پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته8 بارداري-اولين سونوگرافي

1391/7/10 14:26
نویسنده : مامان
33,710 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری اول:

هفته8 بارداري من از سه شنبه 4 مهر تا دوشنبه 10 مهر بود...اين هفته صداي ناز قلب نينيمو شنيدم خيلي حس خوبي بود...مثل اينكه جدي جدي مامان شدم!!ههههههههه تازه باور كردم!!

خوشحاليم!!!

 

خيلي عجيبه از تو دل آدم صداي قلب يه آدم ديگه مياد!!!

يكي از مسائلي كه باهاش روبرو هستم عادت كردن به نخوابيدن روي شكمه!!!

واي چقدر سختهههههههههههههههههههههههههههههه

من هميشه عادت داشتم به پهلو ودرتمايل به روي شكم ميخوابيدم...يعني نصف شكمم روي زمين بود

جايي خوندم ازهفته10 نبايد روي شكم خوابيد...دارم آماده سازي ميكنم!!!

بارداری دوم:

هفته 8بارداری من از دوشنبه13تا یکشنبه19شهریور بود

هوراااااااااااااااااااااااا صدای قلب خوشگلتو شنیدم عزیزکم.انشاالله سالهای سال به سلامتی بتپه برات

بارداری اول: 

اين هفته هنوز آثار سرماخوردگي توي بدنم بود وباتوجه به خوردن دارو خيلي نگران وضع نيني بودم هرچندكه دكتر ميگفت اثر بدي نميذاره...

روز چهارشنبه6 مهر ساعت5:45 سونوگرافي دكتر لاريجاني وقت داشتم...

ولي با بابا تصميم گرفتيم مستقيم ساعت 3 از شركت بريم اونجا...من چون خيلي تهوع وتكرر ادرار داشتم فقط يه نصفه ليوان آب خوردم...ميدونستم سونوگرافي اونجا خيلي شلوغه و وقت كافي براي خوردن آب دارم!!

ساعت4:20 رسيديم اونجا... تا بابا ماشين رو پارك كنه من رفتم پذيرش بشم دركمال تعجي خيلــــــــــــــــــــي خلوت بود...از هولم دوسه تا ليوان آب خوردم و يكدفعه منو صدا كرد داخل...واااااااااااااي هنوز بابا هم نيومده بود...حس ميكردم مثانم هم خاليه...ازطرفي واقعا نگران سونو بودم ونميدونستم قراره چي بشنوم...پيام دادم بابا كه بدو زود بيا...اونم خودشو زود رسوند...

معمولا چند نفري ميبرن داخل بعد يكي يكي سونو ميكنن...خانومه گفت نفر دوم توئي!!گفتم منو بذار آخر تروخدا ميترسم مثانم پر نباشه نيني رو نبينه سكته كنم...اونم گوش كرد ...منشي خيلي زبر و زرنگ بود بهش گفتم چقدر سريع كار ميكني...خلاااااااااااااااااصهههههههههههههههههه خانم منشي هم گير داد همون نفر دوم بايد بري!! از روي محبت...گفت نهايت ميگه برو آب بخور بيا...

تو دلم گفتم خدا چراهمه چيز داره وقت منو ميندازه زودتر؟؟؟

اما يكدفعه دلم آروم شد...گفتم شايد خداميخواد زودتر نينيمو ببينم خيالم راحت شه...

خلاصه رفتم براي سونو...خانم لاريجاني اولش يه دقتي كرد و آخرين روز سيكلمو پرسيد..دقتش منو سكته داد مخصوصااينكه خودمم تومانيتور روبرو فقط يك توده سياه ميديدم گفتم اي واي ساك خاليه نيني توش نيست!!

 گفتم5/17 بوده آخرين سيكلم!!با تعجب گفت 5/10؟؟؟ گفتم نه 5/17 يعني ميشه7هفته و 1 روزم...بارضايت گفت آره هستي...

با ذوق گفتم هستم؟؟؟قلبش ميزنه؟؟؟

بهم خنديد و يه دكمه رو زد و صداي قلب نينيم پخش شددددددددددددددد

خيلي حس خوبي بود...قلب نازنينش151 ميزد...قربونش بره ماماني...

خيلي احساس خوبيه همون موقع دعا كردم خدا اين لحظه رو نصيب همه منتظرها مخصوصا دوستهاي خودم بكنه ...

توي شيطون يه گلوله كوچيك سفيد بودي و وقتي دقت كردم ديدمت...

بعد هم بابا رو صدا كردن داخل...خانم دكتر اومد صدا قلبتو براي بابا بذاره ديد رفتي يه گوشه ديگه جابجاشدي!!هههههههههه خلاصه بسختي صداي نامفهومي براي بابا پخش كرد!!

بابائي حسابي خوشحال بود

 

 

اندازتم10 ميلي متر بود به اندازه ي يك...

 

 بله لوبيا قرمزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز

خلاصه بعدش شاد به بعضيها خبر دادم مخصوصا كسانيكه با استرسهام نگرانشون كرده بودم...

و رفتيم خونه عزيزيت چون ميخواستيم براي عموت تولد بگيريم...شاديمون رو توي فسقلي يك تير و دو نشون كردي...

راستي دكتر لاريجاني از وضعت خيلي راضي بود...

اينم عكسهاي سونوت..اينها ديگه واقعيه واقعیه...خود خودتي!!!:

 این متن خود سونوگرافی:

اینم برای تپش قلب نازنازیت:

اینم عکس کلی رحم و ساک بارداری ونینی گلم...

اونیکه کیسه ی سیاهه ساک حاملگیه...توش قسمت پایین یه سفیدی هست اون توئی!!

تواین عکسه سفیدیت کمتره!!!

 

 پنجشنبه خونه عمو كوچيكم مهموني دعوت بوديم و همه هي براي سلامت تو بهم سفارش ميكردن... تو مهمونيها خيلي بيشتر شيطوني ميكني ماماني حالش خيلي بدتر ميشه..نميدونم بخاطر بوهاي مختلفه؟؟به هرحال يكسره دراز كشيدم !!!ههههههههه

جمعه يكدفعه از صبح كهير زدمو همه تنم ريخت بيرون اول فكر كردم پشه زده ولي وقتي زياد شد ترسيدم گفتم نكنه آبله مرغاني چيزي باشه(آخه من نگرفتم)...وااااااااااااااي باز نگرانت شدم...

شبش خيلي حالم بد شد صورتم ريخت بيرون...يكدفعه يادم افتاد خانم دكتر براي سرماخوردگيم لوراتادين داده بود من گفتم ولش كن حالا آبريزش بيني رو تحمل ميكنمو نخوردم...

يكي ازش خوردم دوساعت بعد كهيرها رفت..خيالم راحت شد كه حساسيته...ازاونجاييكه با خوردن آسپيرين بدتر شدم فهميدم به اون حساسيت نشون دادم...

شنبه هم رفتيم دكتر حجتي و برات پرونده تشكيل داد...گفت سعي كن آسپيرين رو بخوري حتي كم..

منم دارم سعي ميكنم تحمل كنم و روزي يك چهارم رو ميخورم...اگه بد نشم بيشترش ميكنم...فدا سر نينيم!!

راستي چون عكس سونوت خيلي كوچيكه اينو از اينترنت گرفتم ببيني چه شكلي هستي!!!

 

 

 

 اينم تغييراتت طبق نظر منابع تا آخر هفته8:

 

 اكنون اندازه كودك شما حدود 1.6 سانتي متر (در حدود اندازه يك لوبيا قرمز) است. او مرتبا حركت مي كند و تغيير مكان مي دهد، هر چند شما تا چند هفته ديگر هم نمي توانيد حركتهاي او را در داخل رحم خود حس كنيد. دنبالچه جنيني او در حال ناپديد شدن است و پلكهاي او تقريبا به طور كامل چشمهايش را مي پوشانند. هرچند هنوز هم پرده نازكي بين انگشتهاي پا و دست او وجود دارد، اما اين انگشتها در حال بزرگ شدن هستند. بازوهاي او بزرگتر شده اند و دستهاي او از مچ خم شده و به طرف قلبش قرار گرفته اند. مفصل زانوهاي او شكل گرفته اند و احتمالا پاهاي او به اندازه اي بزرگ شده اند كه بتوانند در جلوي بدن او به يكديگر برخورد كنند. با صاف شدن بدن، سر او صافتر و عمودي تر مي ايستد. مجاري تنفسي از حلق تا بخشهاي ريه در حال رشد او كشيده شده اند. هر كدام از سلولهاي عصبي مغز او هم شاخه هايي ايجاد مي كنند تا با يكديگر ارتباط برقرار كرده و اعصاب ابتدايي را ايجاد كنند. هرچند ممكن است شما دائما درباره جنسيت كودك خود فكر كنيد، اما اندامهاي تناسلي او آنقدر رشد نكرده اند كه جنسيت او را نشان دهند.

 

 

 

 

 

======================================================================

بارداری دوم:

عزیزک مامان انقدر این روزها بدحالم که توان نوشتن ندارم.همش دلم میخواد یه جوری باشم پارسانفهمه و اذیت نشه ولی خب تمام روز حالم بده و پنهان کردنش ازپارساخیلی سخته.دلم نمیخواد اصلا حس کن حال بد من بخاطر بارداریه.میترسم ازت ناراحت بشه!!فعلاخیلی دوستت داره!!ههه صبحها بیدارمیشه شکمم را بوس میکنه.گاهی هم که خودمو بوس میکنه بعدش شکممو بوس میکنه.حس میکنه نینی دوم یه هدیه است که اگه بچه ای خوب باشه براش جایزه میدن.دوست دارم حس کن هدیه ای برای اون هستی.آخه خیلی دلم میخواد رابطتون باهم خوب باشه.

مثل بارداری اولم خیلی دلم میخواست توی این بارداری حالم عالی باشه وکلی عبادت کنم.ولی حیففففففففففففف

واقعا اوضاعم روبراه نیست.فعلافقط نماز واجب میخونم.همش دعامیکنم زودتر روبراه بشم.البته از اول تشکیل نطفه یه ختم 40روزه سوره حشر و همزمان زیارت عاشورا باصدلعن و سلام تقدیم به آقاصاحب الزمان عج برداشتم که این روزها تموم شد.

این هفته صدای قشنگ قلبتوشنیدیم.ساعت9صبح چهارشنبه 15شهریور وقت از سونوگرافی لاریجانی داشتیم و نزدیک ساعت یک نوبتمون شد.آخرین نفر!!! قبل از ما یه خانمی طفلک توی هفته 12 بود گریان اومد بیرون گفت نینیش دوسه روزه مرده.خیلی دلم براش غمگین شد چون خودم همچین تجربه ای داشتم.بعد از اون هم یه خانم دیگه ای غمگین اومد بیرون.یه کم استرس گرفته بودم.وقتی نوبتم شد احتمالا بابت اون دو مریض قبلی خانم لاریجانی اصلاحوصله نداشت و حتی میخواست بابات نیاد ببینتت.ولی بابات کلی سفارش کرده بود که منو صداکنید.اولش خانم لاریجانی کلی سوال پیچم کرد که باهمسرت فامیل هستی؟بچه اولت مشکلی نداشته؟طی این بارداری مشکلی نداشتی و...

واقعا داشتم استرس میگرفتم ولی یه دفعه دیدم توی صفحه مانیتورش زده 7هفته و 6روز.گفتم اوضاعش روبراهه؟گفت سالمه قلبش هم میزنه.صدای قلب کوچولوت را برام پخش کرد و بعدشم به اصرارمن بابات اومد و شنید.خداروشکر.انشاالله همه ی فرزندان سالم و صالح باشن و خدابه همه ی منتظران فرزندانی سالم و صالح عطاکنه.یکی ازدوستهای خودم ازقبل بارداری اول من نینی میخوادوهنوز بچه دارنشده.همش دعاش میکنم خیرش باشه و خدابهش عنایت کنه.

این روزها تقریبا بیشتر در دستشویی به سرمیبرم.هیچی هم نمیخورم الکی اسیدبرمیگردونم.خیلی بهم فشارمیاد و گاهی حتی تنم میلرزه.حس میکنم ضعیف شدم.همه میگن خیلی لاغرشدی ولی فکرنمیکنم وزنی فرقی کرده باشم.خیلی همش تشنمه ولی اصلا معدم مایعات نگه نمیداره.گاهی حسرت آب خنک فراوون دارم!!!

امیدوارم حسابی روبراه باشی عزیزکم.همه ی اینها فدای سرت.ولی گاهی ازتهوع دل درد میگیرم و نگرانت میشم.برات سوره حجرات میخونم.

خداحفظت کنه گل مامان

 

عیدغدیر توی این هفته بارداریم بود.از امام علی ع خواستم دعاکنن سالم و صالح برایم حفظ بشی و از برترین شیعیان زمان باشی.به امید خدا

 

در دنیایی که برای کشتن شیعه بهشت میدهند..

ما همچنان شیعه ایستاده ایم..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سپیده مامی بنیتا
11 مهر 91 14:28
ورودت به ماه سوم بارداری مبارک عزیزم

به به پیش به سوی قلمبگـــــی


سپيده جونم ممنونم..يادم نيست همش فكرميكنم اينو يك بار جواب دادم...نميدونم چرا ارسال نشد...ببخشيد منم گيجم...
هنوز سايزشلوارها بهم ميخوره خيلي قلمبه نشدم ولي منتظرشم!!!هههههه