پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

زمستان 98

پوریای عزیزم یه چهل روزی حداقل روزی یکبار میگفتی که شیرمیخوای.البته اصرار نمیکردی ولی واقعا 40روز طول کشید تا دیگه نگی.همه میگفتن ماشاالله چقدر مصره! یک روز بردمتون شهربازی شاپرک.خیلی بهتون خوش گذشت.     سردار بزرگ کشورمون به آرزوی شهادتشون رسیدند.     -پسرهام تخت دوطبقه خریدن و بعدش هم ملحفه براش خریدیم.     -برف زمستانی   -مهمانی منزل داییم.میوه گذاشتن تو لباس بچم   -فاطمی...
27 بهمن 1398

آذر 98

-پوریاجونم در ماشین مشغول بازی و پارساجونم درماشین مشغول مطالعه ی درس روانخوانی!   -پارساجونم عاشق باسواد شدنه.وقتی حرف جدیدی یادمیگیری که میتونی باهاش اسم دوستهات یا بابا و..را بنویسی براشون نامه مینویسی و خوشحال میشی.برای مانی پسرهمسایمون هم نامه نوشتی و کلی خوشحال شده بود و اون هم فرداش برات نامه و هدیه آورد   -دندان پسرکم داره درمیاد   -این ماه هم کلاسیت محمد صادق جان بامادر وخواهرشون منزلمون اومدن وخیلی خوش گذشت و برات هدیه آوردند -مهمونی منزل باباجونی:   -تمرین پازل با پوریا.خودتم دست میزنی وقتی تموم میشه عزیزکم ...
17 آذر 1398

آبان 98

-پسرکم برای تولدم نقاشی برام کشید   -درس خواندن پارساجونم:   -بیقراریهای پوریا بابت دندان درآوردن:   -پوریاجونم: -پوریا ازهرتغییری در سر و وضعش استقبال میکنه:   -برنامه ریزی های زمانبندی و تربیتی که واقعا هم روش موثری بود خداروشکر:   -پارساجونم ازمدرسه نذری آورده بود و کلی خوشحال بود   -برادرانه: اجرای نمایش برای داداش   ...
10 آبان 1398

مهر 98

-پسرم پارسا کلاس اولی شد. صبح روز جشن شکوفه ها بابات برات کله پاچه گرفت که خیلی دوست داری و بعد از میل کردن روی مبل خوابیدی تا وقت حاضر شدن. اولین تکلیف منزل  آزمایش علوم در منزل برای روی آب و زیر آب.. اولین روز ورزشت بند کفشت باز شده بود با جمیعی از نخبگان گره زده بودین.مگه باز میشد.هرکی رسیده بود از دوستات یه گره زده بود!بافته بودین تا پایین!   -...
12 مهر 1398
1245 26 19 ادامه مطلب

شهریور98

-قیمه پختن آقا پارسا در منزل:   -تمیزکردن تخصصی گاز:   -کمکهای برادرانه در امور منزل!!   -پسرم برام گل خریده:   -کارتون دیدن برادرانه: و کارتون دیدن آخرهفته    -مدل جدید برنج خوردن از روی فرش!!!   -عروسی:   -قرار بود پارسا جونم یادگیری حروف زبان انگلیسی را که تموم کنه بریم براش کلی خوراکی بخرم و بره خونه آقاجونش بمونه و کارتون ببینه وخوراکی بخوره.این هم وفای به عهد!   -مهمونی منزل بابابزرگم:   -بازیهای گل پسر...
27 شهريور 1398

مرداد 98

-بازیهای برادرانه درمهمانی منزل داییم:   -بازیهای منزل مادربزرگم:   -خانه ی پارسا!!!!   -پوریا به جواب دادن گوشی علاقه مند شده وهی میگه الو! اینجاهم داری با داداشت که رفته خونه آقاجون تلفنی حرف میزنی   -پوریا داداشش را راهی کلاس فوتبال میکنه!! و بعدش وسایلی که با پارسا سر بازی کردن باهاش نوبت میذاشتید میدم بازی کنی که سیربشی و پارسا اومد باهاش کنار بیای.وقتی پارساهست هرچی دستش بگیره تو میخوای ولی وقتی نباشی همش به من چسبیدی وهرچی بهت وسیله میدم لحظاتی بیشتر بازی نمیکنی!!پارسا یه موقعها بهت میگه زورگو!! آخه واقعاهم بهش زورمیگی و گریه ...
8 مرداد 1398

تیر 98

-همکاری پارسا در کارهای منزل و علاقه ی پوریا به انجام:   -جدیدا یک برنامه میده به نام یک دو سه خنده.پارساکلی میخنده.پوریاهم باتعجب می ایسته نگاهش میکنه!   -پارسا پوریا را بغل کرده بود که پاش میگیره به وسیله ای و بابت اینکه داداشت نخوره زمین فداکاری کردی خودتو باصندلی نگه داشتی و دستت زخم شده بود و بعدی هم جای گاز پوریا روی دست داداشش!!    -این تابستون گاهی فرصت شده باهات نقاشی کارکنم وخوشحالم.من قبلا به همه بچه های فامیل نقاشی یادمیدادم حالا وقت نمیشه به بچه خودم یادبدم.البته قبلاهاکه بیشتر وقت داشتم خودت اهلش نبودی و علاقه نداشتی.ولی الان بسیارعلاقه مندی و من وقت ندارم!!ههه ...
24 تير 1398

خرداد98-پوریای عزیزم راه افتادی

اولین شب قدر منزل مادربزرگم رفتیم وهمگی شب مسجد رفتیم.پوریاکه دائم درمسجد اینور اونور میرفت و آخرسر که به همه غذای نذری میدادند به پوریاهم دادند و اومد خونه عزیز ومیل کرد.پارساجونمم که اولش تومسجدسرگرم داداشش بود و آخرش مشغول گوشی بازی.عاشق بیدار بودن درشبی!! این هم به هم زدن خانه عزیز فرداش!! شب قدر دوم منزل بودیم شب قدر سوم هم جمکران.پارساجونم ذوق داشت تفنگ ترقه ایش را طی مسیر بزنه.چون تو خونه نمیذاریم ومیگیم صداش زیاده.اونجاهم رسیده بودیم سوار بر اسکوترت تیر میزدی.میگفتی از دست دشمن عصبانی ام!!!!!!! پوریاجونم هم کلی بیقراری کرد و بالاخره بسختی خوابید.خیلی ملخ اونجا بو...
21 خرداد 1398

اردیبهشت 98

اولین روز اردیبهشت 98 مصادف با نیمه شعبان بود و شب قبلش مدرسه ی پسرم پارسا جشنی به همین مناسبت گرفته بود. پوریا را گذاشتیم منزل آقاجون و رفتیم جشن.هوا سرد بود و سردت شده بود.البته اولش میخواستی لباس سربازیت معلوم باشه ولباس گرم نمیپوشیدی.یکی از چهره های برنامه های کودک تلویزیون راهم آورده بودند ولی ماچون نمیبینیم نمیشناختیم.بابچه های مدرسه همه باهم یک سرود زیبا برای آقامون امام زمان عج خوندید که البته تو حفظ نبودی وفقط مارو نگاه میکردی!یک برگه دادند که برای امام زمان نامه بنویسی و وصل کردند بادکنک که بفرستند بره هوا! آخرش هم آتش بازی بود که چون مادقیقا زیرش بودیم کلی ریخت روی کن بابا و مانتو روسری من وسوخت! ...
28 فروردين 1398