هفته بیست و چهارم-گفتی مامان
هفته بیست و چهارم زندگیت ازیکشنبه21تا شنبه 27 مهر بود..
اولین مامان رو یکشنبه 21مهر گفتی...کیف کردم
اولین روز این هفته صبح داشتی توی تخت گری میکردی..اومدم پیشت گفتم "چرا گریه میکنی مامان؟"
تو هم گفتی: مامان!!
یعنی واقعا حس عجیبی بود..انگار قلبم داشت ایست میکرد..خیلی لذت بخش بود...
بارها شده بود لغت رو کش میدادی میگفتی مممما مااااا ولی هیچوقت اینجوری یه لغت خوشگل نمیگفتی!
درسته شاید هنوز معنیشو ندونی و اتفاقی برحسب تکرار من گفته باشی..ولی بازم خیلی کیف داره ...قربون مامان گفتنت بشممممممممممممممم
-وای همش یبوست داری!دیگه نمیدونم چیکار کنم!دکتر بردمت قرار شد بهت روغن زیتون بدم.راستی قد 68 وزن 8100 دور سر 43
-خالت باورش نمیشد میگی مامان!!! اما روز سه شنبه باچشمهای خودش دید!!خیلی واضح و راحت: مامان!
یکشنبه ٢١ مهر(صدو شصت و دومین روز زندگیت):
امروز اولین مامان رو گفتی...خوش به حالم
حسابی خرابکاری کرده بودی!! شستمت و تا لباستو عوض کنم پیچیدمت لای پتو..آخه اتاق خودت سردترین جای خونست!
دوشنبه ٢2 مهر(صدو شصت و سومین روز زندگیت):
قربون خواب نازت پسرکم
همش دمر میشی!خیلی خوبه چون راحت بادگلو هم میزنی!
صدات کردم:
این چه کاریه؟؟
هی پیچ بخور!
انگشت قرض بدم بهت؟؟
سه شنبه 23مهر(صدو شصت و چهارمین روز زندگیت):
امروز روز عرفه است..عکست با لباسی که عزیزیت از مکه برات زحمت کشیده...باباجونیتم حسابی تبرکش کرده بودن..دستتون درد نکنه
داری لبیک میگی؟؟انشاالله قسمتت بشه تو جوونی بری خانه خدا فیضشو ببری پسرکم
صبح اومدیم خونه مامان جونت:
عکسهای پارک مادران...با دوستای جدیدت هم عکس گرفتی ولی اجازه نگرفتم ازشون که عکسشونو بذارم:
و هدایایی که از دوستان عزیز گرفتی:
باتشکر از همه ی دوستان عزیز...خدا نینیهای خوشگلتونو حفظ کنه
و عکسهای بعد پارک!هرچی تو پارک گریه کردی بعدش آروم بودی!
دکتر هم بردمت..از رشدت راضی بود..خدایا شکرررررررررررررررررررررررر
چهارشنبه ٢4 مهر(صدو شصت و پنجمین روز زندگیت):
اولین عید قربان عمرت مبارک پسرکم
پنجشنبه ٢5 مهر(صدو شصت و ششمین روز زندگیت):
مهمونی خونه عمو کوچیکم...
دست دخترگلشون روی سرته..داره نازت میکنه و میگه :قربونت برم چرا گریه میکنی؟
همشم بهت اسباب بازی میداد گریه نکنی!به من میگفت:مامانش شاید ازین لباسش خوشش نمیاد یکی دیگه تنش کن!
عاشق توپهای روی میز بیلیارد شده بودی و عجبا که تو یه مهمونی خندیدی!حداقل بخاطر توپها وگرنه بقیشو گریه کردی!
انقدر تو مهمونیها گریه میکنی که از هرچی دور همی و گردش و مهمونیه بیزار شدم!ولی چاره ای نیست باید بریم تا عادت کنی!فقط خونمونو میخوای!
جمعه ٢6 مهر(صدو شصت و هفتمین روز زندگیت):
امروز کالسکه و روروئکت رو آوردیم پایین از توی کمد...البته روروئک رو جدیدا میگن خوب نیست..شاید گاهی بذارمت توش..
گل دراومد از حموم...سنبل در اومد از حموم!
شنبه ٢7 مهر(صدو شصت و هشتمین روز زندگیت):
مهارت كودك شما در تشخيص اشيا كوچك و متحرك بيشتر شده است. در اين مرحله او مي تواند با ديدن تنها بخشي از يك شي (مثلا اسباب بازي دوست داشتني اش كه از زير مبل پيدا است) آنرا بشناسد. اين مهارت مبناي بازي "قايم باشك" است كه شما در چند ماه آينده با او بازي خواهيد كرد.
او همچنين مي تواند يك شي را در خارج از محدوده ديد خود تعقيب كند. در صورتي كه شما كودك را در نزديكي يك شي بر روي ميز قرار دهيد او به سمت آن خواهد رفت و هنگامي كه به آن برسد به سمت شي دوم مي رود.