پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته نوزدهم-دمر شدی!

1392/6/23 0:22
نویسنده : مامان
1,978 بازدید
اشتراک گذاری

هفته نوزدهم زندگیت از یکشنبه 17تا شنبه23 شهریور بود...

اولین شبی که واکسن زده بودی خودت براحتی دمر شدی! درحالت نیمه هوشیاره خواب و بیدار!!!حتی دستت زیرت نموند!!!!

 

 

 

-شبی که واکسن زده بودی پیشه مامان جونت خوابیدی..منم کنارش...خیلی سخته بودم وحال خودمم خوب نبود..وسطهای شب شیرت دادم وگذاشتمت سر جات و بلند شدم که از اتاق برم بیرون که دیدم مامان جونت میگه وای وای!! برگشتم دیدم کامل دمر شدی!!چقدرخطرناااااااااااااااااااااااااااااااااااک!!استرس

البته دستتم زیرتنت نمونده بود و انگار داشتی شنا سوئدی میرفتی!!!

چندروزی بود مخصوصا بابات باهات تمرین دمر شدن میکرد...ولی من اصلا فکرنمیکردم دمر شی...آخه بعضی بچه ها اول میشینن بعد راه میرن هیچوقت دمر نمیشن سینه خیز برن!من فکرمیکردم اونطوری هستی...حالا سینه خیز برو و خط بطلانی به باور من بکش!!قهقهه

 -روز یکشنبه و دوشنبه دوتامون تب داشتیم!البته دکتر بهم داروهای قوی داده و زودی بهتر شدم.

-جدیدا پاتو قشنگگگگگگگگگگگگ با دستت میگیری ومیاری سمت دهنت...البته گه گاهی شده که مک بزنی!!!دائمی نیست!

-روز سه شنبه بااینکه4 روز از واکسنت گذشته بودحس میکردم کمی تب داری و بنظرم پات هم درد میکرد..به هرحال عادی نبودی وخیلی شاکی بودی و روز بدی داشتی..همش گریه کردی ..شب هم انقدرگریه کردی بابات بیدارشد و از من گرفتت!!آخرنفهمیدم چت بود..

-دیگه حسابی منو باباتو میشناسی..یعنی خیلیهارو میشناسی ولی مادوتا روحسابی میشناسی!بابات از راه میاد چنان دست وپامیزنی کع نزدیکه از بغلم پرت شی!

-نمیدونم چرا جدیدا شکمت 4روز یه بار کارمیکنه!!!!!!!!!

-طفلی بابات جمعه امتحان ممیزی داره..خیلی هم این روزها خستست...کار شرکت و رفت و آمد از یه طرف..کمک به منو نگهداری تو ازطرف دیگه...یه شب تاصبح یه حالت خوابیده بود وحتی غلت هم نزد!!!خداقوت بابای مهربوووووووووووووووووووووووووون

 -وقتی بوست میکنم لبخندمیزنی...وقتی ازجام بلندمیشم گریه میکنی!وقتی برمیگردم بسمتت خنده ها وذوقهای صدادار میکنی!

 -چندشبی برای شیر دادن بهت اصلا بلند نشدم!همونطوری درازکش شیرت دادمو خودمم خوابم برد!یه کم انرژیم برگشت!بااین داروها خیلی ضعیف شدم!تو هم توی خواب شیرمیخوردی..میخوام ساعت خوابتو زودتر کنم..چون صبح هواروشن میشه بیداری دیگه..حداقل از اونطرف زود بخوابی که خودمم بخوابم یه کم جون بگیرم چپه نشیم!!

 -ساعت خوابت همون11 شبه..خیلی سختمه ..آخه صبح هوا روشن میشه بیدارمیشی و خواب خودتم تکمیل نشده و بدخلق میشی...از اونجائی که تقریبا از آخرین شیری که خوردی دوساعت یه بارم بیدارمیشی میخوام ساعت خوابتو برسونم به 9 شب!

 -٥ روز شکمت اصلا کار نکرد..قبلشم یه بار خیلی کم و سفت کار کرده بود..خلاصه بابات روز جمعه بعد از آزمونش زنگ زد به دکتر و دکترت باتوجه به شرایطت نصفه شیاف بیزاکودیل اطفال تجویز کرد...اول نمیخواستم برات بزنم و ترجیح دادم با گوش پاک کن و وازلین مقعدتو تحریک کنم..اما مامان جونت گفت بچه دلش اذیت میشه براش بذار...راستش دوشبم بود هرنیم ساعت بیدارمیشدی و نخوابیده بودی..خلاصه عصرجمعه برات گذاشتم..یک ساعت نگذشته بود که دیدم زور میزنی و خیسه عرقی و سرخ!! پوشکتو باز کردم دیدم بله شکمت داره کارمیکنه ولی خیلی سفت...طفلی بابات خسته تازه خوابیده بود..انقدر ازجیغ زدنهات ترسیدم که نزدیک بود خودمم گریه کنم..همینطورهم جیغهاتو نگه میداشتی و زور میزدی و همش شکمت سفت کارمیکرد...خلاصه ازهمونجا داد زدم بابات طفلی رو صداکردم!!! اومد یه کم سرگرمت کرد و گریه هات کم شد و من تندتند زیرتو تمیز کردم و باز دوباره شروع کردی و ایندفعه بابات بردت وتمیزت کرد..خلاصه چندبار همینطوری شکمت کارکرد و بالاخره راحت شدی..بعدش انقدر خوشحال بودی...شب هم بهتر خوابیدی...خیلی دلمون برات سوخت  و ناراحتت شدیم...الهی هیچ پدرمادری هیچ وقت ناراحتیه بچشونو نبینن

راستی دکترت باتوجه به شرایطت گفته احتمالا باید برات غذا رو شروع کنیم...حالا شاید یکشنبه ببریمت پیشش..خودمم یه مطلب خونده بودم ازعلائم نیاز به شروع کردن غذا دربچه تو همشو داشتی..ازجمله دوبرابر شدن وزن از تولد..نگه داشتنه سر..از بین رفتن رفلاکس زبانی.. و...

 

 

یکشنبه 17 شهریور (صدو بیست و هفتمین روز زندگیت):

 دیروز عکسهای منتخبت رو دادم برای ظهور وامروز آلبومت رو درست کردم..آلبوم باعکس جلدی که میخواستم نتونستم پیداکنم...اینو انتخاب کردم که بهاره...فصله تولدت:

اینم صفحاتش تا الان..البته شاید تغییرش بدم!هی بزرگ میشی !!

اینم عکسهای امروزت...بازی میکنی با بالشت

 

niniweblog.com

 

دوشنبه 18 شهریور (صدو بیست و هشتمین روز زندگیت):

 پارسا در راهه رفتن به خونه..توی ماشین...چرا صدای سوتم نمیاد؟؟؟!!!

فکرکنم دلت خیلی برای خونه خودمون تنگ شده بود!!چون رسیدیم حسابی خوشحالی کردی:

 لباستو نزن بالا!!!!!!!

 و حالا کشتی پارسا با دوستش پتو سفریه هاپویی!!

ولش کن دستم خوشمزه تره!!

ای وای!! چرا انگشتم رفت تو بینیم!!

 

 

niniweblog.com

سه شنبه 19 شهریور (صدو بیست و نهمین روز زندگیت):

 

همه چیزو میخوری!!یعنی عقرب بدم دستت میکنی تو دهنت چه برسه به جغجغه!!بازی کن مامان!نخور!

خوابت میاد!!

 

 

niniweblog.com

چهارشنبه 20 شهریور (صدو سی امین روز زندگیت):

 

گل گل گل گل اومد...کدوم گل؟؟؟همون که رنگارنگه .. برای شاپرکها یه خونه ی قشنگه...

این شعرو وقتی این گل رو میدم دستت میخونم برات گله مامان

 

پسرم درحال دریافت ماساژ!

 

 

 

 نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه بغض نکنننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

 

niniweblog.com

پنجشنبه 21 شهریور (صدو سی و یکمین روز زندگیت):

جدیدا برات آهنگهای کودکانه میذارم ونمایشش رو خودم اجرا میکنم!!! مثلا حسنی نگو یه دسته گل! یا آهنگه مامانی نهار چی داریم؟!

خیلی دوست داری و ذوق میکنی!شدم یه دلقکه تمام عیار!!! دلقک

به خندیدنهات می ارزه!قربونه ذوق کردنت برم عزیزمممممممممممم

ولی خداییش عاقل اندر سفیه نگاه نکن! درست نیست!تو به دلقک نمیخندی!

  انقدر همه چیزو میخوری آخر مجبور شدم دندونیتو بدم دستت بدونه اجازه دکتر!!! البته خودت تمایلی بهش نداشتی!! همش منتظری قورتش بدی!چون نمیشه لجت میگیره!!!!!!!!!!!!!!

 

مرحله به مرحله به روایت تصویر!!!!!!!! :

 همون دست خوردن بهتره!!!!!!!!!!!!!!

 

 

دیگه عمرا روی بالش یا به حالت نشسته نمیمونی!!کف پاهاتو میذاری زمین بعد باسنتو میدی بالا و خودتو سر میدی پایین!!! انقدر این کارومیکنی تا ولو میشی!!!

این چه طرزشه آخه؟!

عکسه پارسا قبله خواب!!یعنی قربونه این خوابی که توی چشمته!!!آخ

niniweblog.com

جمعه 22 شهریور (صدو سی و دومین روز زندگیت):

 بخاطر یبوست دلدرد شدی و اذیتی...ولی دلیل نمیشه ادای فنچ درآری!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

بابته اینکه یه کم دمر موندن رو تحمل کنی جلوت هواپیمائی که مامان جونت از مشهد آورده را به حرکت میندازیم و تو یه ده دقیقه ای تماشاش میکنی و اگه بادگلو هم داشته باشی تو اون حالت میزنی..اصلا دمر موندن رو دوست نداری و آخرش به گریه ختم میشه:

 بابات وقتی از سرکار میاد میذارتت روی پاش روی مبل..برات قصه میگه...صداها و کارهای مختلف یادت میده...اینجاهم داشتی یاد میگرفتی با لبت ادا درآری!!!هههه

داشتی میگفتی: بوووووووووووووووووووووووووووووو

بعدشم حموم رفتی:

 

 

 

niniweblog.com

شنبه 23شهریور (صدو سی و سومین روز زندگیت):

 دیشب بالاخره با شیاف شکمت کار کرد...حسابی اذیت شدی عزیزم

نصفه شب هم اسهال شده بودی...سعی میکردم تو بغلم راه ببرمت آروم شی..آخرشم روی مبل خوابیدی! البته اول شب خوب خوابیده بودی

 

 

 

niniweblog.com

در اين هفته كودك شما مي تواند براي چند دقيقه با دستها و پاهايش بازي كند. او علاقه دارد كه هر حركت را آنقدر تكرار كند كه از نتيجه آن مطمئن شود. آنگاه او حركت خود را كمي تغيير مي دهد تا ببيند كه آيا نتيجه هم تغيير مي كند يا نه.
ممكن است ناگهان متوجه شويد كه كودك شما در اتاق خوابش به طور عجيبي ساكت شده است و هنگامي كه به سراغ او مي رويد مي بينيد كه كودك شما (كه تا چندي پيش در هنگام بيداري لحظه به لحظه به مراقبت شما نياز داشت) خودش را در تخت خوابش سرگرم كرده است! احتمالا شما مي توانيد به خواندن مقاله ادامه بدهيد؛ شايد هم فقط فرصت كنيد كه به عناوين نگاهي بيندازيد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

فندق
19 شهریور 92 16:38
ای جان جانان


لطف داری
مينايي
20 شهریور 92 11:09
وااااي اين گل پسر ناز بوده روز به روزم نازتر شدهههه.چقدر بخوريه


خیلی ممنون لطف داری شما عزیزممممممممممممم
فندق
27 شهریور 92 15:34
خیلی دوسش ارم مگه دستم به لپاش نرسه


لطف داری مهربوووووووووووووووووووون
نرگس پاییزی
29 شهریور 92 2:58
آخ خاله قربونت بره.ماشاالله که دمر میشی.هزارماشاالله.
مبارکهههههههه.
چقدم ناز و خوشمل شدی.چشمم کف پات


خدا نکنه خاله جون...ممنون که بهمون سرزدی و مرسی از لطفت