پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 6 روز سن داره

هديه های آسموني

پاییز 1401

1401/8/16 10:18
نویسنده : مامان
572 بازدید
اشتراک گذاری

اولین روز مدرسه ی پارسا در کلاس چهارم و پیش دبستانی 1 پوریا

الهی قدمهاتون در راه رضایت خدا و تعجیل ظهور مولایمان و خدمت به جامعه ی انتظار باشه عزیزانم...

بقیه اش حاشیه است....

همیشه تلاشم این بود برای این مسیر پرورشتون بدم.ولی آخرالزمانه دیگه.فتنه ها و لغزش ها خیلی بالاست.گاهی بدجور دلم میلرزه برای آینده ای که در مسیرتونه. ماها در شرایط مذهبیه بهتری نسبت به شماها زندگی کردیم.

امیدوارم همیشه در صراط مسنقیم قدم بردارید و هیج وقت شامل ولضالین نباشید.

به حق محمد و آل محمد

گویا مرکزی که فرم مدرسه برای پارسا سفارش دادیم،دزد از آب در اومدن و پولها رو خوردن و رفتن!!اوایل سال بدون فرم رفتی مدرسه. پول 13 تا مدرسه رو بردند... 

به به به پسرهای درسخوان

-عید بیعت امسال،یعنی سالروز آغاز امامت مولایمان را در منزل آقاجون جشن گرفتیم

می خواستیم شهرابزی ببریمتون که تعطیل بود.این مدت شهر شلوغه و یه مقدار بخاطر امنیت،همه چیز سر جای قبلیش نیست.

عوضش پارک رفتیم

سربازان راستین مولا باشید هرسه تاییتون

-روز بعد هم باغ وحش رفتیم.اولین بار بود که پوریا باغ وحش میومد

پارسا هم یک بسته شکلات نذری برای عید بین بچه ها پخش کرد


 

-فرم جدید پارسا:

_کتابهای پیش دبستانی 1 پوریا

در راه برگشت از مهد یه پارک کوچک هست که پوریا با لوازم ورزشی ، ورزش میکنه

-برای اولین بار پوریا رو سینما بردیم،خانوادگی رفتیم هرچند خودم خیلی وقتشو نداشتم.چون توی شهربازی پوریا از سینمای سه بعدی ترسیده بود نگران بودم فکرکنه اینم همونه و بترسه.اولش هم نگران بود ولی شکر خدا خیلی خوشش اومد.بعدش هم تا مسیر خونه ی باباجونی پیاده رفتیم و پوریاهم بازی سوار شد.

کارتون پسردلفینی سینمای پیروزی نزدیک خونه باباجونیتون

-یک روز هم رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام زیارت 

-برای مامانتون تولد گرفتید.قربونتون بره مادر

-برادرانه های پاییزی:

گاهی هوس میکنید رختواب بندازید و پیش هم روی زمین بخوابید

فرش روجمع کردید و دارید با ماشینهایی که نور دارند در تاریکی بازی می کنید

-دیگر عکسهای پاییزمون:

دوچرخه ی بچگی پسرعموت

 از اول مهر تقریبا مریضی بینمون میچرخه.اینم از عجایب خلقت که پارسا توی روز خوابیده.از شدت داروهاست که البته اون هم به ندرت ممکنه پیش بیاد که مقاومت نکنی و بخوابی.

-مجموعه ی کتاب قهرمان من رو برای پارسا سفارش دادم و بصورت پستی رفته بود دم خونه باباجونیت.یه روز صبح زود که خونه ی آقاجونتون بودیم،بابات کتابهارو آورد و گذاشتم زیر بالشتت. وقتی بیدار شدی با حال خواب آلود رفتی سر کتابها و همون صبح کتاب علی لندی رو خوندی و کم کم بقیه ی مجموعه را هم در روزهای بعد خواندی.خیلی عالی و هدفمند بود کتابها.

-مهد پوریا عکسبرداری آوردند و پسرم عکسهای آتلیه ای انداخت

-مدرسه ی پارسا مسابقات پاراگلایدر بود و پارساخیلی دوست داشت شرکت کنه.اون شب بابا هم خونه نبود و باحداقل امکانی که داشتیم یه چیز ساده ساختیم.شکر خدا 6 متر حرکت کرده بود و پارسا راضی بود.

-این هم سرباز وطن

-تولد یکتای خاله هم در منزل آقاجونش امسال برگزار شد

-بخاطر آلودگی هوا چندروزی هی مدارس را تعطیل کردند ولی مهدها تعطیل نبودند.اکثر روزها پوریارو هم نمیبردم مهد که یه استراحتی هم داشته باشیم.ولی یکروز با پارسا رسوندیمش مهد .چون جشن روز پرستار داشتند و حیف بود که نره.

و اولین بار بود که پارسا داداشش رو میبرد مهد و بعدش هم با لوازم ورزشی بازی کرد و رفتیم خونه سراغ درس خواندن

-پسران کاردستی ساز!

-تفریح یک جمعه پاییزی در فرهنگسرا

رفتیم که سینما کارتون لوپتو بریم ولی متوجه شدیم سینماش تعطیل شده و برای همین از فضا و لوازم تفریحیش استفاده کردیم.

-یک روز هم بعد کلاس زبان پارسا، سه تایی رفتیم توی فلکه نشستیم و در سرما شام خوردیم و بچه هاهم موشک بازی کردند.

-این چندوقت دائم تعطیل بود مدارس.واقعااااااااااااا خسته کننده...واقعا خسته کننده.

شدم معلم توی خونه...

یک روز که تعطیل شد با آقاجون مامان جونتون رفتیم گلپایگان.چون خاله می خواست خونه بخره و رفتیم بلکه خیر و کمکی باشیم که متاسفانه تا ما بودیم جور نشد.

رفتنه هردوتون حسابی شاد بودید. اونجاهم کمی برف اومد و بازی کردید.

ولی برگشتنه حسابی پنچر بودید.

-عکس کلاس پارسا در جشن روز دانش آموز

-بابا ماشین پارسا رو درست کرد و حسابی خوشحال شد و فعلا باید باز ماشین را در خانه تحمل کنم تا یه مدت پوریا هم دست فرمونش خوب بشه و کیف کنه.

-یک روز هم رفتیم قم ...

اول سر مزار مادربزرگ باباتون رفتیم.خیرات پخش کردید.بعد هم قم رفتیم و آخر هم جمکران.خیلی خیلی بهتون خوش گذشت و از قم و جمکران هم خریدهای اسباب بازی ومذهبی و...کردید و خیلی بهتون خوش گذشت.شام هم خوردیم و توی ماشین برگشتنه خوابتون رفت.چون خیلی خیلی دیروقت شد.

-با اینکه هوا آلوده بود و دائم مدارس تعطیل بود و توی خونه فشار زیادی روم بود ولی خب شماها هم تحمل اینهمه خونه نشینی را نداشتید.برای همین مجبور بودم بیشتر روزها ببریمتون بیرون یه مقدار حال و هوا عوض کنید و انرژیتون تخلیه بشه.

-با پولهای قلکتون یه مقدار توی قم و جمکران خریدهای موردعلاقتون را انجام دادید و با بخشیش که مونده بود ساعت خریدید برای خودتون.سعی می کنیم خاطرات خوبتون و خریدهای دوست داشتنیتون در جاهای مذهبی باشه که خاطرات خوبی براتون باشه از این مکانها.

ای خدااااااااااااااا شاهدی چقدر برای ایمان دو پسرم و عشقشون به دینت تلاش کردم همیشه.بقیه اش رو خودت هواشون رو داشته باش.میدونم اگه تو بخوای و کمک کنی برای دنیا و آخرتشون کافیه.حرکت از ما بود خدای من...برکت بده به تلاشمون...به حق محمد و آل محمد

- این هم آخر شب پاییز1401...این پاییز خبری از باران نبود چه برسه به برف...براتون برف شادی خریدم و رفتیم پایین چهارتا بچه ها شادی کردید.چه کنیم دیگه زندگی این دوره زمونه است...

 این هم نقاشی وحشیانه ای که پارسا و پوریا و کیمیا در شب یلدا است😁😂

-پوریا در مهدکودک جشن یلدا داشت.انقدررررررررر بهش خوش گذشت که هدایاش را دلش نمیومد بخوره و وقتی پفیلای داخل آدم برفیشو خورد باز هم توش دستمال گذاشتیم که فرمش عوض نشه و براش یادگاری بمونه.

-تعدادی از عکس های پوریا در مهد

جشن شاد یلداتون

خدای من

خدای مهربونم

خودت بهتر میدونی که هرچقدر تلاش میکنم،چقدر برای تربیت سربازهای مولایم کوچک و ناتوانم...

خودت در تربیت و پرورششون کمک کنم مهربانم

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

آویناآوینا
16 آبان 01 20:33
خوش بگذره
مامان
پاسخ
سلامت باشید.
بابا و مامانبابا و مامان
17 آبان 01 8:42
آفرین به نوع تربیت دینی شماکه بچه هارو عاشق و سرباز مولا بارمیارید👌👌👏👏👏👏👏خداحفظشون کنه☺🌻🌻🌻🌻🌛
مامان
پاسخ
ان شاءالله همینجوری بمونند.همه ی بچه هامون رو خدا برای مولا حفظ کنه.
mahsamahsa
8 آذر 01 10:50
خدا حفظشون کنه عزیزم💐
مامان
پاسخ
خدا عزیزان شما رو نگهدار باشه.متشکرم