پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 12 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 19

1391/10/4 14:27
نویسنده : مامان
3,049 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری پارسا:

 

هفته 19 بارداري من از سه شنبه 28آذر تا دوشنبه 4 دي بود

اين هفته ميزان زيادي به لگدمالي مامانت پرداختي!!!!

دكور اوليه اتاقت يعني وسايل بزرگش رو هم سر جاشون گذاشتيم...

هورا مباركت باشه پسرگلمممممممممممممممممممممممممممممممم

به شادي استفاده كني

 

 پسمل گلمممممممممم چقدر بزرگ شدي بسلامتي

وارد هفته19 شدي...خداروشكر هفته 18 كه يه كم بزرگ شدن رحم رخ ميده وبعضي خانومها مشكل دارن به سلامتي و بي خطر پشت سر گذاشتيم

البته آخرين روزش يه كم ضدحال بود ولي خب خوب بود در كل

درادامه ي هفته ي 18 اوايل هفته19 مخصوصا روز اولش خيلي براي ماماني روز سختي بود

آخه انگار مجراي مري ام از بازگشت اسيد معدم زخم شده بود خيلي ميسوخت و درد ميكرد و خودش باعث ايجاد حالت تهوع كاذب شده بود...

درسته بارداري يه كم سختي داره و نميدونم چرا براي من انقدر ادامه دار شده ولي واقعا واقعا واقعا مخصوصا از وقتي تو توي دلم وول ميزني يه شيريني خاص و حالت عجيبي داره

توي هفته ي پيش يه خواب بد ديدم كه حالت خوب نيست خدانكرده...

از خواب بيدار شدم باباي گلت بيدار بود...خوابمو براش گفتم...تا اومدم بهت فكركنم كه حالت چطوره يه لگد ناز كوچولو زدي طرف راست...

به بابات گفتم آخجووووووووووووووووون نيني حالش خوبه فكركنم خودشم همينو خواست بگه...

بعدش گفتم نميدونم شايدم ميخواست بگه:

 

ننهههههههههه بگير بخواب تروخدا!!!زبان

 

مادر بودن مخصوصا وقتي فرزندتو با تمام وجوووووووووووووود احساس ميكني حس بي نهايت شيرين و غيرقابل توصيفيه كه خواستم درهمينجا بگم دلتو صابون نزن تو دركش نميكني!!!!خنده

آخه تو پسر گلي هستي عزيزم...بابا ميشي....بابا بودنم خوبه ولي فكرنكنم مثل مامان بودن بشه...ههههههههه                    الان به تو و بابات فخر فروختم!!!بغل

 واقعا هرچی میگذره قدر مادرمو بیشتر میدونم وبیشتر حسشو درک میکنم...مادر یک فرشته است ...یادت باشه قدر منو بدونی!!ههههههه

 

تو كوچولوئي دلت پاكه...انشاالله تا بزرگ ميشي هم دلت پاك بمونه و لوح قلبت سفيد بمونه و خداي نكرده با گناههاي كوچيك خال خال نشه

با دل پاكت دعا كن هركسي كه در انتظاره فرزنده خدا بهش فرزند سالم و صالح عطاكنه...مخصوصا بگو دوستهاي مامانم كه منتظر نيني گل هستن

شكر خدا تو دومين ماه انتظارم اومدي توي دل ماماني و مامان سكته نزد از اينكه نكنه دير بياي...ولي خب خيليها هستن خيلي وقته منتظرن...براي همشون دعاكن...دست كوچولوتو بالا بگير بگو خاله هاي مجازيم هركي منتظره مامان بشه زودي خدا بهش نيني گل بده

تازه پارسا جونم ميتوني دعاكني همشون دوقلو دختر دار بشن كه تو در آينده حق انتخابت بالا بره هركدومو خواستي انتخاب كني!!!!!!!هههههههههه   خجالت خجالت نكش حالا...الان كه نگفتم هروقت بزرگ شدي!!!

 

 خلاصه كه پسر گلي مامان خيلي دوستت دارم...سختيهاي اين راهم تحمل ميكنم باميد اونروز كه تو رو توي بقل بگيرم

زندگي همينه ديگه خوشي و سختيش با همه...باز سختيهاي بارداري سختي با اميده وخيلي بهتره...گاهي زندگي سختيهاي داره كه به اميد خوشي هم نيست

ولي دوست دارم هميشه مثل يه انسان واقعي قوي و محكم باشي و هيچوقت توي سختيها پات نلرزه

انشاالله كه البته هيچوقت سختي نبيني پسرجونم ...ولي گاهي سختي ها هم خودش يه لطفه كه آدم قوي تر ومحكم تر بشه و بيشتر ياد خدا بيوفته

يادت باشه ميگن:

 

"آن چيز كه تو را نكشد قويترت ميسازد"

 

پس سعي كن هميشه سوار سختيهاي زندگي بشي و يه پله خودتو ببري بالاتر....آرزوي مامان اينه تو پسر سالم صالح باتقوا و عاقبت بخيري باشي...انشاالله همينطور ميشي

اين عكسم برات ميذارم از متنش خوسم مياد خيلي...چون واقعيته محضه

خدا بنده هاي خوب و مقربشو سخت تر آزمايش ميكنه و از ايمان و توكلشون در برابر آزمايشها كيف ميكنه!!!ههههههههههههه

 

 خب از مباحث فلسفي بگذريم برسيم به جنابعالي در اين هفته

 

لگدهاي خوشگل ظريف كه ميزني به ماماني...نميدونم با اينكه جفتت خلفيه يعني جفت لايه ي پشت رحم مامانه (نه روي شكم) و خب به نظر اينجوري بايد پشتت بچسبه به شكم مامان...ولي نميدونم چجوري چرخ زدي لابد كه پاهات سمت شكم مامانه هي با پا ميزني شكمم ميپره ...

يه روز صبح براي نماز بيدار شده بودم ديدم داري تكون ميخوري...ولي لگد نميزدي حالا نميدونم دستهات بود يا سرت...آخه ضربش خيلي بالا بود...به بابات گفتم بدو بدو دستتو بذار و توهم آروم يه ضربه نازنازي زدي وبابات براي اولين بار حس كرد...

روز قبلشم همكارم كه تنهاخانومي هست كه توي شركت خبرداده من نيني گل دارم دستشو گذاشت روي دلم ...تو اصلاتكون نميخوردي...مشغول صحبت بوديم كه يكدفعه يه لگد زدي زير دستش....ههههههههه چون ناگهاني بود بنده خدارو ترسوندي!!!

مامان جان خب قبلش خبري چيزي بده!!!

اولين بار بود اين هفته توي حموم هم تكون خوردي...هميشه ساكت وآروم بودي تو حموم...فكركنم تازه فهميدي آب بازي خيلي مزه ميده...

آخراي اين هفته هم تقريبا ميتونم بگم دخله مامان رو آوردي...آيييييييييييييييييييييي

خيلي قوي داري ميشي پسرم...

صبح شنبه انقدر لگد زدي ومحكم ميزدي حس كردم روده هام پيچيد به هم!!!ههههههههه

ولي خيلي حال ميده كه حست ميكنم....ديگه مثل قديم وول زدنتو حس نميكنم...اوايل فكركنم جا زياد داشتي هي ميرقصيدي ميچرخيدي...الان فكركنم ماشاالله بزرگ شدي جات كمه فقط لگد ميزني...گاهي هم حس ميكنم وول ميزني ولي خيلي كم...

به نظرم روزهائي كه سركارميام تو بيشتر تكون ميخوري...نميدونم جات راحت نيست يامن بيدارم توهم بيداري...يا صبحونه ميخورم وول ميزني...

ولي فعلا قانونت اينطوريه كه5:30 تا6 ديگه صبحهها بيدار ميشي و اولين لگدت رو ميزني...توي روز قابل پيش بيني نيستي...چون وقتي سركارهستم يا توي خونه فرق داره...شبهاهم 10:30 تا11 له ميكني ديگه منو...هههههههههه

عيب نداره تو راحت باش هروقت دوست داشتي بزن مامانو!!!!!!!!

خب اينم ازمبحث شيرين لگد پرانيهاي پسرمممممممممممممممم

 

 

من حسابي هفته پيش ذهنم مشغول اين بود اتاقتو چطوري بچينم...آخه اون دكور خيلي شلوغ بود...خلاصه نشستم هي رو كاغذ كشيدم ديدم فقط يك حالت ممكن ديگه وجود داره و به بابات گفتم...بابات كه ديد فكرم مشغوله گفت عصر بريم خونه نگاه ميكنيم ببينيم ميشه يانه

خلاصه حرف زدن همانا و تغيرر دكور دادن بابا همانا

هرچي گفتم كمرت درد ميگيره يه نفري ولي بابات آروم آروم جابجا كردشون...خيلي زحمت كشيد

خلاصه خيلي از اولش دلبازتر و قشنگتر شدددددددددددددد

هورااااااااااااااااااااا

آخه تو دكور قبلي تو جاي بازي تو اتاق نداشتي! همشم ممكن بود چهاردست و پا بري اون گوشه ها قايم شي!! الان جاي بازي داري حسابي...و جاي قايم شدنت هم كم شده وروجك من..ههههه

از حالا معلومه هي ميخواي ورجه وورجه كني بايد موانع رو از سر راهت بردارم!!!!!!!

اينم عكس جديد دكور اوليه اي اتاقت:

 

 

 

 

 

 

 

روز پنجشنبه23 آذر مهموني خونه ي دوستم "مامان پارسا" دعوت داشتيم...كلي خاله مجازي داري از دوست جونيهاي مامانت...

صبح كه بيدارشدم به بابات گفتم هيـــــــــــــس آروم حرف بزنيم پارسا امروز بخوابه...

آخه ميدوني حس ميكنم صبحها تا صدام درمياد تو بيدارميشي چون لگد ميزني...گفتم بچم يه روز قشنگ بخوابه...توهم قشنگگگگگگگگگگگگگگگگ اونروز گرفتي خوابيدي

ميگن خواب خواب مياره همينه ها...حتي تومهموني هم خيلي خيلي كم تكون خوردي...كلا اونروز فكركنم بيشتر خواب بودي...ههههههه

خلاصه آماده شدم و هي صدات كردم گفتم آقا پارسا پاشو پسرم بريم مهموني...كلي نيني اونجا هستن پاشو شادي كن مامان

ولي يه كم خودتو جابجاكردي باز خوابيدي...هههههههه اي پسر خوش خواب

مهموني خيلي خوش گذشت...كلي هم خوراكيهاي خوشمزه خوردم وحتما تو هم از دست پخت معركشون كيف كردي..

طفلي از دست من كه از بوي همه چيز بدم مياد از قبل آش رو كشيده بود بوش بره!!!يعني همرو اسير كردم با اين بد وياريم !!!

 چند تا نيني كوچولو هم اونجا بودن ولي توكه نميتونستي باهاشون بازي كني...فكركنم تازه خجالتم كشيده بودي چون هيچي وول هم نميزدي...وقتي خواستم برم ولباس پوشيدم يه كم تكون كوچولو خوردي...اي پسر باشرم وحياي من...مهموني زنونه بود نينيهاي دخمل كوچولو بود خجالت كشيدي؟؟؟هههههههههههه

اينم عكس نينيهاي مهموني:

     

   

  

روز مهموني خاله هات كلي تحويلت گرفتن...آقا پارساي من يك عالمه كادو گرفت...خيلي خوش بحالت شدها...اعتراف كن ذوق كردي

خاله سوده، گلي، خورشيد خيلي شرمندمون كردن...من جو گير شدم فكر كردم زاييدم هي بهم كادو دادن!!!!!!!ههههههههه

اينم عكس كادوهات:

 

 تازه شب رفتم خونه ديدم بابات برات يه كفش خريده اندازه يه انگشت ولي شكل بزرگونه...يعني ضعف كردم...فكركنم بامزه ترين وسيله اي هست كه تاحالا برات خريده شده...همچين مردونه ي كوچولو...كف دست جاميشه...عزيزممممممممممممممممممم

بابات ميگفت تيپ لي براش ميزنم با اين شلواره بپوشه...گفتم بعدش من ضعف ميرم ميميرم!!!ههه

اينم عكسش:

 

 خلاصه كه آقا پارسا خوب بساط تحويل بازارت به راهه هااااااااااااااااااااااااااااااااا

انشاالله همشو بشادي استفاده كني عزيزم....

 

 

اين هفته اولين برف زمستوني عمرت باريدن گرفت....

سردت نشه پسر گلي من

بارداری پوریا:

هفته 19بارداری من از دوشنبه29آبان تایکشنبه 5 آذر بود.روز اول این هفته مجدد سونوگرافی دکتر کاشی رفتیم.خداروشکر ابعاد کیستهای سرت پایین اومده بود و بیش از قبل امیدوار به جذبش شدیم.

 

 

 

 

 

 

 

 اين هم مشخصات نيني هاي خوشگل در هفته 19:

 

 وزن كودك شما حدود 260 گرم و اندازه او حدود 15 سانتيمتر (تقريبا اندازه يك كدوسبز كوچك) مي باشد. دستها و پاهاي او در موقعيت صحيح نسبت به يكديگر و همچنين نسبت به كل بدن او قرار دارند. كليه هاي او به توليد ادرار ادامه مي دهند و موهاي او در حال جوانه زدن است. اين دوره براي رشد اندامهاي حسي او بسيار حساس است؛ مغز او قسمتهاي ويژه اي براي بويايي، چشايي، شنوايي، بينايي و لامسه ايجاد مي كند. اگر فرزند شما دختر باشد هم اكنون حدود 6 ميليون تخمك در تخمدانهاي او موجود است. تعداد تخمكها به تدريج كم مي شود تا اينكه در زمان تولد به كمتر از 2 ميليون مي رسد.

 

 

 

 اين هفته تو اندازه ي يه دونه انبه شدي...به به...چقدرم مامان بابات مخصوصا بابات انبه دوست دارن....وااااااااااااااااااااااااااي مراقب باشم اين هفته بابا نخورتت!!!

 

 

 

 عشق مامان و بابا

 

 

 

 

             

 

 

 

                

                                  

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سوده
27 آذر 91 10:47
خدا رو شکر که این مراحل خطری رو به خوبی و خوشی طی کردی ان شالله که خدا پارسا گلی رو صحیح و سالم و به موقعش تو بغلت بیاره
وای نمی دونی چقدر دلت برای این لگدهایی که تو دلت می زنه تنگ میشه اصلاً به نظر من شیرین ترین قسمت بارداریه

کادو هم که خیلی ناقابل بود ببخشید ام شالله جبران کنم برای بندنیا اومدنش



ممنونم سوده جونم خيلي لطف داري...انشاالله خدا پانيساجونو هميشه برات سالم وصالح حفظ كنه
الانشم يه ساعت لگد نميزنه دلم تنگ ميشه براش!!!ههههه
مه رو
26 دی 91 11:28
تلام گله خاله توفی بزنم کانال مامانت الان لجش در میاد ههخخخخخخ کلا مامیت با محاوره ای حرف زدن من بیگا نه است اما اینجا مال تویی مگه نه ؟میدونی یه روز به مامانت لگد نزدی پدر مارو در اورد گلم پسمل توفی باش دیگه گناهی مامان غمگین میشه وقتی هم به دنیا اومدی اقا باش تا همه ازت حساب ببرن مثل مامانت هههخخخخخ خدایی من حساب میبرما تازه برات کادو گرفتم اما نشد بیام خونه ای قاله هستی جاش امن مطمِین باش اره
دیگه خاله زیادی پرچونگی کرد دوسمت دالم بوسسسسسسسسسس



پارسا جان بعدا يادم بنداز اينهارو خودم برات ترجمه كنم!!هنگ نكني مامان جان
ازبس از من حساب ميبره اينطوريه!!!ههههههههه