پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 18 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته14-بازگشت اژدها!!!

1391/8/22 14:30
نویسنده : مامان
2,760 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری اول:

هفته 14 بارداري من از سه شنبه 16  تا دوشنبه 22 آبان بود.در كمال تعجب اين هفته اژدهاي ويار من برگشت و خيلي شديدتر...

مجبور شدم روزي يكي قرص معده بخورم...از درد داشتم ميمردم..از طرفي من همش منتظربودم 3 ماه تموم شه بهتر بشم ولي بشدت اين هفته به بوها حساس شدم..بشدت بد غذا شدم...همش سيرم ، تهوع شديد، معده درد شديد

به قول بابات به اسم غذاها هم ويار دارم!!!ههههههههههه

اسم هر غذائي مياد حس ميكنم جريان غذام از توي معده به سمت دهنم حركت ميكنه!!!

بارداری دوم:

هفته 14 بارداریم از دوشنبه 24 تا یکشنبه30مهر بود.

شکرخدا مطالب بارداری قبلیم رامیخونم یه کم امیدوارمیشم.آخه الان از تنها غذائیکه واقعا بدم میاد جوجه است.معده درد همچنان برقراره.نمیدونم چرا مثل اوایل بارداریم باز پا دردگرفتم و شبها واقعا بد میخوابم.

بارداری اول:

 

يه كم راستشو بخواي اين هفته نگرانت شدم نيني جونم...

آخه واقعا هيچي ديگه نميخورم...قبلا حداقل آجيل شور ميخوردم...يا بعضي غذاها..

بابات هم نگرانته...بهم ميگه فكركن ببين چي ميتوني بخوري..

روز سه شنبه يكدفعه دلم تن ماهي خواست...اونروز خونه مامانم بودم..بهش گفتم برام گرم كنه ولي كلي هم گفتم اگه نخوردم ناراحت نشيها...خلاصه گرم كرد و دركمال تعجب من تقريبا همشو با نان تافتون و 3 تا ليموترش خوردم!!! بعدشم يه بستني زمستوني خوردم!!

خودم شاخام دراومده بود چطوري اينهمه خوردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بعد از ذوقم زنگ زدم به بابات گفتم كه اينهمه خوردم...اونم كلي خوشحال شدددددددددددددد

هههههههه به چه روزي افتادم!!!

براي خوردن غذا ذوق ميكنيم!!!

ولي خب به ميوه هاي نارنگي و پرتقال و كيوي خيلي علاقه مند شدم...حتي دلم گريپفروت خواست!!!

3 ماه اول بخاطر خطر سقط از ويتامين ث شديدا پرهيز كردم .

ولي خب كلا چيزهاي ترش و شور و با طبع سرد رو بهتر از چيزهاي شيرين و با طبع گرم ميخورم...

اصلا بوي بستني و شيريني و قنادي و... مياد حالم بدميشه...يادش بخير چقدر بستني و شيريني ميخوردم قبلاها!!!

از مرغ و تخم مرغ آبپز هم متنفرم...به تمام معنا....واي وقتي بوش مياد تا چندوقت حالم بده...ماهي هم بدم ميومد ولي با تن ماهي ركوردم شكست!!! كلا غذاهاي گوشت قرمزي رو بهتر ميخورم..

 

 

اين چندروز دارم خودم ميكشم با خوردن انواع ملينها...اميدوارم اثرگذار باشه...هههههههههه

خب اين از حال و روز مامانت...

بابات گاهي ميپرسه هيچ تكون نميخوره؟؟؟؟نازي خيلي دوست داره زودي وول زدنتو توي دلم حس كنه...

گاهي دراز ميكشم شكممو نگاه ميكنه ميگه الان نفخ داري؟؟؟

ميگم نه

ميگه پس شكمت بزرگ شده ها....بچم رشدش خوبه قشنگ معلومه...بعدشم از روي شكمم نازت ميكنه...

خيلي باباي مهربوني داري...از حالا عاشقته...بايد قدرشو خيلي بدوني...

توي اين دوران طفلك پابه پاي من سختي كشيده...حس ميكنم جديدا خيلي رنگش پريدس...شايد از كم خوابي و فعاليت زياده...چشماش دودو ميزنه

آخه يكسري دكترهارو من نميرم فقط بابا جوابشو ميبره نشون ميده...كار خونه رو انجام ميده...كار شركت يه طرف...خلاصه خيلي خسته شده...

بايد دستاشو ببوسي انقدر برات زحمت ميكشه...

مطمئنم حسابي باباتو دوست خواهي داشت...چون واقعا مهربونه و برات زحمت ميكشه و سعي ميكنه بهترين شرايط رو داشته باشي..

اينم عكس توئه شليل مامان و بابا!!!

 

 

ديگههههههههههههههههههههههههه

آهان آهان آهان

نيني جونم ميدونستي تو چقدر خوش قدمي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

توي شركتمون بخاطر حق و ناحقهاي جاري من با مدرك ديپلم كار ميكردم...ديگه هم بيخيال شده بودم كه حكم و گروهمو بدن...گفتم ولش كن منكه نينيم بدنيا بياد نميخوام برم سركار...ارزش حرص خوردن نداره..

خلاصه يه دفعه بابا اومد گفت كه قراره حكمم عوض شه...البته كارشناس ندادن ولي كاردان دادن...بازم خيلي خوبه توي مبلغي كه بعد تسويه حساب ميگيرم تاثيرخوبي داره...

مطمئنم پاقدم خير تو نيني گلم بود...مديرم بهم ميگه پول پوشكش دراومد!!!

ديگه اينگه بابائيت(باباي من) يه مدت دنبال يه امور بيمه اي بود كه شكرخدا در حال درست شدنه..من گفتم قدم بچه ي منه!!!ههه

ولي اين موضوع واقعا جالبه...گاهي بهت ميگم دعا كني...و واقعا سريع برآورده ميشه...خيلي پاكي عزيزم خوش به حالت...از خدا ميخوام كمكت كنه هميشه همينطوري باقلب پاك بموني...

چندهفته پيش يكي از آقايون همكار  هي ميومد ميگفت خانم سيد تروخدا برام دعاكن خيلي كارم گيره و..

يه روز ديدم بنده خدا درحالت اشك ميگه برام دعاكن...من داشتم ميرفتم نماز ظهر...واقعا ديدن اشك يه مرد خيلي سخته..خيلي دلم گرفت...رفتم تو نمازخونه با بغض نشستم...گفتم خدايا منكه كسي نيستم دعاكنمو واسطه شم ولي اون به من بخاطر جدم ميگه دعاكن...خلاصه به تو نيني گلم گفتم با دل پاكت بامن دعاي توسل رو تكرار كني و به امام حسن (ع) و امام حسين(ع) متوسل شدم و ازشون خواهش كردم به حرمت اعتقاد اون فرد حاجتشو برآورده كنن...همشم به تو ميگفتم ماماني گلم براي آقاهه دعاكن...

خلاصه چند روزي نگذشت آقاهه رفت به بابا گفت حاجتشو گرفته!!! كلي تشكر كرده بود...منم از تو تشكر كردم كه دستهاي چند ميليمتريتو بردي بالا و با دل پاكت دعاكردي...

اون آقا به بابا گفته بود نفس خانومت حقه..تا حالا چند بار التماس دعا داشتم برآورده شده...

تو دلم خندم گرفت گفتم نفس نينيم حقه...

آفرين ماماني...دلم ميخواد هميشه در حق ديگران دعاكني و توي كارهاي خير و كمك كردن به ديگران پيش قدم باشي...

 آدم بايد تلاش كنه تا ميتونه بي مزد و منت به ديگران كمك كنه..

خيلي دلم ميخواد به تمام معنا فرد صالحي باشي و بتوني به كمال انساني كه بخاطرش آفريده شدي برسي...

مطمئنا ما آدمها براي جمع كردن ثروت و قدرت و ...در اين دنيا آفريده نشديم...و كسي لذت واقعي آفرينش رو ميفهمه كه به هدف آفرينشش نزديكتر بشه...

هميشه آيت الله بهجت رو در قلبم تحسين ميكنم...كه تونستند به تقواي واقعي برسن...

همه آدمهاي خوب آيت الله نبودن وميشه مثل خياط بود و باتقوا بود...

اميدوارم بعنوان مادرت بتونم وظيفه خودم  در رشد ذهنيت انجام بدم...ميدونم خيلي سخته و واقعا علاوه بر استعداد و علاقه ي خودت لازمه من هم معلم خوبي باشم!براي همين گاهي ميترسم كه نكنه ازعهده خوب تربيت كردنت برنيام..خودتم برام دعاكن نيني قشنگممممممممم

 

 

راستـــــــــــــــــــــــــــــــــي

توي اين هفته گاهي حس ميكردم يه چيزي تودلم گلوله ميشه...يه بار تو شركت كه نشسته بودم روي صندلي آرنجموگذاشتم روي زانومو دستمو گذاشتم زيرچونم يكدفعه حس كردم تو دلم يه چيزي سفت شد و چرخيد!!!سريع زنگ زدم بابات...گفتم دارم ذوق مرگ ميشم يعني نيني بود؟؟؟؟؟؟؟

ههههههههههه بابا ميگفت آره نيني بود...ولي خودم شك دارم هرچند چند بار هم شبها اين حس رو داشتم وقتي غلت ميزدم...

خيلي حس خوبيه وقتي تكون بخوري...وحتي احساس اينكه شايد تو داري تكون ميخوري...

بي تربيتي ميگم دلمو خوش نكنم شايد باد معدست!!!ههههههههههههههههههه

واقعاچقدر مرز خوشي و ناخوشي باريكه!!!!!!!!!!!!!

حالا شك دارم ديگه اگه بچه خوبي باشي بيشتر تكون بخوري من ميفهمم تو بودي باد معده نبوده!!!هههه

خودت فكراتو باخودت بكن مامان جان!!!! ازطرفي ميگم خب فقط يه نقطه زيردلمه...باد باشه بايد بره جاهاي ديگه!!

اييييييييييييييييييييييييييييي چه مامان بي تربيتي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو ياد نگيريها...مودب باش...

مادرم دیگه..دوستت دارم و دوست دارم با تكونهاي قشنگت باتمام وجود بودنتو حس كنممممممممممممم

خب ريم ببينيم يه نيني تو اين هفته چه شكليه:

 

 

 

 اندازه كودك شما از سر تا پا در حدود 8.9 سانتي متر و تقريبا به اندازه يك ليمو است و حدود 60 گرم وزن دارد. بدن او سريعتر از سر او رشد مي كند و سر او اكنون بر روي يك گردن خوش تركيب تر قرار گرفته است! در آخر اين هفته، دستهاي او درازتر شده اند و اندازه آنها با كل بدن او متناسب است. با اين حال پاهاي او بايد كمي بزرگتر شوند تا با بقيه اندامهاي او متناسب شوند. همچنين به تدريج پوششي از موهاي كرك مانند و بسيار نرم (كه لانوگو يا كرك جنيني ناميده شده و نازك، بي رنگ و فاقد مغز هستند) تمام بدن او را خواهد پوشاند. كبد او توليد صفرا را در اين هفته آغاز مي كند، كه اين امر نشان مي دهد كه كبد فعاليت مناسبي دارد؛ طحال نيز همكاري خود را در توليد گلبولهاي قرمز خون آغاز مي كند. او ادرار نيز توليد مي كند و آن را به داخل مايع آمنيوتيك مي ريزد؛ اين كار، يك فرآيند طبيعي است كه تا زمان تولد او ادامه خواهد داشت. شما هنوز هم قادر نخواهيد بود حركتهاي كودك خود را احساس كنيد، اما دستها و پاهاي او كه اكنون حدود 1.25 سانتي متر طول دارند فعالتر و انعطاف پذيرتر شده اند. از آنجايي كه مغز او ارسال پالسهاي عصبي را آغاز كرده است، گاهي اوقات ماهيچه هاي صورت او تغييراتي را نشان مي دهند كه به صورت نگاه با چشمهاي نيمه باز، اخم كردن و شكلك درآوردن ديده مي شود. اكنون كودك شما مي تواند چنگ بيندازد و همچنين مي تواند انگشت شست خود را بمكد!

 

بارداری دوم:

 

من همش فکرمیکردم توی این بارداری حالم خیلی بدتراز بارداری قبله.ولی مطالب بارداری قبلم راخوندم یه کم امیدوارم شدم.نه اینکه الان خوب باشم ها ولی فکرمیکردم دیگه اینموقع سر بارداری اولم حالم خیلی بهتر بوده.بااینکه دوسه هفته ای تهوعم بهتر بود ولی این هفته وهفته قبل اوضاع خوبی نداشتم.بدخوابی خیلی اذیتم میکنه.نمیدونم دقیقا چرا ولی همش بیدارمیشم و اصلا خواب پشت سرهم ندارم و طی روز کسلم.سرگیجه هم که همچنان برقرار.دیگه گاهی نمک میریزم توی دستم میخورم تابهتربشم.خداروشکر ازغذای خاصی دائم بدم نمیاد .مثلا شاید امروز بدم بیاد ولی فردا با میل بخورم.وااااااااااااااای چقدر سر پارسا بدغذا بودم دلم براش سوخت.نه اینکه الان خیلی عالی بخورم ولی اون وضعم نیستم.خدایا شکرت.

 

چندهفته ای هست همسایه قبلیمون که خیلی باهم صمیمی بودیم رفتن و همسایه جدید درحال اسباب کشی است.گاهی تو خونه دلم میگیره.جاشون خیلی خالیه.همسایه جدید یه بچه کوچکتر از پارسا داره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان مرضیه
17 آبان 91 10:01
سلام مامانی ایشالا که سلامت باشی و نی نی نازت به سلامتی آخر 9 ماه بیاد تو بغلت یاد اون روزای خودم افتادم ولی فکرکنم از روی ویارت نی نیت دخمر خوشگل باشه با اجازه لینکت میکنم


ممنون مامان مرضيه عزيز
انشاالله هرچي هست سالمو صالح باشه...واقعا باتوجه به معده دردم خيلي بد ويار شدم و اذيتم...ولي سونو گفت بيشتر پسره!!!هههههههههه
حالا فهميدم خبرميدم
مرسي از پيامت
زینب جووووووون
18 آبان 91 18:25
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزمممم خوبی... فدای اون نی نیت بشمممم من خانمی...

ایشالله که دوتا تون صحیحی و سلامت باشی تا همیشه...




سلام...خیلی ممنون زینب جون..انشاالله بادعای خیرشما...سلامت باشی
شیرین
19 آبان 91 18:11
ای جوووووونم به نی نی گلمون که هزار ماشاالله قوی شده و داره ابراز وجود میکنه
به امید خدا بزودی اینقدر بزرگ میشه که حرکتاش کامل احساس بشه و با چیز دیگه ای اشتباه نگیری جیگر خاله رو


مرسي شيرين جونم انشاالله براي شماااااااااااااااااا
فندق
20 آبان 91 10:22
منم تو هفته 15 سیر سیرم اشتها ندارم اما خدارو شکر تهوع رفته


انشاالله بزودي حال هردومون خوب خوب ميشه
مرسي بهم سر زدي