پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 10 روز سن داره

هديه های آسموني

زمستان 1401

1401/11/10 15:01
نویسنده : مامان
328 بازدید
اشتراک گذاری

-هرهفته یک کلاس از مدرسه برای تمرین نماز جماعت به نمازخانه ی مدرسه میروند.بالاخره مدرسه ها باز شد و نوبت کلاس پارسا شد.

و به خاطر اینکه پارسای من نماز را کامل مسلط بوده و نماز جماعت هم بلد بود شده بود پیش نماز...

خیلی خودش حس خوبی داشت و میگفت همه بهم میگفتن قبول باشه امام جماعت

 عاقبت بخیر باشی گل پسرم. سرباز مولا باشی. آرزومه که پسرهام در این دوره زمونه ای که دین تحقیر میشه و از یادها میره، نماد دین باشند و نگذارند این زنجیره ی انتقال دین به نسل بعد سست یا گسسته بشه.

-نعطیلات مدارس همچنان ادامه داره و تفریحات اجباری ما در هوای آلوده

پوریا لوازم ماهیگیری خرید و پارسا تفنگ...دیگه تتمه ی پولهای قلکتون را هم خرید کردید.

-برای نیمه ی شعبان داریم تدارک می بینیم.سایت خوبی پیداکردم و سفارشهایی برای کلاس پارسا و مهد پوریا و هدیه نیمه ی شعبان پارسا و پوریا و بابا ویکتا و...دادم.

آدرس خونه ی باباجونی را دادم برای بسته ی پستی.چون بیشتر منزل هستند.وقتی بابا بسته رو برامون آورد منزل ساعت نزدیک 12 شب بود.هرچی گفتم پارسا اینها برای هدایای نیمه ی شعبانه ولی انقدر ذوق داشت که اصلا طاقت نداشت.خلاصه چندتا چیز را برای نیمه شعبان کادو کردیم و چندتا چیز را هم که طاقت نداشت کادو کردیم تا صبح تقدیم خودشو پوریا کنیم به نیابت از امام زمان.

صبح هم پوریا حسابی خوشحال شد و هردوتون لوازم را در اتاق گذاشتید و خیلی خوشحال بودید.به قول پارسا اتاق امام زمانی تر شد.

-برای روز مادر ،پوریاجونم در مهد کودک برام کاردستی درست کرده بود.پارساجونم هم برام نامه نوشته بود.

این هم جشن روز مادری که با همکاری بابا برام تدارک دیدید

-چند باری در این زمستان برف اومد.هر بار که حتی خیلی کم اومد بردمتون حیاط تا بازی کنید.یک بار هم برف خیلی خوبی اومد و جنگل سرخه حصار رفتیم و یه دل سیر برف دیدیم و بازی کردید.

-انقدر تعطیل بودید که دیگه وسط سال تحصیلی امتحانها کنسل شد و کیمیا هم چندروزی مهمان ما بود

-محبت های برادرانه:

-پارساجونم یه مقداری نمیدونم برای نزدیک شدن به سن بلوغه یا خستگی از تعطیلیها و...است که رفتارت اذیت کننده شده.گاهی واقعا خسته میشم.یکبار خیلی دلمو شکستی و خودتم ناراحت شدی.برات یه قلب اینجوری درست کردم و 40 تکه اش کردم و روی هر قسمت اسم یکی از اهل بیت علیهم السلام را نوشتم .بهت گفتم سعی کن 40 روز هرروز به فردی که اسمش روی اون روز نوشته شده،توسل کنی و با رفتار خوبت ناراحتی قلب مامانت رو جبران کنی.زیر اون قلب قرمز هم یه قلب سبز یک تکه زدم و روش نوشتم آفرین موفق شدی و...   هرروز که کار خوب میکنی یکی از اونها رو میکنی و بعد 40 روز رمز برات مشخص میشه.البته تا الان که می نویسم دوبار اومدیم از اول 😢چون یادت رفت و خرابکاری کردی...

-موهای پسرهارو با بابا کوتاه کردیم.بابا با دستگاه میزنه و بعدش من بعضی قسمتهارو باقیچی نظم میدم. وای از پوریا که انقدر گریه میکنه و اعصابمو خرد میکنه.دنبال یه آرایشگاه خوب هستیم که به امیدخدااااااااااااااااااااا از دفعه ی بعد راحت بشیم.

پارسا روبیک دوستش رو قرض گرفته بود و بالاخره تونست درستش کنه.

-این هم عشق پوریا، نوه ی گلم خرسی!!!!یعنی هرجا میریم باید باشه.انقدر با یکتا سرش دعوا می کنید.وای از روزی که یه جایی جابمونه. و دائم باید جای خرسی حرف بزنم تا پوریا خوشحال بشه.همه چیز کم بود، این روزها پوشک کردن و لای پتو پیچیدنش هم اضافه شده!!!

-پارسا دوشنبه ها ورزش داره و فوتبال هم بازی می کنند.یعنی چنان با دل و جون بازی میکنه که هربار یه جاش ناقصه.دوهفته پیش پاش ناراحت شده بود و لنگ میزد.اینسری سر دوستش خورده به صورتش و کبود شده.البته چون فوتباله و غیر عمد بوده ما اعتراضی نکردیم.هرچند شیطنت های عمدی دانش آ»وزان رو هم نادیده میگیریم و اعتراضی نمیکنیم ولی واقعا همه خانواده ها اینجوری فکر نمیکنند و همین پسری که سرش خورده توی صورتت، سری قبل باهاش شوخی ای کرده بودی و به مامانش شکایت کرده بود و مامانش با لحن بدی به من گفت به پسرتون بگید با بچه من شوخی هم نکنه.

خلاصه عکس گرفتم محض اطمینان نگه دارم که در شکایتهای بعدی نشونشون بدم جدی جدی بچه های خودشون چه رفتارهایی میکنند و ما چیزی نمیگیم.

-بستنی در سرما..معمولا برای جذابیت بیشتر کلاس زبان، بعد ساعت کلاس زبان یه دوری بیرون میزدیم.حتی در سرما

-بابا برای ماشین پارسا که به پوریا به ارث رسیده باطری خرید و پوریا حساااااااااااااابی کیف میکنه دیگه.باطری قبلی سریع خالی میشد

این وضع کف ماشینه پوریاست.همه چی میریزه.قفل هم داره بچم

بچم پارسا مشغول درس و بچم پوریا مشغول بازی

-جشن روز پدر

کاردستی پوریا هدیه به بابا.لپتاپ درست کرده با کاغذ

کاردستی برادرانه برای روز پدر.دو قلب مکمل که پارسا متن نوشته و پوریا نقاشی کشیده

-عکس شب یلدای پارساهم حاضر شد

-یک روز مهد پوریا بهمون گفتن که کتاب زبانش را ببریم خانه تا چندصفحه را دوره کنیم.پوریا خیلیییییییییییییی خوشحال بود که مثل داداشش درس داره. و پارسا باهاش تمرین کرد.شادی در چهره ی پوریا مشخصه کاملا

-امسال چند بار برف خوب اومد و لازم نبود بریم شهرهای اطراف برای برف بازی.شکرخدا

-کاردستیهای بهمن مهد پوریا

-با خانواده های آقاجون و خاله و عموی من رفتیم شمال.خیلی به شما 4 تا بچه خوش گذشت

 پوریا جنگی

 پوریا باز برای عکس همکاری نمیکنه معمولا.اینجا دیگه حسابی همکاری نمیکرد.

-پسرم داره پیک دانش آموزان را تصحیح میکنه برای اولین بار

-یکسری کاغذ رنگی روی زمین بود و پوریا باهاشون لاک پشت ساخت

-پارسا دوست داشت ماه رجب روزه ی کامل بگیره.با اصرار خودش آخرین روز رجب 1402 را روزه گرفت.این اولین روزه ی کامل عمرت بود پسرم.آرزو دارم عبد واقعی خدا باشی و مثل موجی که متاسفانه راه افتاده، هی از چراییه احکام خدا پرسش نکنی.فقط چشممممممممممممم خدا.چشم چون تو گفتی.حتی اگه همه دنیا چیز دیگه ای بگن

اولین سحر پسرم

اولین افطار پسرم

-معمولا هر بطری ای در خانه ی ما خالی میشه،پوریا میگه بده ببرم بشورمش و توی حمام باهاش آب بازی کنم.من هم بااینکه حساااااااااابی بدم میاد از شلوغی ،ولی تحمل میکنم که بازی کنید و خوش باشید.خلاصه اینکه بعد خانه تکانی حمام،تعداد زیادی بطری و ظرف کشف و ضبط شد و به زباله دان هدایت شد.گفتم برای سال بعد جدید بذارید!!!! بو میگیره آخه وقتی زیاد می مونه.دیگه چقدر صبوری کنم

-موقع شستش آشپزخانه پوریا زمین خورد و دستش موند زیر تنش و متاسفانه انگشتش سریع کبود شد و ورم کرد.شکرخدا به خیر گذشت و زود خوب شد

-زیارت حرم حضرت عبدالعظیم و خرید تفنگ آبپاش برای عیدی میلاد امام حسین به بچه ها

-برای نیمه ی شعبان حسااااااااااااااابی برنامه ها داشتیم و از قبل خرید کرده بودیم و سفارش پستی داده بودیم و...

پسرها مشغول بسته بندی خوراکیهای هدیه در مهدپوریا و کلاس پارسا شدند.

برای مهد پوریا برنامه برقرار موند.اما متاسفانه اخیرا مسمومیت هایی در مدارس ایجاد شده و برای همین بخشنامه اومد که در مدارس خوراکی توزیع نشه.مجبور شدیم خوراکیها را از پک های کلاس پارسا دربیاریم و دیدم فقط یه سربند کمه انگار.برای همین باز برچسب مهدوی سفارش دادم و بسته ها را تغییر دادیم.دیگه الویه هم برای همکلاسی هاش پخش نکردیم و به بچه های کار بیرون دادیم.خوب بود این هم.ولی دوست داشتم برای کلاسشون یه روز ویژه باشه و بچه ها یادشون بمونه روز میلاد آقارو...که نشد

روز نیمه شعبان قبل از اینکه به خانه برگردید،لباس ها و هدایا و پرچمهاتون رو آماده کردم ومولودی تولد مولامون رو گذاشتم و حسابی شادی کردید

باباهم بادکنک ها را داد بیرون باد کردند و به همراه ساندویچ ها و بسته های هدیه بین مردم پخش کردیم.

حسابی هم هوا بارانی بود. شکرخدا خوب بود.الهی ظهور نزدیک حضرت و سربازی همگی در رکابشون.

آخر شب هنوز برچسب های صلوات و بسته های بچه ها مانده بود و من و پارسا تا 11 شب نزدیکیهای خونه ی عزیزیتون قدم میزدیم تا پخش کنیم.حساااااااااابی پارسا خسته شده بود و آخراش دیگه شل میزد راه میرفت. شب هم منزل عزیزی موندیم. تاهم را بغل کردید خوابتون برد انقدر خسته بودید. آرزومه خادم حضرت باشید و مردم را به یاد غریب دوران بندازید.

تصویر جشن نیمه شعبان مهد پوریا.پسرم هدایاش را به دوستانش تعارف کرده بوده

-جشن نیمه شعبان کلاس پارسا که پسرم سربند و برچسب به دوستهاش داد

-پسرم با ارفاق موفق شد تا روز نیمه ی مبارک شعبان چهل روزی که نیت کرده بودیم را تکمیل کنه.

-روز نیمه شعبان خانه ی عزیزی موندیم و حسابی تفنگ آبپاش بازی کردید.آخراش پارسا رفت طبقه بالا و از اونجا به هم آب میپاشیدید.تو سرمااااااااااااا

پوریا گلدان هارو هم داره با تفنگش آب میده

-عصر نیمه شعبان هم خونه ی آقاجون رفتیم.خلاصه حساااااااااابی کیف کردید

-آخر سال بخاطر مسمومیت هایی که گفتم دیگه کسی مدرسه نمیرفت و تعداد خیلی کمی بودند.چندروزی پارسا رفت و وقتی خیلی کم شدند  دیگه پارساهم نرفت. دوست داشتم پوریا هم نره و یه کم صبح ها  بخوابیم و روزها استراحت کنیم.ولی پوریا گیر داده بود که باید برم و تقریبا تا روز آخر رفت.یعنی کاراش برعکسه بچم.البته بد هم نشد چون توی مهدشون جشن آخرسال داشتند و من و پارسا هم میرفتیم بیرون خرید و...

پارسا میخواست صبح ها بخوابه ولی پوریا گریه میکرد و میگفت با داداش منو برسون و برگردون.دیگه پارساهم دلش نمیومد قبول نکنه

دیدم توی مهد پوریا برچسب هایی که پخش کردیم را به بچه ها دادند و ازشون خواستند نقاشی امام زمان را بکشند.خوشحال شدم خیلی.الهی همگی در رکاب آقا باشید.

این هم هدایای جشن نوروز پوریا

جشن عیدنوروز مهد پوریا

- بعضی از عکس های مهد پوریا در این فصل:

خدای مهربونم...پسرهام رو به خودت میسپرم.شاهدی که برای موفقیتشون در اون چیزی که سفارش خودت بوده از جونم گذاشتم و میگذارم.

ولی میدونم در این راه در این جامعه و با این وضع خراب خیلی مسیر سختی در پیش دارند.سربازهای مولایمان را به خودت میسپرم مهربان خدای من.

خودت در ادامه ی راه دستشون رو بگیر و نذار گمراه بشن.

سپردن دستهاشون به دست مولامون با شما

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

آویناآوینا
10 بهمن 01 21:27
سلام حاج آقا میشه مسجد ما بیایی پیش نماز می خواهیم
مامان
پاسخ
سلام عاقبت بخیر باشید
•ஐمامان گل های بهشتـــــــــــی•ஐ•ஐمامان گل های بهشتـــــــــــی•ஐ
30 خرداد 02 10:32
سلام خانمی ماشالله چقدر بزرگ شدند نمیدونم منو بخاطر میارین یا نه ، ازهمون مامانای هم دوره ایتونم که امدیم نی نی وبلاگ برای ثبت خاطرات 
امیدوارم همیشه شاد باشید
💛
مامان
پاسخ
سلام.خدا عزیزان شمارو حفظ کنه.زنده باشید