پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 10 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته بیست و چهارم-گفتی مامان

1392/7/27 0:21
نویسنده : مامان
1,730 بازدید
اشتراک گذاری

هفته بیست و چهارم زندگیت ازیکشنبه21تا شنبه 27 مهر بود..

 اولین مامان رو یکشنبه 21مهر گفتی...کیف کردم

 اولین روز این هفته صبح داشتی توی تخت گری میکردی..اومدم پیشت گفتم "چرا گریه میکنی مامان؟"

تو هم گفتی: مامان!!

یعنی واقعا حس عجیبی بود..انگار قلبم داشت ایست میکرد..خیلی لذت بخش بود...

بارها شده بود لغت رو کش میدادی میگفتی مممما مااااا ولی هیچوقت اینجوری یه لغت خوشگل نمیگفتی!

 درسته شاید هنوز معنیشو ندونی و اتفاقی برحسب تکرار من گفته باشی..ولی بازم خیلی کیف داره ...قربون مامان گفتنت بشممممممممممممممم

 -وای همش یبوست داری!دیگه نمیدونم چیکار کنم!دکتر بردمت قرار شد بهت روغن زیتون بدم.راستی قد 68 وزن 8100 دور سر 43

-خالت باورش نمیشد میگی مامان!!! اما روز سه شنبه باچشمهای خودش دید!!خیلی واضح و راحت: مامان!

 

یکشنبه ٢١ مهر(صدو شصت و دومین روز زندگیت):

امروز اولین مامان رو گفتی...خوش به حالم

 

 

حسابی خرابکاری کرده بودی!! شستمت و تا لباستو عوض کنم پیچیدمت لای پتو..آخه اتاق خودت سردترین جای خونست! 

 

niniweblog.com

دوشنبه ٢2 مهر(صدو شصت و سومین روز زندگیت):

قربون خواب نازت پسرکم

همش دمر میشی!خیلی خوبه چون راحت بادگلو هم میزنی!

صدات کردم:

این چه کاریه؟؟

هی پیچ بخور!

انگشت قرض بدم بهت؟؟

 

 

niniweblog.com

سه شنبه 23مهر(صدو شصت و چهارمین روز زندگیت):

امروز روز عرفه است..عکست با لباسی که عزیزیت از مکه برات زحمت کشیده...باباجونیتم حسابی تبرکش کرده بودن..دستتون درد نکنهقلب

داری لبیک میگی؟؟انشاالله قسمتت بشه تو جوونی بری خانه خدا فیضشو ببری پسرکم

صبح اومدیم خونه مامان جونت:

 عکسهای پارک مادران...با دوستای جدیدت هم عکس گرفتی ولی اجازه نگرفتم ازشون که عکسشونو بذارم:

و هدایایی که از دوستان عزیز گرفتی:

 

باتشکر از همه ی دوستان عزیز...خدا نینیهای خوشگلتونو حفظ کنه

بغل

و عکسهای بعد پارک!هرچی تو پارک گریه کردی بعدش آروم بودی!

 

دکتر هم بردمت..از رشدت راضی بود..خدایا شکرررررررررررررررررررررررر

 

 niniweblog.com

چهارشنبه ٢4 مهر(صدو شصت و پنجمین روز زندگیت):

اولین عید قربان عمرت مبارک پسرکم

 

 

 

niniweblog.com

 پنجشنبه ٢5 مهر(صدو شصت و ششمین روز زندگیت):

 مهمونی خونه عمو کوچیکم...

دست دخترگلشون روی سرته..داره نازت میکنه و میگه :قربونت برم چرا گریه میکنی؟

همشم بهت اسباب بازی میداد گریه نکنی!به من میگفت:مامانش شاید ازین لباسش خوشش نمیاد یکی دیگه تنش کن!

عاشق توپهای روی میز بیلیارد شده بودی و عجبا که تو یه مهمونی خندیدی!حداقل بخاطر توپها وگرنه بقیشو گریه کردی!

 انقدر تو مهمونیها گریه میکنی که از هرچی دور همی و گردش و مهمونیه بیزار شدم!ولی چاره ای نیست باید بریم تا عادت کنی!فقط خونمونو میخوای!

 

 niniweblog.com

 جمعه ٢6 مهر(صدو شصت و هفتمین روز زندگیت):

 امروز کالسکه و روروئکت رو آوردیم پایین از توی کمد...البته روروئک رو جدیدا میگن خوب نیست..شاید گاهی بذارمت توش..

 

 گل دراومد از حموم...سنبل در اومد از حموم!

 

niniweblog.com

 

شنبه ٢7 مهر(صدو شصت و هشتمین روز زندگیت):

 

 

niniweblog.com

مهارت كودك شما در تشخيص اشيا كوچك و متحرك بيشتر شده است. در اين مرحله او مي تواند با ديدن تنها بخشي از يك شي (مثلا اسباب بازي دوست داشتني اش كه از زير مبل پيدا است) آنرا بشناسد. اين مهارت مبناي بازي "قايم باشك" است كه شما در چند ماه آينده با او بازي خواهيد كرد.
او همچنين مي تواند يك شي را در خارج از محدوده ديد خود تعقيب كند. در صورتي كه شما كودك را در نزديكي يك شي بر روي ميز قرار دهيد او به سمت آن خواهد رفت و هنگامي كه به آن برسد به سمت شي دوم مي رود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

فندق
21 مهر 92 16:12
مامانای جان


نازی
21 مهر 92 17:38
الهییییییییییی ببوس این گل پسرتا
سهیلا جون اگر یبوست پارسا زیاده نو غذاکمکیش حتما یکم در حده 2-3 قطره روغن زیتون بریز.
بهش یکم ترنجبین بده .ترنجبین خیلی خوبه . من واسه رادمان اینکارو کردم نیجه داد.


خیلی ممنون نازی جونم از راهنمائیت..خدا پسر گلتو حفظ کنه
صدف
23 مهر 92 19:25
سلام
عیدتون مبارک
من اومدم عکسای جدیدشو بببینم اما هنوز خبری نیست ....




سلام..عیدشماهم مبارک پیشاپیش..فقط عکسهای امروز نیست که چشم میذارم...ممنون پیگیره وبلاگمون هستی دوست خوبم
سحر
26 مهر 92 1:16
سلام
من سحرم ...بچه ندارم..البته فعلاولی عاشققققققققققققق بچه هام...تموم عکسای پارسا جونو دیدم...اتفاقی وبلاگتونو دیدم..و گرفتار شدم ...شاید باورتون نشه ولی چند روز رفتم مسافرتو به نت دسترسی نداشتم هرشب موقع خواب پارسا رو به فرشته ها میسپردم...
از صمیم قلبم دوسش دارم خدا براتون حفظش کنه...
امیدوارم یه روز از نزدیک ببینمش


سلام سحر عزیز..ممنون از لطف و دعای شما
انشاالله بموقعش خدا بهتون یه نینی سالمو صالح میده
زینب
26 مهر 92 13:20
سلااااااااااااااااااااااااااااااام

ای جوووووووووووووووووووووووووووونم به پارسا که مامان میگه... واییی خداییش خیلی شیرینه... حسابی کیف کردی دیگه؟؟؟
اوه یعنی میشه پریا هم زود بگه مامان.. ؟؟؟ خخخخخخخخ

ماشالله به پارسا خیلی خوشگله ها....

اسفند واسش همیشه دود کن.. یادت نره... بووووووووووووووووووس


سلام...واقعا کیف داره...پریا جونم بزودی میگه خستگیهات در میره
لطف داری به پارسا عزیزم
فرزانه
26 مهر 92 14:50
الهی قربونت برممممممممممممممم عزیزدلم
نه تنها مامان و بابات بلکه کل خانواده رو شادی بخشیدی پارسا کوچولووو
مامان گفتنش مبارک اجی جونم
ایشالله همیشه شاد و خوشحال باشید
خیلی دوستتون دارم


خدانکنه عزیزمممممممممممم...لطف داری..ممنون
نظر صادقانه بنویس!!ههه
کل خانواده رو شادی بخشیده یا گریه؟؟!!!
آجی ملیکا
26 مهر 92 15:46
پسرگلمون گفت مامان
ایشالا بتونه حرف بزنه


خیلی ممنون ملیکای مهربونممممممممممممم
پارسا میگه مامان ولی منظورش اینه که مامان آجی ملیکا کی میاد خونمون؟قول داده بود!!
آجی ملیکا
27 مهر 92 21:01
دوست دارم بیام ولی مدرسه ها شروع شده



منکه میدونم پنجشنبه ها تعطیلی کلک!
آجی ملیکا
27 مهر 92 21:08
همه ی عکس های قشنگش رونزار تو وبلاگ
هم دلم براش تنگ شد هم ضعف رفت



پارسا منتظر دیدار روی ماه شماست!
nazi
27 مهر 92 23:26
سهیلاجون پارسا رو از حمام آوردی ؟ پس چرا لباس آستین کوتاه پوشوندی ؟ سرما نخوره خدای نکرهههههه؟


دیگه باید با سبک زندگی آدم بزرگها عادت کنه!باباش ازحموم میاد آستین بلند نمیپوشه که!
خیلی بپوشونیمشون عادت میکنن بعد یه عمر باید سختیشو بکشن و مراقبت کنن!
آجی ملیکا
28 مهر 92 19:20
حتماپارساشب هاهمش
روزها


نه دیگه
شبها و روزها گریه!!!
آجی ملیکا
29 مهر 92 17:59
یکی ازعکس هاش خیلی بامزه
کلا نمک


ممنوووووووووووووووون
بوووووووووووووس
سمانه
30 مهر 92 11:53
هزار ماشالله به تو گل پسر ناز خاله که مامان گفتن رو یاد گرفتی عزیزدلم.
انشالله که همیشه توی زندگیت شاد و سلامت و زرنگ و باهوش باشی و سایه پدر و مادر مهربونت همیشه بالای سرت باشه گلم.



ممنون سمانه جونم...
البته اتفاقی میگه مامان!!هی یادش میره بگه!