پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 10 روز سن داره

هديه های آسموني

سی و یکمین ماه زندگیت

1394/8/26 4:40
نویسنده : مامان
1,943 بازدید
اشتراک گذاری

سی و یکمین ماه زندگیت از 15آبان تا 14 آذر بود.

 

پارسا !!!! ماشاالله به انرژیت!!!نمیدونم اورانیوم غنی میکنی خودت بمب اتمی هستی؟؟ واقعا گاهی برام سوال پیش میاد آخه چطور ممکنه؟؟؟!!!!!!!!!!

چون دائم باهم هستیم معمولا فعالیتهامون شبیه همه...باهم فوتبال و والیبال و بدمینتون و بادکنک بازی و دنبال بازی و قایم باشک و...انجام میدیم...انقدر فعالیت میکنیم زانوهام دیگه یاری نمیکنه ولی تاچنددقیقه مینشینم میگی پاشو بازی!!! بابات که میاد باهات معمولا والیبال یافوتبال که خیلی دوست داری بازی میکنه...خلاصه دائم به فعالیتی ولی بازهم شب که میخوای بخوابی چونه میزنی.یه مدت خیلی برای به خواب رفتنت اذیت میشدم.بعد امتحان انواع روشهای خوابوندنت ازجمله کتاب و کلی قصه وشعرخواندن و راه بردنت و روی پام گذاشتن و لالائی خواندن و...بلندمیشدی میگفتی مامان تو بخواب من خوابم نمیاد.تازه جدیدا جواب جوابی و مخالفت قاطع هم میکنی.مثلا میگی نه نمیخوابم نمیخوام بخوابم!!!!چراغهارو خاموش میکردم و آخرش باکلی گریه و جیغ وداد میخوابیدی.

میدونی انقدر پابه پات میام که واقعا ازساعت حدود6 عصرکه میشه دیگه تخلیه کاملم و بسختی میکشم و ادامه میدم.واقعا دیگه خیلی سخته ساعت 10شب هم اینجوری بخوابی وانقدر انرژی ازم بگیری.یکی دوهفته که ظهرها تقریبا آفتاب بود بردمت توی حیاط و اونجا امکان دویدنت بیشتر فراهم بود.حتی گاهی نهارت راهم میگفتی میخوابی توی حیاط بخوری.کلی بازی میکردی و باغچه آب میدادی و... حدودا روزی3 ساعت از1 تا4 بعدازظهر به دویدن وبازی محض مشغول بودی و بعدش تازه میومدیم خانه بازی میکردیم و بابات هم میومد باز ازش بازیهای دویدنی و توپی میخواستی...ولی خب انقدر خسته میشی که وقتی برای خوابیدن خاموشی میزنم حداقل گریه نمیکنی و دائم اینور و اونور نمیدوی که نخوابونمت و همه همسایه ها نمیفهمن ساعت خواب تو شده!!!ههههه

بااینکه فشار فعالیتهای روزانه ام اینجوری چندین برابر شده ولی خب حداقل مدتی شبهاقبل خواب اعصابم آرامش داشت!!!!!خیلی سخته بعدکلی فعالیت روزانه وقتی انرژیت صفره تازه بچه گریه زاری کنه چندساعت که نخوابه.

اماخب اینطوری هم نمیشه شاید عادت کنی روزی چندساعت بیرون باشی.خیلی هم به خودم فشار میاد و شب که میشه اصلا توان نشستن و بلند شدن ندارم.حالا یه مدت میخوام تحمل کنم اینطوری بگذرونم شاید عادت گریه کردن قبل خواب از سرت بیوفته.امیدوارم.

ازطرفی هم داشتی عادت میکردی بااینکه شب حدود10 یا 11 میخوابی صبح ساعت 6 و 7بیداربشی کامل و ازحدود3 و 4صبح هم بافاصله کم بیدارمیشدی و نمیخواستی بخوابی.من واقعا کم آورده بودم.الان تقریبا تاصبح بیهوش میشی!!!!هههههههه البته بازهم دیگه دیره دیرش خیلی بهم بخوای لطف کنی8:30 صبح بیداری.

دیگه کارم بجائی رسیده شبها قبل خواب خدارو به محمد و آل محمد(صلی الله علیه)قسم میدم که تو شب خوب بخوابی و صبح خیلی زود بیدارنشی!!!ههههههههههههههههههه خودم ازحداحجالت میکشم آخه اینم شد دعا؟؟؟؟ میدونم خدا درکم میکنه خیلی خستم و توانم نمیکشه شبهاهم همش به راه بین اتاق خودمون و اتاقت باشم.

منو بابات سیکل انرژی روزانمون باهم فرق میکنه.بابات ازصبح سرحاله کامله و به شب که میشه انرژیش کم میشه.مثل یه انسان عادی.من مثل دیوم!!!!هههه صبحهامعمولا کسلم و درس نمیفهمم و کلا کندهستم.روبه شب که میشه انرژیم بالامیره و شارژتر میشم و همیشه درسهام راهم شبهامیخواندم.

حالا پارسا چیشده؟؟؟ترکیبی از دیو و انسان!!!!به اینصورت که صبحها زود پامیشه وانرژی داره...شبهاهم دیرمیخوابه چون باز انرژی داره و خوابش نمیاد!!!

حالابعضی بچه ها ترکیبشون اینجوری میشه که نه صبحها انرژی دارن نه شبها!!!!هههههه 

همسایمون یه نوه داره که ازتو6ماه کوچکتره..میگه مادرش سرظهرمینشونتش روی کاناپه وماشین بهش میده بازی کنه.بعدخودش میخوابه وبیدارمیشه میبینه بچش همونجا هنوز داره بازی میکنه!!!!یعنی من اگه فقظ 5دقیقه ازت چشم بردارم یا یه بلائی سرخودت آوردی یا کلا خودمو خانه زندگی!!

همسایمون گاهی میگه وای ماشاالله به پارسا.من به جای تو خسته میشم انقدر پارسا ازت انرژی میگیره!!! یکبارکه انقدر طی روز گریه کرده بودی بنده خدا سردرد گرفته بود میگفت اعصابم خردشده!!!بهم میگه توخسته نیستی؟خسته نمیشی؟؟میگم چه چاره دارم؟؟؟باید تخلیه بشه کمتر بهانه بگیره.

البته میدونی جدیدا خیلی به موضوع تاثیر آلرژیت پی بردم.وقتی چیزی میخوری که حساسیت داری بی علت گریه میکنی و بی علت بهانه میگیری و بی علت جیغ میزنی.همش دوست داری جیغ بزنی.خیلی روی خلق و خوت تاثیر داره.وقتی چندروز هیچ ماده آلرژنی نمیخوری خیلی خوش اخلاقتر و آرومتری.دیگه جدیدا همسایمون هم میفهمه تو یه خوراکی ای خوردی که نباید میخوردی!!!!ههههه

عجیب روت تاثیر میذاره.جدیدا به تخم مرغ هم دارم شک میکنم.یکروز صبحانه دوتا تخم مرغ سفت کرده خوردی.یعنی یکی برای تو بود یکی برای من ولی ماشاالله بهت مزه داد هردوتاشو خوردی.اونروز خیلی روز بدی بود.از نزدیکهای ظهر اعصابت بهم ریخت.فقط جیغ میزدی وبهانه میگرفتی وگریه میکردی.همونروز بودهمسایمون میگفت سرم درد گرفته.انقدر تا شب خودم خسته و عصبی شده بودم که دوست داشتم بنشینم بزنم توی سرخودم!!!متفکرخیلی سخته بچه زیاد بهانه بگیره و گریه کنه.گاهی به خودم فحش میدم میگم چرادلت میسوره بهش خوراکی ای که نباید میدی.تومادری؟این دلسوزیه؟!!!!عصبانی

معمولا بابچه ها هستی میخوای خوراکی ای که اونهامیخورن بخوری و دلم نمیاد ازجمع خارجت کنم ونخوری.بعد هردومون گرفتار میشیم.اینسری رفتیم بقالی کلی گریه کردی که برات بستنی بخرم ولی خودموکنترل کردم نخریدم و آلاسکاخریدم ولی توهم لج کردی و نخوردیش!!!! رو داری دیگه!!!هههه

خدا هردومونو از شر این حساسیت راحت کنه.الهی آمین.خیلی زندگیمون را تحت تاثیر خودش قرار داده.خیلی...

اینم بازیهات در حیاط

این روزی که پیش رومیسانشستی بدنش دانه ریخته بود بیرون.فرداش فهمیدیم آبله مرغان گرفته.البته شمادوتا هرروز معمولا باهم در ارتباطین.به نظرم تو هم ازش بگیری.وقتی فهمیدم آبله مرغان داشته خیلی اولش ناراحت شدم.آخه خودمم تاحالانگرفتم.امیدوارم باهم دیگه نگیریم!!!کلی هم بهش ریاضی درس داده بودم وخیلی به هم نزدیک بودیم.یادمه باردار بودم خواب دیدم بچم بزرگتر شده وباهم آبله مرغان گرفتیم وخیلی سختم بود.امیدوارم خوابم تعبیر نشه!!!!!!!!!! توکل به خدا...انشاالله خیرپیش بیادهرچی هست...

روی ماشین نشستید و نهار براتون آوردم!!!

توی سرما این گیاههای بدبخت را آب میدی!!

اینم بازیهای توی خانت.هی تل سر و کلیپس و..میخوای که به سرت بزنی!!!ههه

جدیدا میخوای صدام کنی بهم میگی مامانی...مامانم....مامی !!!!!نمیدونم ازکجا یادمیگیری

 

-جدیدا هرسوالی ازت میپرسم قبل جوابت یک "نه "هم میگی.نمیدونم یعنی چی!!!

مثلا میگم پارسا چندسالته؟میگی نه دوسالمه!!

یا میگم مامانو دوست داری؟میگی نه دوست دارم!!!

یامیگم فلان چیز رامیخوری؟میگی نه میخورم!!

اینم یه مدله دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

-هم بنظرخودم هم اطرافیان خیلی عالی ازپوشک گرفته شدی وخوب همکاری کردی.فقط یکجای فرش نجس شد اونم داشتی شدید گریه میکردی دیگه حواست نبود و بعدش وقتی داشتم فرش را آب میکشیدم دوست داشتی همکاری کنی ولی نگذاشتم.یعنی کافی بود خوشت بیاد!!!دیگه از اون به بعد میخواستی هی جیش کنی که آب بازی کنی روی فرش!!!! دستت را خوندم نذاشتم!!!ههههه

ولی بخاطر آب بازی هم شده یکسره میخوای بری دستشویی.وقتی حوصله ات سر میره میگی مامان پیپی دارم!!!! شبها هم قبل خواب میگی پیپی دارم..میخوای نخوابی.منم میدونم بهت میگم باشه مامان بذار فردا صبح!!!

توی دستشویی گاهی حوصلمو سرمیبری و حسابی کلافه ام میکنی.هرکاری میکنم بازی و آب بازی در دستشویی را از سرت بندازم موفق نمیشم.خیلی آتیشی پسر...

مدت زیادی از وقتمون توی دستشویی میگذره.معمولا موقع غذا هم توی دستشویی هستیم چون قبل خودمون بهت غذا دادیم و واقعا دیگه بهانه نمیاری میخوای دستشویی بری!چشمکباید روش غذا دادن بهت را تغییر بدیم مثلا بعد ما غذا بخوری.هرکاری کردیم نشد همزمان بنشینی کنارمون بخوری چون کلا با نشستن مخالفی!

عزیزیت میگه هم از پوشک راحت گرفته شدی هم از شیر. به من میگه آفرین بسکه تو براش دعا میخوندی.نتیجه همونهاست.یعنی تنها مشوقه  من عزیزی بوده.ههههه همه میگن به به چه بچه ی خوبی چه خوب همکاری میکنه. البته واقعا هم آقائی و خوب همکاری میکنی.

آقاجونت که کلا حالش معلومه و توقعی ازش نیست چون دائم درحال ترکوندن لاو برای توئه!!!یکباربهم گفت ماشاالله دیدی چقدر این بچه خوب برای ازپوشک گرفتن همکاری کرد؟؟؟منم خواستم سربه سرش بذارم گفتم ماشاالله را به مامانش بگو...هیچ مامانی مثل من نمیتونست جوری بچه را بزنه که جرات نکنه روی فرش جیش کنه!!!هههههههههههههه آقاجونت که میدونست الکی میگم بااینحال یه چپ چپ نگاهم کرد!!!!هههه خب اگه باور نداری چرا چپ چپ نگاه میکنی؟؟؟کلا فقط لاو برای پارسا فقططططططططططططططططط

عاشقته عاشق....

 

 

-گاهی وقتی خانه آقاجونت هستیم در را بازمیکنی و بچه ی همسایشون را صدا میزنی.بهش میگی ممد رضا!!هرچی میگم بگومحمد میگی ممد...البته وقتی صلوات میفرستی درست میگی محمد...اینم یه مدله دیگه

ماشاالله به هم که میرسید دیگه صدا به صدا نمیرسه.

 

از سرگرمیهاتم وقتی به آقاجونت میرسی اینه که می ایستی روی شانه هاش و دستت را میزنی به سقف بعد مینشینی و پشتک میزنی روی زمین

 

-پارسا عاشقه بازی با چهره!!!!

چه اخمی!

داری بوس میفرستی برام

مثلا خوابی

آتیش پاره

 

 

-گاهی طی روز یا قبل خواب بهت میگم پارسا دست و پای مامان خشک شده میشه برام کرم بزنی؟؟(آخه خیلی بازی با کرم را دوست داری)با ذوق سرتو پایین میاری و میگی آره آره میشه چشم برات کرم میزنم!!!

بعدش کرم را میارم و تا جا داره دست و پای خودتو کرم میزنی.نمیدونم پس من چی شدم؟؟؟؟هههه

قول الکی میدی!!!

 

 

-یه موقعهائی یه حرفهائی میزنی که واقعا میمونم چجوری اینهارو میگی یا کجاشنیدی و...فکرکنم ابتکارهای شخصیته

مثلا چندروز پیش حدودای عصربودهمه کارهام تموم شد وبازی هم کلی انجام داده بودیم لحظاتی نشستم روی مبل و کانالهای تلویزیون را بالاپایین کردم.خب واقعا خیلی کم پیش میاد من روی مبل پای تلویزیون بنشینم.خیلی کم....

بهم گفتی مامان پاشو برو آشپزخونه.گفتم برم آشپزخونه چیکارکنم؟گفتی پاشو برو کار کن غذا برامون درست کن زحمت بکش!!!!

یعنی هم خندم گرفته بود هم مات و مبهوت مونده بودم ازحرفت!!!!شب برای بابات تعریف کردم کلی خندید.

فرداشبش هم بابات فیلم گرفته بود و اصرار داشت بنشینم ببینیم.آخه همیشه فیلم میذاریم من توی رفت و آمدم و همونطور که نوشتم واقعا کم پیش میاد من بنشینم...بازنشستم و مجدد گفتی مامان پاشو برو آشپزخونه کار کن!!!

سوال

یا گاهی بقالی میریم اصرار داری توی جیب خودت پول بذارم.وقتی بهت پول میدم بعدش میگی مامان دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی بهم پول دادی!!!خنده

 

یه موقعهائی میگی خیلی خسته شدم...سرم درد میکنه بخوابم...یا صدای بچه های کوچه میاد میگه بچه بسه ساکت صدانکن مامانت دعوا میکنه!!! ای منه بدبخت!!!!گریه

 

-شب 11 آذر اولین باری بود که خمیردندان به مسواکت زدی.صبحش بابات برات یه خمیردندان مخصوص سنت خرید و ازشبهای قبل هم همش جلوت باهم مسواک زده بودیم و نشان داده بودیم خمیردندان کف میکنه وبعدش اونو بیرون میریزیم و...

امید موفقیت بالا بود..

روی خمیردندان هم عکس گربه بود خوشت اومد و یه مسواک سبر هم بابات برات خرید که دیگه عاشقشون شدی و مدتها توی دستت نگهشون داشته بودی.اولش منوبابات باخمیردندان مسواک زدیم وهی به همدیگه گفتیم خمیردندان رانخوری و تف کن و...

بعدش خمیردندانت رابهت دادیم وباشوق روی مسواکت زدی.ولی حاضرنبودی توی دهنت کنی.بانوک انگشت خمیردندانت راتست کردی وبعدگفتی مامان تو بزن.منظورت این بود بامسواکت برای خودم بزنم!!!خلاصه دیگه تلاش فایده نداشت وکوتاه نمیومدی.آخرش بابات تقریبا بزور برات مسواک زد ومن هی میگفتم وای چه جالب کف کرد و بریم تف کنیم و...دیگه برات جالب شد و هی مسواک میزدی وهی تف میکردی.خیلی خوشت اومده بود. همیشه بابات برات مسواک میزد ومن هی همزمانش باهات بازی میکردم که گریه نکنی.ولی امشب راحت بودم.خودت همکاری کردی.مسواک که تمام شد ودهانتان را شستید دوباره گفتی میخواهی و گریه کردی ومجدد مسواک وخمیردندان بهت دادیم و کلی ذوق کردی.خداروشکر.خوب همکاری کردی.هی میگفتی ببین دندونام سفید شده!!

احساس بزرگ بودن بهت دست داده بود وراه رفتنت هم عوض شده بود!!!

دیگه بعد از اون حتی ظهرها هم بعدنهار مسواک میزنی...عاشق مسواک زدن شدی

نمیتونی مثل ما توی دستشویی تف کنی میریزی روی زمین توالت

 

-کلا توی گوشی هرکسی یه چیزه خواستنی داری.توی گوشی آقاجونت فیلمهایی که ازخودت گرفته رامیبینی.میگی آقاجون جوجومیدی ببینم؟؟اخه یک فیلمش موقعیه که توی پارک دنبال جوجه هامیکردی و اونو خیلی دوست داری

همش بازی...بازیهای جدید...

داری باآقاجونت سکه بازی میکنی وسکه را روی میزمیچرخونه ومیخندی

آقاجون سواری!! کشتی آقاجونو

گاهی هم سراغ لوازم ورزشیه آقاجونت رامیگیری و میگی آقاجون بیا ورزش کنیم!

 

 

-راستی عکس کامیونی که عیدغدیر برات گرفته بودم را نذاشته بودم.دیگه تقریبا نابود داره میشه.همه برچسبهاشو کندی الان دیگه رسیدی به مرحله ی قطعاتش.خیلی خوب بلدی چجوری همه اسباب بازیهات را درلحظه نابود کنی.

جدی میگم!!!! مثلا یه ماشین اسباب بازی به من بدن نمیدونم باید چطوری نابودش کنم.تو سریع ازبرچسبهاش شروع میکنی..لاستیک وچرخهاشو درمیاری اگه فرمان وصندلی و...قابل کندن باشه میکنی.نهایتا با پرتابش روی زمین کلا تبدیل به زباله میشه!! هیچ راهی برای اینکه انقدر اسباب بازیهاتو خراب نکنی پیدانکردم.یه موقعهائی جلوی کسانیکه بهت هدیه میدن خجالت میکشم.جلوی روشون هدیشون را نابودمیکنی.آخه مگه آزار داری بچه.بعدمدتها بااون ماشینه داغونه زشته بی چرخ بازی میکنی وهی میگی بدیم آقاجون درست کنه!!!

لابد اینم یه مدلشه!!!

منکه بچه بودم اسباب بازیهاموخوب نگه میداشتم.بابات را نمیدونم.ولی فکرکنم به خاله جونت رفتی!!!ههه آخه شنیدم اونم خیلی تخصصی عمل میکرد.حتی تخصصی تر از تو.چون درنهایت گاهی لاشه ی اسباب بازیها راهم چال میکرد توی خاک گلدان و ضمنا اسباب بازیهای دیگران راهم خراب میکرد.هنوز مونده تا برسی بهش!!!

داری چرخش را درمیاری.

بادوستت مهرانا مثلا داری بازی میکنی.اولش صبح که بیدار شدی و دیدیش خیلی خوشحال شدی و هیجانه کامل بودی.کم کم تنهائی باوسایلت بازی میکردی.

اینجاهم مهرانا رفته داری برام تعریف میکنی که مهرانا نازت کرده گفته پوستت نرمه

 

-جدیدا فیلمهای بچه تر بودنت را نگاه میکنی و گاهی هم به سن کمتر رفتار میکنی.مثلا یه چیزی میخوای فقط اشاره میکنی میگی عه عه!!!! خودت برای خودت بدآموزی داری!!!

اینجاهم لای پتوی بدو تولدت هستی مثلا کوچولوئی بغل مامان جونت!!!

 

 

-خیلی شعرخواندنت را دوست دارم.یه شعر راخیلی دوست داری و بااحساسات میخونی.ولی برخلاف دیگرمواقع موقع شعرخوندن صدات ظریف میشه و باصدای آروم میخونی کسی نمیفهمه چی میگی.ولی جالبه شعرتو باحرکات دست اجرامیکنی واحساساتت رانشان میدی وشمرده شمرده میخونی

عاشقتم پسرکم

 

 

-بعد حدودا دوهفته از آبله مرغان دخترهمسایه منو تو تو ناحیه ی دستهامون دانه های ریز خارش و سوزش و گاهی درد داری زد.یکروز خواستیم بریم دکتر ولی هرکاری کردم تو نیومدی.نمیدونستی کجامیخوایم بریم ولی کلا مایل به اومدن بیرون نبودی.خودم تنهائی رفتم.متخصص هم بود ولی نتوانست تشحیص خاصی بده.گفت آبله مرغان که نیست مگه اینکه طی دوسه روز آینده خیلی پیشرفت کنه که اینطوری نشد.خلاصه ترکیبی از داروهای ضدحساسیت و ضدالتهاب را بصورت پماد و خوراکی بهمون داد.الان حدود یک هفته میگذره بهتر شده ولی هنوز دانه ها هست و در برخورد باآب خیلی اذیت میکنه.نمیدونم چیه.مدتی بود منو تو هرشب ازیک کرم مرطوب کننده استفاده میکردیم.نمیدونم آیا ممکنه از اون باشه مثلا حساسیت داشتیم؟آخه دراینصورت چرا پاها و بخشی از بالای ران و روی شکمت دانه زده.به هرحال دکترآبله مرغان را رد کرد.فعلا دارومصرف میکنیم.امیدوارم بهتربشیم.تو که دستهات زیاد توی آب نیست میدونم اوضاعت انشاالله از من بهتره.

 

 

 

 

 

 

پسندها (9)

نظرات (3)

مامان مرسانا
4 آذر 94 1:35
چطوری هوادار شم نمیشه ضمنا وبلاگ قشنگی داره چطوری حجم عکساتو کم میکنی میشه بمن بگی
مامان
پاسخ
سلام.ممنوووووووووووووون از لطفتون دوربین را روی حالتی تنظیم کردم که حجم عکس پایینتره.چون سایز و رزولوشنش کمتره.ولی بااینحال گاهی عکسهاحجمش زیاد میشه.برای اینکه بتونم توی وبلاگ بذارم عکسهارا توی نرم افزار microsoft officd picture manager که توی اکثر کامپیوترها به همراه اکسل و ورد و...نصبه بازمیکنم.وارد گزینهpicture و بعدش گزینه compress pictureمیشمسمت راست پنجره ای بازمیشه که چندتاگزینه برای مقدار کوچک کردن عکس میده.هرکدام که حجم را برای قرار دادن در وبلاگ مناسب میکنه انتخاب میکنم و بعدok و درآخر گزینه save(از روی شکلها)میزنم.و بعد در وبلاگ آپلودمیکنم.امیدوارم خوب گفته باشم بتونی انجام بدی.موفق باشی
عمه فروغ
5 آذر 94 14:55
31 ماهگیت مبارک باشه پارسا جون ان شاا.. که مانا باشی ای جان به پسرک پرانرژی ان شاا.. که خدا براتون نگه داره
مامان
پاسخ
سلام.ممنون ازشما.سلامت باشیددددددددددددددددددددددددد
یلدا
6 آذر 94 3:18
عزیزم ممنونم بابت راهنماییت اما با این روش عکسارو تک تک انتخاب میکنی؟ چون برنامه ای می خواستم که گروهی حجم کم کنه ضمنا میشه بگین کیفیت هم میاد پایین دیگه
مامان
پاسخ
سلام.بله تک تک انتخاب میکنم.اطلاعی درمورد کم کردن حجم گروهی ندارم تنظیمات دوربین راتغییردادم.بله کیفیت پایین میاد متاسفانه