پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

تابستان 1401

1401/8/16 9:15
نویسنده : مامان
269 بازدید
اشتراک گذاری

پارسا ترم اول تابستان را کلاس زبان رفت.اولین ترم حضوری بود و خیلی استرس داشت.سعی کردم بهش خوش بگذره.اوایل میبردم میاوردمش.ولی از اواسطش چون نزدیکه خودش رفت و اومد.

ولی ترمهای بعدی تابستان را ننوشتیم.حس کردیم تفریحاتمون خراب میشه!

 اولین دیکته ی کلاسی حضوری

-بعد چند سال که کرونا بود و نشد، امسال مثل قدیم برای جشن عید غدیر رفتیم پارک ارم.دوست دارم بزرگترین عیدمون همیشه توی ذهنتون بمونه و همیشه برای شادیتون حسابی تلاش میکنم.

پوریا از سینما سه بعدی خیلی ترسید و با بابا رفت بیرون.البته فیلمش چیزی نبود.از تکان خوردن صندلی و تاریکی ترسید.

-توی تابستون سه تایی بارها رفتیم مسجد نمازجماعت.برای اینکه بهتون خوش بگذره قبل شروع نماز حسابی براتون شرایط شادی رو فراهم میکردم.خانمها هم خیلی باشعور بودند و برخوردشون برای تشویقتون عالی بود.بعد هم سه تایی نماز جماعت میخوندیم.عالی بود

یک مسافرت شمال دو روزه ی کاری با آقاجونتون رفتیم.خیلی فرصت هیچی نشد.حتی عکس گرفتن

-بجاش یه سفرشمال حسابی با باباجونی رفتیم و خیلی خوش گذشت بهتون

دارید برای مامان گل می کنید

انقدر کوبیدی به این کیسه بوکس بیچاره که پرت شد توی حیاط و دل و روده اش ریخت بیرون

تلکابین...اولین تلکابین پوریا بود

-بعد از چندسال کرونایی که برای عزاداری محرم بیرون نمی رفتیم،امسال حسااااااااااااااابی پسرهام برای عزاداری زحمت کشیدند.سربازهای امام زمانتون باشید عزیزهای دلم.خدا میدونه که بزرگترین آرزوی دلم اینه که دیندار زندگی کنید و عاقبت بخیر دنیا و آخرت باشید.هر موقع با پارسا به دوره ی سوره ی فجر میرسم بهش میگیم الهی فرشته ی خدا این آیه رو بهت بگه: « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي »

الهی شامل حال هردوتون باشه. لایق باشید سرباز مولامون باشید و در راه ظهور و کمک به مولا، پایان زندگیتون با شهادت باشه.

برای خودم هم همینطور

الهی آمین

 ز کودکی خادم این تبار محترمم...

منو پوریا کمی زودتر میومدیم و پارسا و باباش تا آخر میموندن.براتون کلی سفره ی پذیرایی آماده میکردم که خستگیتون در بره و به دلتون بشینه

پوریا داره از پشت پنجره،داداشش رو توی دسته نگاه میکنه

خستگیهای عزادارهای گلم.گاهی خیلی مسیر طولانی راه میرفتید

هیات نزدیک خونه ی آقاجون خیلی بزرگ بود و مسیر طولانی ای رفت.دست پسرم پارسا از طبل کوبیدن چند تا تاول زد و روزهای بعد با پانسمان طبل میزدی تا بهتر شد.

روز تاسوعا نذریه کوچکی داشتیم و با کمک پسرها انجام شد.با کمک خادمین مولا

پوریا روی دوش باباش

و اما روز عاشورا...وای که چه غوغایی کرد پارسا. اونروز خونه ی عزیزی بودیم.باهم رفتیم نماز ظهر عاشورا که در فضای باز و زیر آفتاب داغ بود. با پارسا درمورد نماز ظهر عاشورا حرف زدم.انقدر گرم بود که وقتی سجده میرفتیم مهرمون گل میشد و به پیشانی میچسبید.ولی حال و هوای عجیبی داشت که پارسا خیلی خوشش اومده بود.

بعدش هم حسابی طبل زدی 

امسال محرم خیلی عالی بود.الهی شکر.فقط حیف که ظهر عاشورا نگین انگشتر عقیقم در شلوغیها افتاد و گم شد.خیلی طول کشید تا با نبودنش کنار بیام.خیلی دوستش داشتم.دوهفته قبل هم نگین انگشتر عقیق پارسا افتاد و گم شد.عجیب بود بعد چندسال که در دستمون بودند،باهم اینجوری شدند.

بعد عاشورا به گلپایگان رفتیم.چون خالتون مراسم شهادت امام سجاد علیه السلام رو داشت و باید کمکش میکردیم.

بعد مراسمش برگشتنه یه دفعه تصمیم گرفتیم بریم یه شب اصفهان.برای شما دوتا خیلی خاطره ی خوبی بود و خیلی بهتون خوش گذشت.

با آقاجونتون کالسکه سوار شدید

کیفم بندش پاره شد.پوریا مثلا درست کرده.فدای دستات بشم

-دیگر تفریحات تابستان:

کیمیا جون هم یه هفته ای اومد و کنار هم شاد بودیم

برادرانه های تابستانی:

-یکروز 4تایی حسابی در اطراف منزل دنبال مهد گشتیم.فقط یه گزینه بود که فرداش سه تایی رفتیم و ثبت نام کردیم.اینم مهد گل پسرم پوریا برای پیش دبستانی 1

-موهاتونم کوتاه کردید که برای مدرسه آماده تر باشید

-دیگر عکسهای تابستونه:

این تابستان پارساجونم استخر رفت و  شنا یاد گرفت.پوریا و آقاجون هم همراهش میرفتند که هم خوش بگذره هم مطمئمن تر باشه شرایط.عاقبت بخیر باشید همگی

آرزوی همیشگی مامان برای شما پسرهای عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)