پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

اولین سالروز تولدت مبارک

باورم نمیشه یک سال گذشت..366 روزه که دارم از کارهات و بزرگ شدنت مینویسم..چقدر زود بزرگ شدی. انگار یکروز برام گذشته! با اینکه مدت زیادی نگذشته ولی وقتی عکسهای کوچکتر بودنت را نگاه میکنم دلم برای لحظه لحظش تنگ میشه ........ تولدت مبارک پسرکم یک ساله شدنت مبارک عزیزکم آرزوم اینه با عزت زندگی کنی و همیشه سالم و صالح باشی و در دنیا و آخرت عاقبتت بخیر و سربلند باشی. ای تماشائی ترین مخلوق خاکی در زمین آسمانی میشوم وقتی نگاهت میکنم.... پسر عزیزم...تولدت مبارک تقریبا یک هفته میشه که مشغول درست کردن تزئینات تولدت هستم.من که حال وحوصله ی فتوشاپ را نداشتم بخاطر تزئینات مراسمه...
15 ارديبهشت 1393

هفته 52-راه افتادی

هفته٥2زندگیت از یکشنبه 7 تا شنبه 13 اردیبهشت بود. این عنوانی بود که هفته پیش میخواستم برات بذارم..ولی خب حق مادریم رو مقدم دونستم!! نه البته صبر کردم حرفه ای تر راه بیوفتیها!!! ولی ایکاش همون برای هفته پیش این عنوان را میگذاشتم..چون این هفته اول هفته چند بار راه میرفتی خوردی زمین و حسابی ترسیدی و دیگه وقتی راه میری شده یک انگشتمونو میگیری..ضمن اینکه این هفته متاسفانه در حدی تبت بالا رفت و ضعیف شدی که نزدیک بود بیمارستان بستری بشی..خداروشکر بخیر گذشت.روزهای سخت و ناراحت کننده ای بود و بخاطر ضعیف شدنت راه رفتن یه کم از سرت افتاد. انشاالله سلامت باشی بقیش حله! سن كودك مهارتهاي اصلي (اكثركو...
13 ارديبهشت 1393

هفته 51- اولین روز مادری که من هم مادرم

هفته٥١زندگیت از یکشنبه ٣١ تا شنبه ٦ اردیبهشت بود.   فقط میتونم بگم خدایا شکرت که روز مادر امسال من هم یک مادرم..مادر یک گل پسر مهربون که خیلی خیلی دوستش دارم..خیلی خوشحالم که تو سالم و شاد در کنارم هستی. بهترین هدیه برای من در این روز دیدن روی ماه توئه امیدوارم بتونم مادر خوبی برات باشم و خوب تربیتت کنم عزیزکم  روز مادر بر همه ی مادرهای عزیز مبارک گویند مرا چو زاد مادر......پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره ی من......بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد...تا شیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف و دوحرف بر زبانم......الفاظ نهاد و گفتن آموخت ...
6 ارديبهشت 1393

هفته 50-جاروبرقی

هفته 50 زندگیت از یکشنبه 24 تا شنبه 30 فروردین بود.     پسرکم حسابی جارو شدی! عملکردت مثل جاروبرقی قدرتمند و سریعه..کوچکترین چیزی روی فرش یا هرجائی پیدا کنی سریع و بدون وقفه میبری دهنت.گاهی در روز چند بار میبینم انگار داری آدامس میجوی!! انگشتمو به زور وارد دهنت میکنم میبینم مثلا یه کرک از فرش جداکردی داری میجوی!هرچقدر هم تمیزمیکنم بازهم یه چیزی پیدامیکنی بخوری...گاهی واقعا کلافه میشم چون حسابی از دیدن این صحنه استرس میگیرم که یعنی چی تو دهنته و نکنه خطرناک باشه.واقعانمیشه ازت ثانیه ای چشم برداشت جاروبرقی جان!    -انقدر سخت میخوابی که نمیشه توصیف کرد! گاهی انقدر خوابت میادکه همش غرمیزنی و گریه میکنی ا...
30 فروردين 1393

هفته 49-سه چهار قدم راه میری

هفته 4٩ زندگیت ازیکشنبه 1٧ تا شنبه ٢٣ فروردین بود.   مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند   میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی    پسرگلم این هفته تا 4 قدم به تنهائی و بدون کمک راه میری.چند باری این کارو با هیجان تمام انجام دادی عزیزکم. -اگرحتی یک انگشت منو با یک دستت بگیری براحتی کل خونه راه میری.قربون قدمهای کوچکت پسرم. -جمعه مهمون داشتیم دختردایی بابات میگفتن تا حالا ندیدم بچه ای این سنی انقدر حرفه ای از دست و پاش کار بگیره.مهمونهامون حسابی از نحوه سینه خیز رفتنت خوششون اومده بود میگفتن کماندوئی میری...مادربزرگم هم که هفته پیش دیده بودت میگفت انگار میخواد از سیم خ...
23 فروردين 1393

هفته 48-ورود به ماه 12

هفته 48 زندگیت ازیکشنبه 10 تا شنبه 16 فروردین بود.     این هفته پسرگلم 11ماهه شدی و وارد دوازدهمین ماه و بعبارتی آخرین ماه از اولین سال زندگیت شدی..این هفته علاوه بر اینکه به تنهائی و بدون گرفتن چیزی یکی دو گام برمیداری ،میتونی دستت را به مبل و پشتی و..بگیری و راه بری.البته هنوز سرعتت کمه و خیلی محتاطی. -وقتی جلوی مبل یا پشتی و...ایستادی وسایلی که دوست داری را برات جلوترمیذارم و تو خودتو به لوازم بازیت میرسونی.برای اینکه تنهائی راه بری هم چند بار منو مامانم یا منو بابات روبروی هم نشستیم تا قدم آخریکه میخوای بهمون برسی را خودت برداری.گاهی هم تکیت میدم به دیوار و خودم به اندازه دوقدم ازت عقبتر می ایست...
16 فروردين 1393

هفته 47-اولین گام به تنهائی

هفته 47 زندگیت ازیکشنبه 3 تا شنبه 9 فروردین بود.    روز چهارشنبه داشتم باهات تاتی کردن تمرین میکردم که رسیدیم به در اتاق.حواست نبود یه لحظه ولت کردم تو هم علاقه داشتی بری برسی به در و برای همین اولین گامت رو به تنهائی و بدون کمک و گرفتن من برداشتی.مبارکت باشه.امیدوارم تکرارپذیر باشه و بزودی بدو بدو کنی توی خونه عزیزکم -آخرین روز این هفته هم خانه آقاجونت منو مامانم نشستیم روبروی هم و تورو بین خودمون تاتی میدادیم.یکی دوقدم آخر که قرار بود بهمون برسی ولت میکردیم خودت میرفتی.داری یادمیگیری چجوری راه بری.  -تا حالا فقط میتونستی با کلید چراغهارو روشن کنی.این هفته یادت دادم خاموش هم میکنی.هرجا باشی بهت بگم چراغهارو ...
9 فروردين 1393

هفته 46- نوروز 1393

هفته ٤٦ زندگیت از یکشنبه ٢٥  اسفند ٩٢ تا شنبه 2 فروردین 93 بود.     سال گذشته نوروز توی دلم بودی و آرزوم این بود نوروز سال آینده سالم و شاد درکنارمون باشی.خدارو شکر که تو درکنارمون هستی عزیزکم. این هفته یاد گرفتی دستت رو میگیری به وسایل و بلندمیشی می ایستی.گاهی هم تکیه داده به پشتی و مبل و دیوار می ایستی.چند بار دیدم داری چهار دست وپا میری.یعنی دیگه هرمدلی بخوای میتونی بری ولی خب ترجیحت سینه خیزه و تندتر هم میری.  -این هفته دستت رو به وسایل میگیری و بلندمیشی می ایستی.خیلی کارت بامزس فقط نیاز به مراقبت بیشتری داری. -یکسره خودتو آسیب میزنی.کشوها رو میکشی بیرون و دستت رو میگیری ...
2 فروردين 1393

هفته 45- با تکیه گاه می ایستی

هفته 45 زندگیت از یکشنبه 18 تا شنبه 24 اسفند بود.    یه کم دلم برات میسوزه چون مادر سخت گیری داری!تا یک کارو درحد اعلا انجام ندی بهت عنوان نمیدم!!! فکرکنم دوماهی میشه وقتی تکیه گاه داری می ایستی ولی خب هی لق میزدی!برای همین قبلا قاطع نمیگفتم ! ولی این روزها دیگه توی دست هم میتونی بایستی بدون تکیه گاه.آقاجونت هردو پاتو توی یک دستش میگیره و تو می ایستی.مامانتم بچه بود مثله تو توی دست آقاجونت می ایستاد.گاهی هم حواست نباشه چندثانیه ای کوتاه مثلا سه چهارثانیه بدون تکیه گاه روی زمین می ایستی.معمولا حواست هست میترسی و وامیری! دیگه این روزها به مدلهای مختلف با یه تکیه گاه کوچک هم می ایستی.حتی بدونه تکیه گاه توی دست هم...
24 اسفند 1392