پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 4 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 48-ورود به ماه 12

1393/1/16 0:17
نویسنده : مامان
2,508 بازدید
اشتراک گذاری

هفته 48 زندگیت ازیکشنبه 10 تا شنبه 16 فروردین بود.

 

 

این هفته پسرگلم 11ماهه شدی و وارد دوازدهمین ماه و بعبارتی آخرین ماه از اولین سال زندگیت شدی..این هفته علاوه بر اینکه به تنهائی و بدون گرفتن چیزی یکی دو گام برمیداری ،میتونی دستت را به مبل و پشتی و..بگیری و راه بری.البته هنوز سرعتت کمه و خیلی محتاطی.

-وقتی جلوی مبل یا پشتی و...ایستادی وسایلی که دوست داری را برات جلوترمیذارم و تو خودتو به لوازم بازیت میرسونی.برای اینکه تنهائی راه بری هم چند بار منو مامانم یا منو بابات روبروی هم نشستیم تا قدم آخریکه میخوای بهمون برسی را خودت برداری.گاهی هم تکیت میدم به دیوار و خودم به اندازه دوقدم ازت عقبتر می ایستم که گام برداری گاهی پاهاتو ازهم کلی بازمیکنی تا راه بیای گاهی هم زرنگی میکنی دستمومیگیری و راحت میای.بنظرم هنوز ترست کامل نریخته یابهتربگم به راه رفتن اعتماد نکردی کامل و هنوز رفع نیاز اصلیت برای اینطرف اونطرف رفتن توسط سینه خیز رفتنه.

این هفته عیددیدنی رفته بودیم میگفتن چقدرهم تند سینه خیز میره!

بالاخره پسرمن کلی مقاومت کرده درخصوص سینه خیز رفتن حرفه ای شده!!!هههقهقهه

 

 -خب بریم سراغ جدول اعمال یازده ماهگی:

سن كودك مهارتهاي اصلي
(اكثركودكان انجام مي دهند)
مهارتهاي اضافي
(نيمي از كودكان انجام مي دهند)

مهارتهاي پيشرفته
(تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند)

11 ماهگي
  • به والد اختصاصي به طور صحيح دادا و ماما خطاب مي كند
  • براي چند ثانيه مي تواند بدون كمك بايستد
  • حركات ديگران را تقليد مي كند
  • مي تواند اشيا را درون يك ظرف بريزد
  • دستورات ساده را مي فهمد
  • بافنجان مي نوشد
  • به غير از دادا و ماما يك كلمه ديگر مي گويد
  • در حالت ايستاده خم مي شود

 از جدول بالا باید بگم همرو انجام میدی با ذکرچهارنکته!!!

اول اینکه میتوانی اشیا را داخل ظرف بریزی اگه بخواهی ولی معمولا بیشتر از ظرف بیرون میریزی!!!

دوم اینکه با فنجان معمولا نمیذاریم آب بخوری چون یکی دو قلپ بخوری بعدش همه جارو خیس آب کردی و بازیت میگیره!

نکته سوم اینکه نمیدونم ازحالت ایستاده خم شدن منظورش اینه که دستتو از جلوخم بشی بزنی به زمین؟؟اینکار را انجام نمیدی ولی میتونی از ایستاده خم بشی و بشینی.

 نکته چهارم اینکه غیر از مامان و بابا بیش از یک کلمه میگی:به به، آب به، دد، دست(دث)، نه ، من

 

 -این هفته چندین جا مهمونی رفتیم.تقریبا مهمونی رفتن رو دوست داری..بابعضیها دست میدی و دالی بازی میکنی و صمیمی میشی اما به هرحال به هیچ عنوان بغل هیچکسی نمیری و با اعتراض میگی که کسی دست بهت نزنه!!!! فقط بغل منو بابات و نهایت دیگه باباجون و خیلی لطف کنی خوش خلق باشی بغل مامانجون و خالت میری!!

 دورادور غریبی نمیکنی بشرطی که کسی نخواد بگیرتت!!

بعد منو بابات با آقاجونت بسیااااااااااااااااااار صمیمی هستی و بغلش خیلی راحت میری و دیگه بغل منو بابات هم نمیای!!بسکه به دلت راه میاد و میدونی راهی برای رسیدن به خواسته هاته!

واقعا مهمونی رفتن با بچه این سنی مقداری سخته.آخه هرجامیریم تو دلت میخواد لوستر،گل مصنوعی،گلدان،سفره هفت سین،لوازم پذیرایی و.. رو بگیری و بازی کنی و چون نمیشه معترض میشی!!

 -توی مهمونیها نظرات مختلفی درخصوصت داده میشد...چیزاییکه یادمه مینویسم شاید بزرگ شدی برات جالب باشه بدونی ازنظر دیگران چجوری بودی:

همه متفق القول هم نظر بودن که شبیه باباتی.حتی میگفتن95 درصد شبیه بابات هستی.

بهت سفید برفی میگفتن و اینکه چقدر سفید هستی واینکه شبیه خارجیها هستی از بوری..

بعضیهانظرشون این بود غریبی میکنی و خیلیهاهم نظرشون این بود خوش برخورد و اجتماعی و خوش خلقی..دیگه بستگی داشت روزی که مهمانی رفتیم کلا از کدوم دنده پا شده باشی!!قهقهه

 

-همیشه دلم میخواست بچم شاد باشه..بنظرمن و بابات کلا بچه ی شادی هستی.

 niniweblog.com

 یکشنبه 10 فروردین (سیصد و سی امین روز زندگیت):

 پسرکم امروز دو جا عید دیدنی رفتی.زیاد هم خلق نداشتی.از ساعت 12 ظهرکه غذاخوردی وبعدش حمام رفتی و خوابیدی تا 8شب که دید و بازدیدهامون تموم شد هیچی غذا نشد بهت بدم و شیرهم نمیخوردی.از بدخلقی کردنت که بگذریم با شیرنخوردنت حسابی مامانتو انداختی تو دردسر!!شیرم گلوله شده بود و بازنمیشد.تاساعت 3صبح از درد نتونستم بخوابم!

البته الان که وبلاگت را دارم بروز میکنم سه شنبه است و امشب هم هر ده دقیقه باجیغ وگریه فراوان داری بیدارمیشی.دارم مشکوک میشم نکنه آبگوشت بهت دادم اینطوری شدی.چون هم یکشنبه هم سه شنبه آبگوشت بهت دادم.بنظرم نخود اذیتت میکنه.میخوام فعلا مدتی حذفش کنم.

 

امروز خانه عموجونت یه اسباب بازی هدیه گرفتی که چون میدونستم با وسایل صدادار کم کم رابطه برقرار میکنی اولش خودم آروم باهات بازی کردم دیگه کم کم عاشقش شدی و هیچجوری بیخیالش نبودی!چون صداش رو شنیده بودی بیصدا هم قبولش نمیکردی.خلاصه تا شب تقریبا باطریش تموم شد و آخرش هم با کلی گریه خوابیدی که چرا صدا نمیده و نمیدیم دست خودت باشه..آخه دستت میدادیم درسته ذوق میکردی ولی میخواستی دستوپاشو ازهم جداکنی!!! به نگاه کردن از دور هم رضایت نمیدادی.

اینم پارسا درحال گریه و مظلوم نمائی که یعنی اسبو بهم بدین

وقتی اسبت رو دیدی

 روشنش میکردم بیاد طرفت دیگه حسابی کیف میکردی

خلاصه کوتاه بیا نبودی و میخواستم جمعش کنم هنوز تو جعبه نذاشته باز میگرفتی

 

niniweblog.com

دوشنبه 11 فروردین (سیصد و سی و یکمین روز زندگیت):

 امروز پسرم چهار جا عید دیدنی رفت و بسیار هم خوشحال بود..البته دیروز برام تجربه ی خوبی شد و اولین مهمونی امروز با بابات باهر کلکی بود بهت غذا دادیم و حلیم هم بهت دادم که هم سیرنگه میداره و هم معدت رو اذیت نمیکنه.خداروشکر امروز روبراه بودی.ولی خودم بخاطر وضعیت شیرم خیلی حالم بد بود و البته تا شب بهتر شدم خداروشکر.میترسم اینجوری با بازیگوشی پیش بری خودتو از شیر بگیری مادر جان!! 

 خلاصه که انقدر حالم بد بود امروز همه چیم هول هولی بود و عکس هم نداری پسرم!!

روز خوبی داشتی عزیزکم

niniweblog.com

 سه شنبه12فروردین (سیصد و سی و دومین روز زندگیت):

 به نظرم پسرکم خیلی از خوردن نخود اذیت میشه و امشب گریه های عجیبی میکردی که دیگه نفس نداشتی گریه کنی.هم بهت داروی دلدرد دادم هم استامینوفن.دیگه پشت دستمو داغ کردم فعلا بهت نخود ندم بخوری.انقدر گریه کردی که توی خواب هم هق هق میزدی نفست جا بیاد.خیلی ناراحتت شدم.

 

امروز پسرم دستشو میگرفت به مبل و بسمت پشتی راه میومد

همچنین از روی مبل هم بسمت گرفتنه بامبوی طفلی که از دست تو دیگه حالی براش نمونده!

ما ازدست تو پشتی از خانه عزیزی آوردیم و میزها و وسیال خطرناک رو چیدیم پشتش..حالا تو یادگرفتی همش بری سراغشون..دوستهات همه جمعن!!

 

روی مبل هم میذارمت یا چراغ روشن خاموش میکنی یا میری بسمت بامبو

الان اینهاچه مدل ژسته؟؟ههه

قبلا روی این مبل شیرت میدادم الان تا میام شیرت بدم ازفرصت اومدن روی مبل استفاده میکنی و میای پشت مبل و پشتی رو ببینی

 

 

niniweblog.com

 چهارشنبه 13فروردین (سیصد و سی و سومین روز زندگیت):

 امروز روز13 به در بود.منو تو که چون دیشب  نخوابیده بودیم تا 1بعد ازظهر خواب بودیم بعدش باز توخوابیدی تا حدود 7 عصر.آخرش زوری بیدارت کردیم و بردیمت بام پرند 13 رو در کنیم!!!

 

 

niniweblog.com

 پنجشنبه 14 فروردین (سیصد و سی و چهارمین روز زندگیت):

پسرم به نان کوچک رضایت نمیده بزرگ میخواد

 

گاهی برای جلب توجه ادای سرفه درمیاری! داشتی ادا درمیاوردی که حالت عق بهت دست داد!!خالت گفت این عکستو نذارم ولی خنده داره آخه!

 پسرم امشب عیددنی دعوت داشت و قبلش حمام رفت.

 

 حسابی هم خوابت میومد.خواستم لباسی که خودعمو زحمت کشیده بودن قبلا برات خریده بودن تنت کنم بااونها بری خونشون.همش هم به دیگران گفتم غذامیخوره رو لباسش نریزه...آخرش هم لحظه ی آخر بعد غذاخوردنت داشتی باکنترل تلویزیون بازی میکردی نایلونشو کندی گیرکرد توی گلوت و نتونستی قورتش بدی یا درش بیاری برای همین حالت بهم خورد!!پروژه لباس مهمونی ناکام موند.توهمش باید حال مادرتو بگیری بچه؟!قهر

 توی مهمونی خانه عموی بزرگم هم حسابی شده بودی گل مجلس و همش هنرنمائی میکردی.توروهم گذاشته بودن روی میز و دست میزدن و خودتم دست میزدی و باوسایل بازی میکردی و..

خیلی همه زانوع سینه خیزرفتنت خوششون اومده بود و میگفتن انگار داره توی آب شنامیکنه بسکه نرم حرکت میکنه و اینکه خیلی تند سینه خیز میری و مثله کماندوها میمونی و...

همه بهت لطف داشتن و حسابی بهت خوش گذشت

 

آخرشب که ازمهمانی رسیدیم خونمون مهلت نمیدادی لباست رو دربیارم.فرار میکنی

  

 niniweblog.com

 جمعه15 فروردین (سیصد و سی و پنجمین روز زندگیت):

ورودت به ماه 12 یعنی آخرین ماه از اولین سال زندگی قشنگت مبارککککککککککک

 داشتی با پات فرش رو میزدی بالا که تا دوربینو دیدی بیخیالش شدی.فرش را میدی بالا و دنده عقب میری زیرش

 این هم روشن خاموش کردن چراغها

حسابی قلقلکی هستی

 خیلی بامزه دست میدی..البته اول ما باید دستمونو بیاریم جلو خودت پیش قدم نمیشی!

 

 

 

niniweblog.com

 شنبه 16 فروردین (سیصد و سی و ششمین روز زندگیت):

پسرگلم میشینی جلوی در بالکن و پرده رو هی میاری جلوی صورتت ومیزنی کنار و بامن دالی بازی میکنی و میخندی..گاهی هم محو تماشای بیرون میشی و بازی یادت میره!

وسایل غیرامن را گذاشتم بینه شوفاژ و میزنهارخوردی که مثلا نتونی سراغشون بری و بندازی روی سرخودت خدانکرده.ولی بزرگ شدی دیگه..میتونی سراغشون بری!

بعدبازی حسابی خسته شدی و لالا

گاهی واقعا میمونم چی بدم بازی کنی...سبدهارو تاوقتی دوست داری که همشونو دونه دونه ریخت و پاش کنی..وقتی کامل پرت شدن اینور اونور بیخیالشون میشی..گاهی میگذارمشون روی سرت و زود برمیداری

همش پخش شد

 

به همه چیز هم کار داری..ماشاالله زورت هم خیلی زیاده..یک دستی انقدر کیف سنگین بابات را کشیدی که قوی شدی

 

niniweblog.com

در اين سن كودك شما قادر است تا برخي كلمات يا شبه كلمات را تلفظ كند و همچنين مي تواند از اين كلمات با توجه به معناي آنها استفاده كند. با ادامه رشد ذهني و مغزي او، توان وي براي استدلال و صحبت كردن نيز افزايش مي يابد.
شما مي توانيد علاقه كودك به زبان و درك او از مكالمه دوطرفه را با ايفاي نقش به عنوان يك شنونده مشتاق و همچنين پاسخ دادن به حرفها يا صداهاي نامفهومي كه او ايجاد مي كند تقويت كنيد. براي تقويت مهارتهاي حافظه اي او مي توانيد از بازيهايي نظير قايم باشك كودكانه (صورتتان را پشت يك پرده يا كتاب پنهان كرده و سپس ناگهان به او نشان بدهيد) استفاده كنيد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

آجی ملیکا
13 فروردین 93 0:38
بچمون خیلی عکس داره خیلی هم زس داره
مامان
پاسخ
یه آجی ملیکای مهربون هم داره
مرضیه
16 فروردین 93 16:21
سلام مامانی سال نو مبارک ماشالا پسرت چه بزرگ شده خدا نگهش دار برات من تو لیست وبلاگم اسم وبلاگت رو گذاشته بودم نی نی در راه اومدم دیدم نی نیت راه میره ماشالا ایشالا ساله خوبی در پیش داشته باشی
مامان
پاسخ
سلاااااااااام انشالله شماو کوروش عزیزهم سال خوبی داشته باشید.ممنونم که به ما سرزدی
آجی ملیکا
18 فروردین 93 19:20
پارسا پس کی میایی خونمون؟
مامان
پاسخ
coming soon
خاله مهسا
19 فروردین 93 9:33
پارسای عزیزم،برای فردای هر روزت،زلال ترین شبنم شادی را همیشه بر لبانت آرزو دارم. نوروزت خجسته باد
مامان
پاسخ
ماهم آرزوی سالی خوش برای شما دوست عزیز داریم
فندق
19 فروردین 93 18:01
قربونش برم من
مامان
پاسخ
ای وای خدا نکنهههههههههه