پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 13 روز سن داره

هديه های آسموني

تابستان 1402

1402/5/21 4:16
نویسنده : مامان
329 بازدید
اشتراک گذاری

از تیر برنامه ریزی داشتیمو به دیوار زدیم.البته خیلی بازیگوشی کردیم و طبق برنامه نرفتیم.ولی نهایتا شکرخدا به کارهامون رسیدیم.چندبار هم برنامه را عوض کردیم.

معمولا در تابستان هفته ای یکبار مسجد نزدیک خونمون میرفتیم و پارساهم اونجا کلاس پینگ پنگ میرفت.

می بینم در مردانه منتظر نماز هستید

سال قبل پارسا کوچکتر بود و کنار خودم در صف نماز میخوند،ولی امسال میره پایین و پوریاهم باهاش میره.اولش که خانمهانیومدند پیش من هستند و تفریح میکنند.منم میذارم بهشون خوش بگذره .

خانمها هم بعضیها دعوا میکنند که سرصدا نکنید و بعضیها تشویق میکنند که آفرین اومدید مسجد.البته پارسا سرصدا نمیکنه ولی پوریا هنوز کوچکه و بدو بدو میکنه.

یک روز یه خانم پیری برای تشویق اینکه پارسا داره جزء 30 را کامل خفظ میشه و مسجد میاد بهش 20هزار تومن عیدی داد و ده هزارتومان هم به پوریا داد. البته به من هم گیره ی روسری داد.

خیلی خوبه که در هر سن و هر مکانی هستیم سعی کنیم مشوق بچه ها باشیم که به سمت دین بیایند.

- یکروز درهفته هم مسجدی میرفتیم که مقداری از منزل دوتر بود و دوستهای پارساهم بودند و کلاس قرآن هم اونجا ثبت نامش کردم.

پارسا یاد گرفت برای خرید نان بره و دیگه نانهامون را پارسا میخره

اینم اولین نان خوشمزه ی خرید پسرم

-بازیهای تابستانه در حیاط

-بازی در حیاط خونه باباجونی

باباجونی تفنگش را آورده بود بهتون آموزش میداد

 سرباز امام زمان باشید پسرهای گلم

-در جنگل سرخه حصار آقاجون به پوریا دوچرخه سواری یاد داد.اولهاش با یدکی رفت که پاهاش عادت کنه چون مدت زیادی بود سوار نشده بود.بعدش بدون یدکی یاد گرفت.

روز بعد توی پارک مسلط بود

دیگر تفریحات جنگلی

-گردش حوالی منزل

-مهمانی منزل عزیز(البته یکبار دیگه پارسا رفت و چندشب تنهایی پیش عزیز موند)

 برگشت را با مترو اومدیم و برای پوریا خیلی جذاب بود.چون چندسالی که کرونا بود با مترو جایی نرفته بودیم و اصلا یادش نبود چیه.

-ثبت نام پوریا برای پیش دبستانی

-یک روز صبح با مترو رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم و ساعت ها بودیم و عصر بابا اومد دنبالمون.کلی هم اسباب بازی خریدید شما دوتا

(همیشه دوست دارم بهترین خاطرات و خریدهاتون در چنین جاهایی باشه که براتون خوش بشینه)

بستنی نذری، به به

- با بابا مهمان کتابخانه ی حسینیه بودی

-پارک :

-مثل هرسال به مناسبت عید غدیر پارک ارم مهمان مامانید.

-پسرم و باباش کلاس دفاع شخصی ثبت نام کردند که بر پایه ی کاراته و مقاومت جسمانیه و خیلی راضی هستند.

-پوریا دلش برای دوستهای مهدکودکش تنگ شده بود، شیرینی خریدیم و به مناسبت عیدغدیر به مهد سر زدیم و رفت بازی کرد و بعدشم بهش جایزه دادند.

-پسرم یه روز صبح خواب دیده بود مامانش مرده و انقدر تو خواب گریه کرده بود چشماش ورم کرده بود.میگفت مامان خواب دیدم مرده ها تو جایی که بودند هرکدوم یه شغلی داشتند،شغل شما خندوندنه بچه هایی بود که مردند!!!

بعدش میگفت آخه مامان انقدر شماخوب بچه داری میکنی که وقتی بمیری هم خدا بهت نگهداری از بچه هارو میده.

هیچی دیگه از اونموقع به بعد فقط الهی العفو دارم میگم!!!

-نذری عیدغدیرمون:

-تفریحات و پذیرایی غدیر

-مسافرت گلپایگان منزل خاله:

-دو روز قبل محرم حسابی خانه تکانی کردیم و خانه را با پرچم و آوردن طبل ها برای محرم آماده کردیم و رفتیم مسجد ببینیم برنامه ها چیه که دیدیم شوفاژ مسجد ترکیده و فرشها همه خیسه. پسرها کمک کردند فرشها را جمع کردند و مردها فرش ها را میبردند جلوی در که قالی شویی ببره.تجربه ی خوبی بود براشون

-دیگر تفریحات تابستانی:

منزل آقاجون

 مهمانی منزلمون

 نقاشی برادرانه

ورزش برادرانه

نقاشی پارسا

نقاشی پوریا

به پسرم فقط الگو بده، میسازه

رنگ بازی در حمام

-ماه محرم رسید.همیشه دو زمان در ساله که اگه حالم خوب نشه انرژی سال ندارم.یکیش رمضان یکیش محرم.امسال بخاطر بیماری متاسفانه رمضان خوبی نداشتم. تخلیه بودم.ولی شکر خدا محرم عالی بود.مسجد نزدیک خونمون میرفتیم،مهد داشت برای بچه های کوچک و یک ساعتی هم اونجامیرفتیم،هم پیش بچه ها بودید و هم کمی در برگزاری مراسمهای کودکان کمک میکردیم.چند روز هم مسجد دورتر رفتیم.هر شب دسته و هیات و...

چندروز قبل از محرم هم با بابا و دوستهای بابا کوچه ی محله ی قدیم بابا را پرچم زدی و میگفتن خیلی زحمت کشیدی

جایزه هم میگرفتید

مهر و تسبیح درست کردید

پسرم تاول دستش ترکید و دستش با طبل برید.براش چسب زدند.روز عاشورا هرچی اصرار کردم تا ظهرعاشورا چیزی نخورد و توی اون گرما خیلی نگران بودم.هرچی هم میگفتم بیا توی سایه میگفت مگه امام حسین غذا خورده بود و توی سایه بود؟

با سینه زدنت ،تکه های کبودی روی تنت بود پسرم.چجوری سینه زدی آخه

عصر عاشورا منو پارسا در منزل نوجه گوش میدادیم و غمگین بودیم.پوریا گفت خیلی ناراحت نباشید هنوز یه امام زنده داریم!

یک روز صبح از دهه ی اول محرم باهم مسجد رفتیم و به پذیرایی در مراسم کمک کردیم.شما خادم در بخش آقابون بودی.

-روز بعد عاشورا شکرخدا بعد چندین سال راهی مشهد شدیم.اولی بار بود که پوریا مشرف میشد. شکر خدا خیلی عالی بود.

یک شب موندیم پارک آبشار شاهرود و چادر زدیم.خیلی خوب بود.بچه ها قایق سوار شدند و تا نصفه شب مشغول بازی بودند.صبح هم راضی به رفتن نمیشدند.

صبح هم راه افتادیم به مشهد.بین راه قدمگاه هم رفتیم

پارسا از قدمگاه خرید و در هتل بالای تختش گذاشت.

اولین بار که زیارت حرم رفتیم همش به پوریا میگفتیم میخواهیم بریم پیش امام رضا.نگو بچم فکرکرده امام رضا زنده است.باباش میگفت هی توی ضریح رو نگاه کرده و گفته کوش پس؟ بابا گفته امام رضا شهید شده. پوریا گفته ای بابا این امام راهم که کشتن

در راه برگشت یکدفعه دیدیم پوریا مشغول گریه است.حسااااااااااااااابی الحمدلله ارتباط قلبش با امام رضا برقرار شده بود و همش میگفت امام رضا را میخوام.فرداش هم که برای خرید رفتیم همش نمادهای حرم را میخواست بخره و آخرش هم قاب حرم خرید برای خودش

 چای حضرتی

یک شب هم با پارسا دونفری رفتیم حرم و تا بعد نماز صبح موندیم.توی راه کلی موکب بود و پارسا باهمشون عزاداری کرد

یه جوری توی صف نماز ایتادیم که پسرم صف جلوم بود و من اولین صف خانمها.بعدش هم برگشتیم و پارسا که حسابی گشنه شده بود غذا خورد.4ونیم صبح خوابیدیم و صبح هم بچه ها با بابا رفتن سرزمین موجهای آبی که خاطره ی خوبی از مشهد باشه و منم باز رفتم حرم.

آرامگاه و موزه نادری که بخاطر داشتن اسحله ،خیلی مورد علاقه ی پسرها واقع شد

بازدید از موزه ی رضوی

پوریا انقدر عاشق حرم امام رضا شده بود که میخواست وارد محدوده ی ضریحهای موزه هم بشه

و سرانجام برگشت و خداحافظی از امام رضا و گریه های پارسا در ماشین

-تفریح به سبک پوریا:

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)