پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 12 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته9 بارداري

1391/7/17 14:25
نویسنده : مامان
4,741 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری اول:

هفته 9 بارداري من از سه شنبه 11 مهر بود تا دوشنبه 17 مهر...

منو بابا خيلي نينيمونو دوست داريم...فكر كنم چون بالا تنم خيلي لاغره يه نموره شكمم معلوم شده...البته مريض بودم 4 كيلو هم وزن كم كردم و مزيد بر علت شده...

انقدر خوشم مياد لباس تنگ بپوشم شكممو هي نگاه كنم!!!

دارم آخر هر ماه با لباس بارداري عكس ميندازم بذارمشون كنارهم روند رشدشو ببينم.

 خيلي مامانو بابا دوستت دارند...بوس بوس بوس...هي از طرف من هي از طرف بابا... تا ابــــــــــــــــــــــــــــد..

 

بارداری دوم:

هفته نه بارداریم از دوشنبه20تایکشنبه26شهریور بود.

شکمم یه مقداری داره خودی نشون میده!یه موقعهائی ازسلامت بارداریم میترسم ونگران میشم.نمیدونم چرا.خدا خودش سالم وصالح حفظت کنه عزیزکم.فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین

 

بارداری اول:

يه موجوداتي هستند به نام تنبل... ازخصوصياتشون اينه كه انقدر كم تحرك ميكنن روي بدنشون جلبك ميبنده و رنگشون سبز ميشه...شبانه روز 15 ساعت هم خوابه!!

اينم شكلش:

دقيقا عينه همين شدم

از فاصله سرويس تا خونه ماماني 150 متر هم نبود ولي مردم تا رفتمممممممممممممممم..همه مردم نگام ميكردن!!!

تازه پله هارو هم جونم دراومد تا بالا رفتم!!!مامانم باورش نميشه ميگه تو چرا اينطوري شدي!!!ههههه

واقعا گاهي توان نماز خوندنم ندارم....چند روزي هم بود پهلوهام شديد درد ميكرد انگار كمرم شل شده...ميگم شايد سرماخورده باشه يه كم گرمش ميكنم..

آزمايشهاي تيروئيد و چكاپ بارداري هم تو اين هفته دادم...

قراره توي هفته 12 باز ببينمت...خيلي دلم برات تنگ ميشه...مخصوصا صداي قلبت...گاهي ميرم هي عكس سونوتو نگاه ميكنم...هيچي هم معلوم نيست آخه!!ههههههههههههه

راستي ميگم شايد توهم تنبلي كه من تنبل شدم!!ههههههههه از زمين به آسمون ميباره...پس اينم عكس دونفريمون!!

 از شنبه 15 مهر وارد ماه 3 بارداري ميشم...

هفته 9 به دلايلي برام يه كم با استرس همراه بود ودلم ميخواست زود بگذره!!!

اين هفته اشتهام كمي بهتر شده...انقدر گشنگي كشيدم حالا كه اشتهام بهتره يه دفعه غذا ميخورم بعدش وااااااااااي حالم بد ميشه...ميمونه سر دلم...هههههههههه

بايد جلوي شكممو بگيرم كم كم بخورم!!!

طفلي بابات خسته شد...همش داره كار ميكنه...نميذاره من تكون بخورم...خيلي دوستمون داره هاااااااااااا

حسابي مراقبمونه...

 

منم قبلا برات پاپوش و شال و كلاه و يه لنگه دستكش بافتم!!هههههههه لنگه ديگشو وقت نكردم ببافم يادم رفته چجوري بافته ميشه!!

الان هي دراز ميكشم روي مبل و برات يه شال بافتم و الان دارم كلاهشو ميبافم..هي سر ميندازم يه كم ميبافم ميبينم بزرگه باز ميشكافم باز سرميندازم و...نخش پوست انداخت!!ههههههههه

فعلا از 130 تا رسيدم به 90تا !!!هي 10 تا 10 تا كم كردم!!!

 

خب حالا ببينيم منابع ميگن تو اين هفته چه تغييراتي ميكني:

اكنون اندازه كودك شما در حدود 2.5 سانتي متر (حدود اندازه يك دانه انگور) است و وزن او در حدود چند گرم است، اما از آنجا كه ساختار فيزيكي بدن او شكل گرفته است، آمادگي آن را دارد كه به سرعت وزن اضافه كند. او هر روز به يك انسان كامل شبيه تر مي شود. دنبالچه جنيني او كاملا از بين رفته است و اجزاء بدن او (شامل اندامها، ماهيچه ها و اعصاب) آرام آرام شروع به كار خواهند كرد.

     
پلكهاي او در حالت بسته قرار دارند و تا قبل از هفته بيست و هفتم باز نخواهند شد. او هم اكنون نرمه گوش دارد و در آخر اين هفته، بخشهاي داخلي گوش او كامل خواهند شد. لب بالايي او نيز كاملا شكل گرفته است و دهان، بيني و سوراخهاي بيني او نيز مشخص تر شده اند. نوك انگشتان او كمي بزرگتر شده اند. تمام مفاصل اصلي (شانه ها، آرنجها، مچ ها، زانوها و قوزك پاها) در حال فعاليت مي باشند، كه به كودك شما امكان مي دهند تا اعضايش را حركت دهد. قلب او اكنون به چهار حفره تقسيم شده است و دريچه ها در حال رشد مي باشند. اندامهاي تناسلي بيروني او تشكيل شده اند، اما چند هفته ديگر مي توان تشخيص داد كه كودك شما پسر است يا دختر.

 

 

هنوز يه كله گنده داري!!! با دست وپاهاي كوچمولو...

 

 

       

 

 آخر اين هفته اندازه يه گيلاس ميشي....به به چقدرم خوشمزه اي...

 

بازم چون اين هفته ازت عكس سونوگرافي ندارم از اينترنت عكس جنين هفته 9 گرفتم...

گيلاس كوچمولووووووووووووو

اين عكس سونوگرافي داپلره....جريان خون رو نشون ميده...فكر كنم اون قرمزه جفت باشه شايد!!!

اين مطلبم خوشم اومد گذاشتم...از زبان نيني جون مظلوم ماماني...قربون درددلهات بشممممممممم

شروع:
تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه


اظهار وجود:
هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.
زندان :
گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!


بلوتوث:
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم


اعتمادسازی:
امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمی گذارد دور شوم



سکوت سرشار از ناگفته هاست:
از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم


چندبار مصرف:
لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسد دوبار مصرف است


جغرافیای بدن:فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است


رخصت :
خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم می خواهم چهار گوشه رحم را ببوسم و با لگدی که به در و دیوار میزنم برای خروج رخصت بخواهم .

مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم

اولین نفس:
کمی استرس دارم همین طور که به لحظه خروج نزدیک می شوم قلبم تندتر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینجا به خاطر نمی آورم ..........آخ یک نفر دارد مرا بیرون می کشد .................آهااااای من که هنوز حرفهایم تمام نشده
تمــــام

بارداری دوم:

انقدر پارسا بهت میگه پوریا منم میخواستم بنویسم گل پسرمامان!!!هههه

داشتم مطالب بارداری اولم رامیخوندم دیدم خیلی این هفته خسته بودم.الان توی این بارداری این هفته خیلی سرگیجه دارم.هربار بلندمیشم لحظاتی انگارسرم خالی میشه و چشمم سیاهی میره.

این هفته چند روزی منزل مادربزرگم بودیم.یچم پارسا عادت کرده خونه خودمون نباشیم.بعدش که خواستیم بیایم خونمون کلی بهانه گرفت.البته میدونم از این بدحالی من هم حالش گرفتس.هرشب پیش مامان جونش میخوابیده.اصلا سراغمو زیادنمیگیره.این موضوع باعث میشه خیلی دلم بگیره.خب بچم حق داره من همش حالم بده وناراحتش میکنم.دیشب بعد مدتها پیش هم خوابیدیم.صبح بغلش کردم گفتم خیلی بهم مزه داد بغل من خوابیدی.خیلی سریع گفت به من اصلا مزه نداد من دوست داشتم بغل مامان جونم بخوابم.البته بعد چنددقیقه گفت مامان من شوخی کردم اونو گفتم!!!ههههه

بچس دیگه..

هفته دیگه مصادف میشه با آغاز محرم.همیشه ماه محرم برای من حال معنویه خیلی خوبی داره.خدایا به حق این نینی معصوم توی دلم دیگه از این هفته حالم خوب بشه بتونم بیشتر عبادتت را انجام بدم و برای امام حسینم (ع)عزاداری کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سوده
15 مهر 91 9:10
قربون نی نی گیلاسیمون بشم آخ که چقدر خوندن این هفته به هفته بارداری کیف میده
ان شالله تا هفته 40 رو با سرحالی تمام بگذرونی


سوده عزيزم ممنونم...بادعاي شما انشاالله...
هستی"مامان پارسا"
15 مهر 91 23:28
سلام گیلاس من خوبه؟
سهیلا منم دقیقا حالات تو رو داشتم درکت می کنم. همسریمم مثل همسری تو نازی نازی بود ههههههههه

متنه رو برای گیلاس گذاشته بودم تاپیک. کو؟


مرسي هستي جونم...واقعا طفلي همسرهامون...نازي نازي...
ساحل
16 مهر 91 23:40
عزیزم منم اوایلش وزن کم کردم به خاطر تهوع اما بعد جبران شد ..
یواش یواش شکمت هم بزرگ میشه تا حدی که باورت نمیشه


مرسي ساحل عزيزم از اميدواريهات...انشاالله
شكم بزرگ هم حالي ميده!!!ههههههه
صحرا
1 آبان 91 12:58
سلام سهیلا جونم سلام عزیز دلم
منو یادت میاد؟؟
بعد از 5 ماه امروز اومدم نی نی سایت دیدم یه پیغام دارم
فقط خدا میدونه چقدر خوشحال شدم که بارداری
عالیه عالیه مبارک باشه
ایشالا صحیح و سلامت دنیا میاد
ایشالا خدا کمکت میکنه
راستش منم اونموقع سقط خدبخودی داشتم علتشم معلوم نشد
از خرداد تا حالا اما فعلا نمیخوام اقدام کنم
برا تآرزوی سلامتی وبارداری شاد وسالم میکنم گلم


سلام صحراجونم...بله كه يادمه...آخي نميدونستم برات همچين اتفاقي افتاده...انشاالله بزودي باردار ميشي وخبر خوشو بهم ميدي...آدرس وبلاگتم حتما برام بذاريها...مراقب خودت باش...