادرهای دیگه نمیری شکایت کنی بچمو اذیت میکنه بچتون؟

واقعا خیلی سخته توضیح علتش.

آخه بنظرم بعضی رفتارها صحیح نیست.باید یکسره مثل بچه کوچولوها شکایت کنی چون همش همتون توی بازی یادعواهای بچه گانه خواسته یا ناخواسته به هم آسیب میزنید و من صحیح نمیدونم برای مسایل بچه ها بزرگترها باهم درگیر بشن.

دیگه تصمیم گرفتم کسی آسیبی بهت زد حداقل ازش عکس بگیرم اگه خانوادش ازت شکایت کردن بهشون نشون بدم که بچه ی خودشون هم چنین کارهایی متقابلا انجام میده

 

-اول پارسا و بعد پوریا و بعد خودم آنفولانزای بسیارررررررررررررررررررر شدید فصلی گرفتیم.واقعا الان که عکسهارو می بینم میگم خدا چی کشیدیم اون مدت.هنوز که مدت زیادی میگذره هنوز توان قبل از مریضی به بدنم برنگشته.حتی اشتها.سرفه هاش که برای شما دوتا هنوزباقیست.خیلی سختی کشیدیم.برای همین این فصل واقعا توان نداشتم مطالب را زودتر بنویسم وحساب تفکیکش از دستم در رفت و تصمیم گرفتم فصلی بنویسم از این به بعد.تبهامون که 39میشد میگفتم خداروشکر!!!

بدن درد که نگوووووووووووووووووووووووو

 

 

-راستی پسرکم کارنامه ی ترم اولش را گرفت وهمه نمره هاش خیلی خوب بود.

 

 

-باباجونیت اینماه یه عمل داشتن و بابات پیششون بیدار مونده بودن.پسرکم احساساتی شده بود و برای باباش نامه نوشته بود.

حالا از غلط املایی صبح که بگذریم سوال اینجاست بابا از شب تاصبح بیدار بوده یا صبح تا شب؟!😉

 

 

-با بابات سینما کارتون بنیامین را رفتیم.پوریاراهم گذاشتیم منزل آقاجون

 

-پوریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!!!!!!!

 

-توی مطب دکتر مثل بچگیهای پارسا نوبت پوریا شده آتیش بسوزونه.

 

 

-چقدر کیف میده روز مادر پسر آدم براش گل بخره. البته مادر واقعا توقع خرید چیزی نداره ولی ابراز محبته خیلی کیف میده.مادر بودن میچسبه به آدم.منم عاشقتم پسرک بامحبتم.

به بابات گفتی میخوام برای مامانم گل بخرم

کلی هم با داداشت در ظرفهای اسباب بازی خوراکی ریختید ومنو دعوت کردی به جشنتون!

 

-مهمانی منزل دوستم.طفلی پوریا اونجا یه وسیله را توی دهانش کرد و اومد بلندشه رفت ته حلقش و گلوش زخمی شد.

 

-نماز جماعت!

 

-پسرم برای معاونت مدرسشون داره نامه مینویسه.خیلی دوستشون داری.اول توی کیفت یه نامه ی مچاله شده پیداکردم که گویاخودت توی مدرسه نوشته بودی.بعدا خوشت نیومده بود اومدی خانه مجدد نوشتی

-این هم از مدرسه ی پارسا:

پسرکم را اردوی دلفیناریوم بردن

قهرمان کتابخوانی شدی

جشن یاد گرفتن اسم قشنگت

برخی تکالیفتون برای نمونه

 

 

 

-توی مدرستون محل بازی درست کردن وخیلی خوشحالی

 

اردوی موزه دفاع مقدس که عاشقش شدی

 

-اواخر بهمن و کل اسفند حبس خانگی بودیم.بخاطر شیوع بیماری کرونا درکشور.

البته تدریس درسهاتون را با فیلم ارسال میکردن و متابهاتون طی این مدت تمام شد و کلی هلاک شدی.چون درس مدرسه و تکالیف منزل را باید همه را توی منزل مینوشتی  والبته از تلویزیون هم آموزش میگذاشتند.

کلی این مدت نظم طندگیمون به هم ریخته بود.واقعا حبس دوتا بمب انرژی در خانه بسیار مشکل بود و بااینهمه درس پارسا حوصله ی پوریا تنهایی سرمیرفت و خیلی روزهای سختی داشتیم.

پارساجونم صبح بیشتر می خوابید و شب خوابش نمیومد و دیرمیخوابید و پوریا صبح زود بیدار می شد.منکه نابود شدم.

توی این مدت برای دوستات نامه نوشتی و اونهاهم برات جواب دادن.مثلا این

 

 

بدون شرح!

 

-این هم تقویمهای سال99

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامانیمامانی
29 اسفند 98 8:56
چقدر دلم تنگ شده بود براتون
انشاالله سال خوبی در پیش رو داشته باشید 😊
مامان
پاسخ
سلام عزیز.عیدشماهم مبارک.ماهم همینطور

20 شهریور 99 13:58
همیشه به خوشی..در پناه حق باشید😄😘
مامان
پاسخ
سلام.تشكر.همچنين شما