پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته بیست و سوم-ورود به ماه6

1392/7/20 0:22
نویسنده : مامان
1,580 بازدید
اشتراک گذاری

هفته بیست و سوم زندگیت ازیکشنبه14 تا شنبه 20 مهر بود..

 

 

 خب میریم سراغ جدول رشد و تکامل در پایان 5 ماهگی:

 

سن كودك مهارتهاي اصلي
(اكثركودكان انجام مي دهند)
مهارتهاي اضافي
(نيمي از كودكان انجام مي دهند)
مهارتهاي پيشرفته
(تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند)
پنج ماهگي
  • رنگهاي تيره را تشخيص ميدهد
  • مي تواند بغلتد
  • با بازي كردن با دست ها و پاهايش خودش را سرگرم مي كند
  • بطرف صداهاي جديد ميچرخد
  • نام خود را تشخيص ميدهد
  • ممكن است بدون كمك چند لحظه بنشيند
  • اشيا را به دهان ميبرد
  • ممكن است ترس از غريبه ها شروع شود

 خب..درمورد تشخیص رنگ نمیدونم چی بگم!!بنظر من رنگهارو تشخیص میدی و البته سبز رو هم بیشتر دوست داری..نمیدونم منظورش چیه!

غلتیدن هم اخیرا جابجا میشی و دمر هم بی نهایت میشی..ولی از حالت دمر نمیتونی طاقباز بشی..اینم نمیدونم منظورش آیاهمینه یا بیش ازین؟!

با دست و پاتم که مدت زیادیه مشغولی..

از نظر شنوائی میگن به مامانت رفتی!!!ههه آخه من خیلی گوشهام تیزه...تو هم همینطور

اسمه خودتم که دو ماهی هست میشناسی

بدون کمک در حد سه چهار ثانیه میشینی..که البته خودمون نمیذاریم میترسیم مهره های کمرت اذیت شه

دو ماهی هم هست غریبی کردنت شروع شده و غریبه و آشنارو تشخیص میدی!

بله..اشیا که هیچ دست مارو هم زوری میکشی ببری تو دهنت!!!!!!!!

 

-نمیدونم چرا هر زمانی به یه چیزی گیر میدی انجام میدی ولی بعد دیگه انجام نمیدی!!مثلا دیگه آب به نگفنی هفته پیش!!ن یااینکه مثله قبل هی با در و دیوار حرف نمیزنی!همش کارهای جدید انجام میدی..خوبه ولی قبلیهارو هم حفظ کن عزیزم!

البته این هفته مخصوصا سه شنبه وچهارشنبه هی میگفتی آب...آب به!! اماخب بگیر نگیر داره..یکدفعه هم اصلا نمیگی!

 -فرنی و حریره بادوم رو وقتی با شیر خودم مخلوط نمیکنم بیشتر دوست داری..ساده ی ساده..جدیدا غلیظترش میکنم و تو هم دوست داری.

 -دیگه این هفته در کسری از ثانیه برمیگردی!!پشت پات بالش میذارم فشارمیدی بهش و یه چندسانتی خودتو درحالت دمر میری جلو...از حالت دمر نمیتونی طاقباز شی!

زبل وغیرقابل پیش بینی هم شدی..سه شنبه خونه عزیزیت بودیم..برام خوراک لوبیا آورد..البته ولرم بود !خلاصه داشتم برات کتاب میخوندم اومدم ورق بزنم یکدفعه دمر شدی و دستت رفت توی لوبیا!! بس که سفید هم هستی زود سرخ میشی!!خیلی با عزیزیت ترسیدیم و زودی دستتو زیر آب گرفتمو برات پماد آ زدم..شکرخدا چیزی نشد ولی اولش سرخ بودی..یه کمم گریه کردی نمیدونم شاید ترسیدی..نازی..

تازه داشتم بهت فرنی میدادم یکدفعه دستتو تامچ کردی توی ظرفش!!!انقدر سریع انجام میدی آدم میمونه!!باید بیشتر مراقب باشم..خداروشکر فرنی داغ نبود! اییییییییییییی

یکشنبه ١٤ مهر(صدو پنجاه و پنجمین روز زندگیت):

 قاشق رو قفل میکنی توی دهنت!

وقتی منو میبینی ذوق میکنی و ادا درمیاری که بغلت کنم!

سرفه الکی هم میکنی که بهت یگم ای جان!

دیگه هر وقت صدات بم میشه میفهمم دمر شدی و گیر کردی یه جا!!

مراحل دمر شدن به روایت تصویر!

 

 

niniweblog.com

دوشنبه 15 مهر(صدو پنجاه و ششمین روز زندگیت):

ورود به ماه 6 مبارک عزیز دلمون

 از خواب بیدار میشی خیلی خوش خلقی..مثله بابات..ولی من از خواب پامیشم طول میکشه تاحوصلم بیاد سرجاش!!زبان

خلاصه چشم باز کردی ازت عکس گرفتم..قربونه چشمهای خواب آلوده پف آلودت و لبهای نیمه خندانت برم عزیزدلم:

حیف تار شد:

آخی خسته نباشی:

و عکسهای دیگه امروز:

 

niniweblog.com

سه شنبه 16 مهر(صدو پنجاه و هفتمین روز زندگیت):

 

 

لباستو نده بالا عیبه!!هوا هم سرد شده سرما میخوری بچه جان!

نههههههههههه

پارسا شاکی نباشه!

niniweblog.com

چهارشنبه 17 مهر(صدو پنجاه و هشتمین روز زندگیت):

قهقههنیشخندخندهقهقهه

هوا سرد بود دیگه فرصت نشد لباستو عوض کنم..ازخونه عزیزیت تاخونه مامان جونت پیچیدمت لای پتو!!!

هی پاتو میدی بیرون..دوست داری کف پات خنک باشه!منو بابات هم در اوج سرما کف پاهامون از پتو بیرونه!!:

بازیت گرفته بود!!هی طاقباز هی به پهلو..آخرشم دمر..راستی فقط از پهلوی راستت میتونی دمر شی!! از جپ نمیشی واگه زوری کمکت کنم دستت زیرت میمونه

مامان انقدر ازم عکس نگیر من خجالتی ام:

امروز برات کتاب خریدم...علاقه نداشتی بهوش دقت کنی! کم کم عادت میکنی..ولی من ازین کتابها خیلی خوشم اومد:

niniweblog.com

پنجشنبه 18 مهر(صدو پنجاه و نهمین روز زندگیت):

 تا تونستی مقاومت کردی نخوابی!!دو شبم هست شدید دلدرد میگیری..نازی بچم...حتی شیرم نمیخوری از درد...قربونت برم..

مامانیت گذاشتت روی پاش بخوابی..روی سرت پتو میکشیدیم میزدی کنار:

باز گذاشتمت روی پای خودم و بالاخره خوابیدی!خیلی خیلی خیلی مقاومت کردی!

اینم دست و پای پسرم:

و اینم عکس گوشت که امروز دیدم توش خونه کلی ترسیدم بعد فهمیدم کندی و اثر یک زخمه!آخ

 

قربون دقتت برم

 

دوربینو نگیررررررررررررررررررر

لباسمو نخوررررررررررررررر

بچه رو که محدود کنی دستشو میخوره!قهقهه

niniweblog.com

جمعه 19مهر(صدو شصتمین روز زندگیت):

باز این دوربینه مامانم اومد!!

 

چه پای خوشگلی دارم!!:

واااااااااااااای چقدر پامو دوست دارم! :

بذار بغلش کنم!! :

مامان ولم کن بذار با پام خلوت کنم!! :

 بعد حموم نذاشتی ازت یه عکس درست بگیرم!!

خوابت میومد!

 

niniweblog.com

شنبه 20 مهر(صدو شصت و یکمین روز زندگیت):

 

داری حرف"میم" رو تمرین میکنی!!

نمیذاشتی عکس بگیرم بابات سرگرمت کرد..داری باباتو نگاه میکنی:

دیگه پات میرسه به دهنت

 

 

 

 

niniweblog.com

در اين مرحله كودك شما ممكن است نشانه هاي اولين مرحله مهم در رشد عاطفي خود را بروز دهد: نگراني در برابر غريبه ها. او ممكن است با ديدن افراد غريبه ناراحت يا عصباني شود و حتي ممكن است در صورتي كه يك فرد غريبه به طور ناگهاني به او نزديك شود گريه كند.
در هنگام حضور افرادي كه براي كودك شما غريبه هستند اين نكته را در نظر داشته باشيد. پس اگر يك فرد غريبه او را بغل كرد و كودك شما ناگهان شروع به گريه كرد خجالت زده نشويد. كودك خود را پس گرفته و در آغوش بگيريد تا آرام شود. به دوستان و بستگان خود بگوييد كه با حركات آرام و نرم به كودك شما نزديك شوند.
اما از طرف ديگر نبايد از نزديك شدن افراد جديد به كودك خود جلوگيري كنيد. عادت كردن كودك شما به ديدن افراد و چهره هاي جديد براي او بسيار مفيد خواهد بود. تنها بايد به خاطر داشته باشيد كه كودك شما براي گذشتن از اين مرحله بسيار مهم از رشد خود به صبر و درك متقابل شما نياز دارد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله مهسا
17 مهر 92 9:38
باورم نمیشه که اینقدر زود گذشته.الان با مامانیت حرف میزدم واقعاً شرمنده شدم که هنوز نیومدم پیشت نی نی جان من.خوب شد روزی که به دنیا اومدی دیدمت قندعسل خاله


مامانشم باورش نمیشه انقدر زود گذشته!!شما لطف داشتی روز تولدش تشریف آوردی...ممنووووووووووووون
ريحانه
18 مهر 92 0:25
سلام
فردا تحويل پرو‍ژه دارم با اين وبلاگ قشنگتون باعث شديد دو ساعت كارهام عقب بيفته!
انشاالله كه هميشه سالم و صالح با ناز پدر و مادر بزرگ بشه و خيرشو ببينيد.
مطمئنم بعدا به داشتن چنين مادر پدري حسابي افتخار كنه


سلام..انشاالله موفق باشی..ممنون از لطفتون
مامان جون
20 مهر 92 13:02
فدات بشم پسرقشنگمکاش سه شنبه زودبیاد تاتوراببینم


مامان جون ممنونممممممممممممممم..ماهم دوست داریم شمارو ببینیم
صدف
20 مهر 92 19:37
سلام پارسا جونم
6 ماهگیت مبارکههههه

انشا..............همیشه سالم وسلامت باشی


خیلی ممنونم دوست خوبممممممممممممممممممممم..خدا امیر رضای شمارو هم سالم حفظ کنه
ساحل
21 مهر 92 0:47
وای چقدر پارسا ناز شده ...دوست داشتم از نزدیک می دیدمشششششش..و یه گازش میگرفتم ..

راستی رونیا هم گوشش را کنده بود خیلی خون اومد ..امان از دست این بچه ها


ای جانم پس دختر پسر نداره!!! کلا با گوشهاشون مشغولن!!!هههه
فندق
21 مهر 92 16:14
بخورمش درسته


نهههههههههههههه تموم میشه!!
خاله جان
22 مهر 92 12:47
خاله هلاك مي شود



خدانکنه خاله جوووووووووووووووووووون