هفته هجدهم-ورود به ماه 5
هجدهمین هفته از زندگیت از یکشنبه10 تا شنبه 16 شهریور بود...
خداروشکررررررررررررررر بسلامتی وارد ماه 5 شدی عزیزکم
دیگه واقعا واقعا واقعا میخوام وقایع رو انشاالله هفتگی بنویسم و روزانه عکس بذارمممممممم...
آخه تغییراتت مثله دوران نوزادیت سریع نیست و نمیدونم هرروز چی باید بنویسم!
سن كودك | مهارتهاي اصلي (اكثركودكان انجام مي دهند) |
مهارتهاي اضافي (نيمي از كودكان انجام مي دهند) |
مهارتهاي پيشرفته |
چهارماهگي |
|
|
|
خب از جدول بالا دربخش اول همرو انجام میدی...سرت رو خیلی وقته نگه میداری...وزنتم اگه لج نکرده باشی روی پاهات نگه میداری!آخه یه موقعهائی خودتو شل میکنی وا میری!!!ههه
وقتی باهات صحبت میکنیم هم واکنش میدی...البته خودتم خیلی سر حرفو باز میکنی!!!!!!!!!!!
درمورد ستون دوم جدول باید بگم که به هرچیزی که حس کنی دستت بهش میرسه چنگ میزنی حتی گوش ما !! دستتم دراز میکنی ولی هوشمندانه!!یعنی اول برآورد میکنی آیا دستت میرسه یانه!! البته گاهی هم یه اسباب بازی مورد علاقته از دور دستتو درازمیکنی تا بیارم نزدیک بدم بهت.
اما درمورد غلتیدن جواب منفی!! غلت نمیزنی...از جائی که هستی هی وول میزنی ولی ارادی دمر نمیشی..گاهی با کمک ما دمر میشی...
درمورد ستون سوم هم خوردنه جامداتو که نمیدونم باید دکترت بگه! سعی میکنی صداهائیکه با لبهامون درمیاریمو از نوع حرکتش هم خوشت میاد تقلید کنی..ولی ندیدم مثلا صدای تلویزیون رو تقلید کنی..
دندان هم که خبری نیست..البته شکرخدااااااااااااااا وگرنه زود خراب میشد!
-جدیدا یادگرفتی پاتو درحد توانت جمع میکنی توی دلت و با دستت میگیری گاهی میمالی..گاهی میگیری ول نمیکنی!!!توعکسهای این هفتتم اینجور حرکاتت زیاده..میشی یه ذره!!!
-دست خوردنم که هیچی !چی بگم..یکسره توی دهنته دستهات! انقدر میخوری که عق میزنی!هروقت پارسا بیداره ولی صداش نمیاد یعنی دستشو تاآرنج کرده توی حلقش و سرصدانمیکنه کسی دستشو درنیاره!!
-یه مدته انگار میخوای مثل ماها حرف بزنی..البته وقتی دقیقا زل میزنیم توچشمت وحرف میزنیم این اتفاق میوفته...الکی لبهاتو بازو بسته میکنی ادای مارو درمیاری!!!
-نمیدونم یبوست میشی هی؟؟؟؟ یا شایدم عادیه!!دیگه جدیدا شکمت هر سه چهار روز یه بار کارمیکنه..اینسری آخرسه روز نگران شدم 1 سی سی بهت آب جوشیده شدم مشکل حل شد!! البته دکترمیگفت بچه ای که شیرمادر میخوره تاهفته ای یکبارهم عیب نداره اگه شکمش کارکنه..ولی نه که از اولش هرسری پوشکتو بازمیکردیم شکمت کار کرده بود الان برامون جای تعجبه!!
-هنوز خودم به تنهائی حموم نبردمت..میدونی حموم بردنت برام سخت نیست ولی بعدش بخوام با تن خیس خودم لباس تنت کنم و شیرت بدم سختمه..آخه بعدحموم غوغا میکنی که شیربخوری وبخوابی!! به آدم مهلت نمیدی!هنوزم بابات حمومت میبره من همکاریهای محدود میکنم مثلا سرتو میشورم و ...هرسری این کاسه های دعادار رو که سوره یاسین توشه پرآب میکنم کلی خودم توش برات سوره میخونم و میریزم روی سرت...عاقبت بخیر شی پسرممممممممممممممم
-این هفته اولین مهمونی دونفره دعوتیم خونه مامان برسام جونی..
-ازغریبی کردنت بگم که باهرآقای غریبه ای غریبی میکنی! اما باخانومها نه!! جدیدا عصرها یه دور با بابات میری بیرون...به بغال محل هم غریبی کرده بودی!!بنده خدا یه اشتباهی کرده حالتو پرسیده!!! اما باخانومها غریبی نمیکنی!!جریان از چه قراره؟؟؟!!!
-این هفته آقاجون و مامان جون وخالت یه روز شام اومدن خونمون و بعدش مامان جونت پیشمون موند یکروز و روز بعدش رفتیم برای مهمونی خونه دایی وسطیم...شبشم تولده آقاپسرگلشونه
مامان جونت نیروی تازه نفس درنگهداری تو!!! صبحش حسابی سواستفاده کردم از بودنش و خوابیدم!!
آخه دوشب پشت سرهم هرنیم ساعت بیدارمیشدی داشتم میمردم دیگه!
وقتی مهمونهااومدن بردمت دم در..حسابی مهمون نوازی..هرکدومو میدیدی یه لبخندگرم تحویلش میدادی...اونهاهم که اصلا منو ندیدن هیچکدوم!!! همه باتو سلام علیک کردن!!!هههههه
-وااااااااااااااااای یه اتفاق بد!!! سرگیجه هام برگشته!نمیدونم شاید ازخستگیه یا خوراک بد!!طفلی بابات یکسره برام خوراکی میخره ولی من نمیرسم بخورم...صبحانه ونهار رو که نمیذاری درست بخورم گاهی اصلا نمیذاری بخورم!! خلاصه دوشبم بود نخوابیده بودم داشتم میبردمت تو اتاق روتخت بخوابونمت که سرم گیج رفت..هی عقب رفتم جلو رفتم که خودمو کنترل کنم دیدم نمیشه دارم میوفتم!خودمو انداختم روی تختمون..انقدر مراقب بودم وترسیدم تو چیزیت بشه و خودمو سفت کرده بودم که بعدچندروز هنوز بدنم وعضلات گردن و دست وپام درد میکرد...تو هم شکرخداهیچیت نشد..انقدر شوخی وبازیهای مختلف باهات شده فکرکردی اینم بازیه و زدی زیره خنده!!!
-جدیدا تو روزها که خیلی بهت خوش میگذره شب هم خواب خوب میبینی و یکدفعه بلند بلند میخندی تو خواب!! آدم خندش میگیره ازین کارت!
-طفلی بابای خواب سبکت از دست رفت!! بابات باکوچکترین صدائی همیشه ازخواب میپرید..الان انقدر خستس که گاهی گریه های تورو هم نمیشنوه! یه بار شب خوابوندمت توی جات و رفتم دستشویی..صدای گریت اومد..گفتم خب بابات هست دیگه...دیدم نه گریت ادامه داره..رفتم دیدم بابات تازه مبهوت ازخواب بیدار شده!!!! مونده بودم با دست نشسته و در باز دستشوئی و....!!!!!!!!!!! امان از مادر بودن!! خلاصه که بابات از دست رفت انقدر تو روز خسته میشه...طفلی سرکارهم میره تواین گرما دیگه بدتررررررررررررررررررررررررررررر..خدابرامون حفظش کنه سلامت و شاد
-روز پنجشنبه ازصبح تا آخرشب مهمونی بودی و اینور اونور!! از6صبحححححححححح رفتیم مهمونی تااااااا 12 شب که بازم مهمونی خونه باباجونیت...
اونروز صبح گذاشتمت خونه دایی و رفتم سونوگرافی خانم لاریجانی...زیاد ازوضعیتم راضی نبود تاببینیم دکترچی میگه..حسابی دلم برات تنگ شد تا ببینمت..اما گویا به تو خیلی خوش گذشته بود..خداروشکر
خونه مامان برسام رفتیم عصری..تولد خونه داییم دعوت بودیم...شب هم خونه باباجونیت
دیگه انقدر خسته بودی که از10شب خوابیدی تاااااااااااااااا 3 و نیم صبح حتی شیرم نخوردی..اماچون گشنه بودی گاهی نق نق میکردی ولی توان مک زدن هم نداشتی..حتی بعدش که بیداربودی یه کم میخوردی میخوابیدی!
-روز جمعه هم خیلی کمردرد و پادرد داشتم..خیلی!!
-روز شنبه واکسن 4 ماهگی زدی..سه گانه و فلاج اطفال...صبح زود با بابات رفتیم و پرونده هم برات تشکیل دادیم..انقدر در اثر قطره استامینوفن خواب بودی که مجبور شدیم صورتتو آب بزنیم بیدار شی و واکسن بزنی!! توی روز چند باری بدجور گریه کردی..یه بار رفتم بیرون بدم عکسهاتو ظاهر کنن که زنگ زدم مامانم حالتو بپرسم دیدم صدای جیغهات میاد...تا برسم خونه مردمو زنده شدم ولی تو خواب بودی! ساعتها حس میکردم قلبم تیرمیکشه..مامان جونت هم مدت زیادی حالش بد بود..میگفت میخواستم قطره استامینوفن بهش بدم دستم میلرزید!!!
تا شب هم چند بار گریه های عجیب شدید کردی که تاحالا ازت ندیده بودیم..فکرکنم پای کوچولوت دردمیکرد..
یکشنبه ١٠شهریور(صد و بیستمین روز زندگیت):
پارسا درحال بازی کردن با ریشه ی پتو!!!مگه تو بچه گربه ای مامان جان؟؟؟؟!!!!!! دقیقا چیکار میکنی عزیزم؟!هی میری اینور و اونور! دیگه خیلی راحت به پهلومیشی!
یعنی90 درجه چرخیدی!!
ببین روی بینیتو کندی!
دوشنبه 11 شهریور(صدو بیست و یکمین روز زندگیت):
دستتو بخور..پاتم محکم بگیر در نره!
سه شنبه 12 شهریور(صدو بیست و دومین روز زندگیت):
باز تر! باز تر! دهنو میگم!
بخورمامان جان !
چشاتو برامن گرد میکنی؟؟؟؟؟؟؟
بابته اینکه هی زل نزنی به دوربین مجبور شدم اونطرف صدا درآرم:
چهارشنبه 13شهریور(صد و بیست و سومین روز زندگیت):
باز دوربینو دیدی؟!!!!!!!باید دوربین مخفی بذارم دیگه!
چشماتو که باز برا من گرد کردی!!!
شاکی نباش!
جیگرتو برم لوس میکنی خودتو
بریم سر اصله مطلب!!:
پنجشنبه 14شهریور(صد و بیست و چهارمین روز زندگیت):
آخرین روز ماه 4 مبارککککککککککککککککککککککککککککک
امروز پسرم مهمونی خونه مامان برسام جون رفت...
تاب بازی کرد و بند تاب رو خورد!:
توی تخت برسام با اسباب بازیهاش بازی کرد:
همه جا یه عکسی انداخت
پسرم روز مهمونی خونه مامان برسام یه عالمه کادوی قشنگ گرفت:
با دوستهای خوب و جدیدش آشنا شد که هرکدوم انقدر وول میزدن هی عکسها تار میشد ولی چاره ای نیست دیگه!:
بعدشم تولد پسرداییم خونه دایی وسطی زندائی جونم براش کادو خرید که هی کوکش میکنیم راه میره و تا تموم میشه پسرم مارو نگاه میکنه..یعنی باز کوکش کنید!!!:
....اما دیگه طاقت پارسا سر اومده بود وخسته شده بود:
خودمم برات یه ساز دهنی خریدم...بازی هم بود بازیهای قدیم!!!ههههههههه
دنباله یویو هستم برات بخرم!!
جمعه 15 شهریور(صد و بیست و پنجمین روز زندگیت):
امروز اولین روز ماه 5 هست بسلامتی...بزرگ شدی عزیزدل..ماشالله
خونه باباجونیت حسابی شاد بودی..فکر کنم جشن4 ماهگیتو گرفتی!
شنبه 16 شهریور (صدو بیست و ششمین روز زندگیت):
روز واکسن 4 ماهگی!
قبلش:
استرس داری دست میخوری؟؟؟!!!!!!!!!!
بعد واکسن!!! :
ساخته بهت؟؟؟
توی اطلاعات هفته به هفته هر ماه رو 4 هفته درنظرگرفته...درصورتی که برای ماههای31 روز 3روز اضافه میاد...برای همین یه کم اطلاعات جابجامیشه!! این هفته چیزی نمیذارم تاهفته دیگه اولین هفته از ماه 5 رو بذارم...