پارساپارسا11 سالگیت مبارک
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 20 روز سن داره

هديه های آسموني

تابستان 95

آقا جانم،  سرباز کوچولوت را درپناه خودت حفظ و هدایت کن...   -از اولین شب قدر نظم خواب وبیداریت به هم خورد! با من بعد سحر میخوابیدی تا نزدیک ظهر!!! دومین شب قدر سه تائی به مسجدمقدس جمکران رفتیم.همش آب میخوردی و بعدش دستشویی!!! ماشینت راهم آورده بودی توی اون شلوغی قام قااااااااااااااام!!!!!! حالا همیشه عاشق بازی کردن با موبایلی اونجاهرچی بهت میگفتیم بیا موبایل میگفتی بعدا !!میخوام ماشین بازی کنم!!!    -آخرین روز ماه رمضان نذری خرما توی کوچه پخش کردمیم.البته هنوز حاجتمون رانگرفته بودیم ونگرفتیم.همون موقع نیت کردم اگه قرار به حاجت روایی نیست خیرات امواتم باشه...
24 خرداد 1395

بهار1395-شروع چهارمین سال زندگیت

گل پسرعزیزم... ورودت به چهارمین سال زندگی مبارک پسرعزیزم الان که برات مینویسم اواخر خرداد ماه1395 است.تقریبا همه ازم شاکی هستن چون حدود3ماهه وبلاگت را بروز نکردم.وقتی زیاد روی هم جمع میشه آدم بیشتر تنبلیش میگیره.الان ساعت1 شبه و دیگه عزم کردم به وبلاگت سر بزنم و انشاالله بشه بروزش کنم.15 تردیبهشت 95 تولدت بود و قدمهای مبارکت را به چهارمین سال زندگی گذاشتی.خیلی هم بقول خودت آتیش پاره شدی و توی روز اصلا وقتی ندارم همش باهام کار داری یا سوال داری و... خلاصه حسابی مشغولیم.روز تولدت امسال مصادف شد باعروسی خاله جونت.همینم مقداری بیشترمنو مشغول کرد.خب بریم سراغ ابتدای بهار95 سال تحویل95 منزل آقاجونت بودیم.شبش مثل هم...
23 خرداد 1395

سی و چهارمین ماه زندگیت...تا آخراسفند94

سی و چهارمین ماه زندگیت از 15 بهمن تا 14 اسفند بود. در این عنوان از مطالب میخوام خاطرات تا آخر اسفند94 را برات بنویسم.از سال آینده فصل به فصل برات مینویسم. -اولین روز این ماه از زندگیت مصادف با تولد خانم همسایمون بود.بدون اینکه خبر داشته باشه خونمون براش تولد گرفتیم و سورپرایزش کردیم.چون مهمونیمون زنانه بود بابات هم کمکم نبود و فکرکنم اولین مهمونیه غذاییم بودکه دست تنها بودم.حین کار در شب قبل همش دعامیکردم که خوشحال و روبراه باشی وهمش بهم نچسبی و بذاری کاربکنم و حسابی هم بهت خوش بگذره.خداروشکر روز تولد هم با سه تابچه هایی که البته چندین سال ازت بزرگتر بودن حسابی خوب بازی کردی.تا شمعهای کیک را روشن کردم فوت کردی!!!!!عاشق فوت کرد...
21 بهمن 1394

سی و سومین ماه زندگیت

سی و سومین ماه زندگیت از15 دی تا 14بهمن بود. -آخرین ماههائی هست که اینجوری طبق ماه به ماه زندگیت برات مینویسم.میخوام از سال95 برات هر فصل یکبار بنویسم.مثلا بهار 95 هم علتش کمتر شدن تغییرات توئه ،هم فرصت نکردن خودم، هم زیاد شدن و سنگین شدن مطالب وبلاگت.فکرکنم اینجوری پیش برم  بزرگ بشی خودتم وقت نکنی همشو ببینی و بخونی.   ای واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای این ماه تموم شد با اینهمه جاهائیکه رفتیم ازمهمانی خانه بابابزرگهام و عروسی و... ولی من هیچی ازت عکس وفیلم نگرفتم!!!! بابات گفته با گوشیش ازت عکسهائی گرفته...امیدوارم مربوط به این ماه باشه برات بگذارم. خیلی سرمون گرمه.بیشتر ...
17 دی 1394

سی و دومین ماه زندگیت

سی و دومین ماه زندگیت از15 آذر تا 14 دی بود.   -ماشاالله از صبح که بیدار میشی تا موقع خواب بازی ای نمیمونه که انجام نداده باشی.تازه دائم حوصلت سرمیره و بازیه جدید میخوای.گاهی خودمم نمیدونم چه بازی ای انجام بدیم. اینجوری بود که این ماه بازیه شمع فوت کردن اختراع شد!!!! هی شمع روشن میکردم فوت میکردی.کم کم فهمیدی اگه باجسمی روی شمع ضربه بزنی هم خاموش میشه و ازفندک گاز که باهاش شمعهارو روشن میکردم برای ضربه زدن استفاده میکردی و بعد هم میگفتی دودهارو بگیرم!!! نتیجه اینکه هی شمع رفته توی فندک و دیگه کار نمیکنه!!خسته نباشیم!! کلا اولین بار بود طی این سالها این شمعهارو روشن کردم گاهی تکه های چوب یک با...
22 آذر 1394

سی و یکمین ماه زندگیت

سی و یکمین ماه زندگیت از 15آبان تا 14 آذر بود.   پارسا !!!! ماشاالله به انرژیت!!!نمیدونم اورانیوم غنی میکنی خودت بمب اتمی هستی؟؟ واقعا گاهی برام سوال پیش میاد آخه چطور ممکنه؟؟؟!!!!!!!!!! چون دائم باهم هستیم معمولا فعالیتهامون شبیه همه...باهم فوتبال و والیبال و بدمینتون و بادکنک بازی و دنبال بازی و قایم باشک و...انجام میدیم...انقدر فعالیت میکنیم زانوهام دیگه یاری نمیکنه ولی تاچنددقیقه مینشینم میگی پاشو بازی!!! بابات که میاد باهات معمولا والیبال یافوتبال که خیلی دوست داری بازی میکنه...خلاصه دائم به فعالیتی ولی بازهم شب که میخوای بخوابی چونه میزنی.یه مدت خیلی برای به خواب رفتنت اذیت میشدم.بعد امتحان انواع روشهای خوابوندنت ...
26 آبان 1394

سی-امین ماه زندگیت

سی امین ماه زندگیت از 15 مهر تا 15 آبان بود. از وقایع این ماه زندگیت عقد خاله جونت بود.انشاالله باعنایت پروردگار و در ظل توجهات حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه شریف عاقبتشون در دنیا و آخرت بخیر باشه. وقتی رفته بودیم برای عقد تا تونستی با دخترخواهر داماد بازی کردی و آتیش سوزوندی!!همه جا سرک کشیدی.عاقد شاکی شده بود... درحین بازی دویدین و صورتت خورد روی یک سرامیک عمودی و بینیت شدید ورم کرد و کبود شد.اما اصلا گریه نکردی و صدات درنیومد!!!!وقتی برات اتفاقی میوفته و صدام میکنی خیلی عکس العمل من روت تاثیر میذاره.وقتی  زمین خوردی سریع بینیتو گرفتی و صدام زدی.وقتی دستت رو برداشتم دیدم سریع ورم ...
8 آبان 1394