پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 10 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 45- با تکیه گاه می ایستی

1392/12/24 0:19
نویسنده : مامان
2,010 بازدید
اشتراک گذاری

هفته 45 زندگیت از یکشنبه 18 تا شنبه 24 اسفند بود.

 

 یه کم دلم برات میسوزه چون مادر سخت گیری داری!تا یک کارو درحد اعلا انجام ندی بهت عنوان نمیدم!!!زبانفکرکنم دوماهی میشه وقتی تکیه گاه داری می ایستی ولی خب هی لق میزدی!برای همین قبلا قاطع نمیگفتم !

ولی این روزها دیگه توی دست هم میتونی بایستی بدون تکیه گاه.آقاجونت هردو پاتو توی یک دستش میگیره و تو می ایستی.مامانتم بچه بود مثله تو توی دست آقاجونت می ایستاد.گاهی هم حواست نباشه چندثانیه ای کوتاه مثلا سه چهارثانیه بدون تکیه گاه روی زمین می ایستی.معمولا حواست هست میترسی و وامیری!

دیگه این روزها به مدلهای مختلف با یه تکیه گاه کوچک هم می ایستی.حتی بدونه تکیه گاه توی دست هم تعادلت رو حفظ میکنی عزیزکم.

 

 -منو دعوامیکنی!وقتی چیزی رو میخوای میدونی میام ازت میگیرم یا بهت میگم اخه بده و تو نمیخوای بهم بدی شروع میکنی اخم کردن و دعوام میکنی..میگی: عه !! گاهی هم: اه !! فعلا فقط منو دعواکردی. مثلا درکابینتو که بازمیکنم میدونی تا برسی میبندم از دور میگی عه عه!!

 -دندانهات واقعا تیز هستن.هویج دادم دستت که لثتو ماساژ بدی ومثله قبل کم کم هویجو بادندونهات رنده کنی بخوری ولی همچین قاچش کردی که سکتم دادی!!

-توی خواب غلت میزنی و جدیدا پتوت روهم کنارمیزنی...گاهی خونه سرد باشه نگران میشم.البته خوابت که عمیقه تویک حالت معمولا میخوابی.گاهی هم میخوای بیدارشی یه غلت میزنی باز خوابت میره.

-با آهنگ دست میزنی و پاتو تکون میدی.حتی آهنگه مامانی نهار چی داریم!! این ژن قر کمرت به منو بابات نرفته یه کم به نسل قبل و نسبتهای دیگه فامیل میرسه! تا بگیم دست دست دست تو شروع میکنی دست زدن و پاکوبیدن!کلا منتظری یکی یه چیزی بگه یا صدائی بیاد خودتو یه حرکتی بدی!!

-اگرحواست نباشه که نگرفتیمت درحد چندثانیه به تنهائی می ایستی.وقتی زیربغل یا دستهاتو بگیریم خودت تندتند تاتی تاتی میکنی.گاهی میخوام ایستاده نگهت دارم ازت عکس بگیرم ولی هی یک پاتو از زمین برمیداری که مثلا راه بری و چپه میشی!!اگرتکیه گاه داشته باشی مدت طولانی تری بدون کمک ما می ایستی.مثلا گاهی روی مبل وسیله میذارم تورو جلوی مبل میذارم.یا گاهی جلوی درهای کشوی آشپزخانه می ایستی و خودت دستتو میگیری و بازی میکنی.ولی خودم در حالت ایستاده میذارمت.خانه عزیزیت وسایل رو در ارتفاع برات میذارن و تو خودت بلندمیشی میگیریشون.ولی من تو خونه ی خودمون چون خیلی سرامیک داره میترسم ریسک کنم!!یه کم زیادی محتاط شدم!

-بیرونه خونه باباجونت یه گربه هست که تا باباجونیت پیش پیش میکنه هرجا باشه خودشو میرسونه.توهم عاشقه اون گربه شدی!!در خونشون بازمیشه خودتو میرسونی و جیغ میزنی که گربه رو بگیری!!

-اعتقاد عموم خانواده بر اینه که من بیشتر روی مسائل ذهنیت دارم کار میکنم تا حرکتی.البته فعالیتت خیلی زیاده و شاید بیش ازحدمعمول یه بچه تو این سن و سال باشه ولی شاید منظورشون کمک به ایستادن و تاتی بردنت باشه.البته من واقعا قصد ندارم تورو به سمت خاصی سوق بدم.دوست دارم متعادل بار بیای تا وقتی که خودت برحسب علاقه و استعدادت بتونی راه خودت رو انتخاب کنی.واقعا من هیچوقت نیت نداشتم زوری تورو به سمت خاصی سوق بدم.شاید ناخودآگاه بیشتر دارم روی امور فکریت کارمیکنم تا فعالیت بدنی.نمیدونم..

-ازنظر فعالیت بدنی میتونی چهاردست و پا بری..یعنی وقتی نیاز هست ومیخوای ازجائی ناهموار عبورکنی چهاردست و پا میری ولی تابه بخش مسطح میرسی وامیری و سینه خیز میری.میدونم خیلی ازبچه ها کلا مدلشون اینجوریه و یکدفعه از سینه خیز راه میوفتن.آقاجونت طی لاوی که برات میترکونه میگه سینه خیز سختتر هم هست!! ولی خب من گاهی تلاش میکنم زیر سینتو بگیرم کمکت کنم یادبگیری چهاردست و پا بری.تو هم میری ولی تا به خودت میسپرمت باز سینه خیز میری.اصلا چهاردست و پاخوشت نمیاد.آخه سینه خیز کل آرنج و زانو و روی پات ساییده شده.شبهاکه میخوابی لایه ضخیم کرم برات میزنم.ولی خب گویاخودت این مدلی دوست داری دیگه.کماندوئی میری!!سرعتت هم خیلی بالاست مخصوصا اگه چیز خاصی رو برای رسیدن بهش هدف گرفته باشی.دیگه هرجور راحتی مادرجان هرکی یه مدله دیگه.گویا ازنظرژنی هم تو خانواده این مدلی داشتیم سینه خیز برن تا زمان راه رفتن.

ولی خب بازهم من دوست دارم چهار دست و پا بری حداقل انقدر ساییدگی پیدانکنه تنت!!موندم وقتی میتونی بری خب چرا نمیری؟؟آزار داری خودتو اذیت کنی مادرجان؟؟هرجور دوست داری!!!ههه

-وقتی میخوای آب بخوری بازیت اینه که آبو قرقره میکنی:ققققققققققققققق

عزیزیت عاشقه این کارته.

-واقعا عاشقه رنگ سبز هستی.هرچیزی سبز باشه برات جلب نظر میکنه و هوش و حواستو سمت خودش میبره.منم میخوام به همین منظور مانتوی سبز بپوشم تو کیف کنی!البته این هم گویا ژنیه چون بابا و عزیزیت هم طرفدار حسابیه رنگ سبز هستن!

من رنگ آبی دوست دارم.بعد سبز تو آبی دوست داری.ولی اول سبز

 -حسابی ددری هستی.یعنی در که بازمیشه هرکی به هردلیلی میخواد بره بیرون توهم باید باهاش بری!! مثلا آقاجونت که ازخونمون داشت میرفت خونشون داشت لباس میپوشیدفهمیدی و ازبغلش بیرون نمیومدی.آخرسر تا دم در تورو برد و بابات اومد گرفت و برگشتی.اینطوری راضی بودی.وقتی من هم لباس میپوشم همش میخوای بیای بغلم که بریم بیرون.جالب اینجاست وقتی از بیرون از راه میرسیم جائی تا لباسهامو درنیارم ولباسه خونه نپوشم میخوای بغلم باشی فکرمیکنی میخوام برم بیرون!!دیگه اینو فکرنمیکنی خب تازه از بیرون اومدیم!!

-مقلد شدی...طوطی هم شدی..هرکاری میکنیم و هرصدائی درمیاریم پشتش تو انجام میدی! انواع واقسامه صداها بادهن! دخترهمسایمون یکروز خونمون بود تو بادست میکشیدی روی لبت صدا درمیاوردی.اون هم تلاش میکرد کار تورو انجام بده.کلی طول کشید تا تونست حدودی انجام بده!!دیگه انقدر ازین کارهاکردی حرفه ای شدی!کارهاتم عجیب غریبه یه کم!مخترع نود درصد این سرو صداهائی که با دهنت درمیاری هم باباته!!مثلا زبانت رو میکوبی به سقف دهنت محکم ول میکنی صدای بلند میده و...

-شکرخدا بعد درمان گوش و دراومدنه 4 تا دندونت غذاخوردن وخواب و اخلاقت خیلی عالی شده.حسابی از شرایط موجود راضی هستم.خدایا شکرت

البته چندروزیه باز گاهی گوشت رو میکشی و داری نگرانم میکنی!شاید میخاره..امیدوار باشم!

-پسرعمو کوچیکت هم اینسری به جمع لاوترکونهات پیوست!!میگفت خوبیه پارسا اینه که لوس نیست و باهوشه!! حسابی هم شیطونه!! کلا یکسره همه برات لاو میترکونن پسرکم!!همه لطف دارن بهت و دوست داشتنشون رو میرسونن

-معنی صداهائی که درمیاری:

ققققققققققققققق : بازی قرقره آب با دهن

گگگگگگگگگگگگگگ : فکرکنم بدو بیراه باشه!چون وقتی شاکی میشی با کسره و فتحه و ضمه و ی و...حرف گ رو میگی!

خخخخخخخخخخخ : ذوق درحد اعلا!!

- از اونجائیکه واقعا زندگی خودم ام پی تری شده بعضی غذاهای سخت رو عزیزی و مامان جونت برات درست میکنن.البته ازنظر من سخته.خانه مامان جونت هر هفته ماهی میخوری.عزیزیت هم برات پای مرغ و ماهیچه میپزه.

 -الان بمدت یکماه ونیم دوز داروهات عوض شده 2سیسی کیدی کر میخوری.1 سی سی ویتان.1.5 سی سی آیروویت و 1 سی سی زینک

-آقاجونت هر سری منو میبینه میگه دیگه وبلاگ بسه چشمش میکنن انقدر عکسهاشو نذار.کلا اینم لاوی هست که آقاجونت برات ترکوند مجدد...هردم ازین باغ لاوی میرسد!!

-دوست داری طوری بخوابی که به اندازه دست بازت از هردوطرفت چیز و کسی نباشه.به بابات میگم همه بچه ها دوست دارن پیشه مامانشون بخوابن من اگه به پارسا بچسبم با دست و پاش شوتم میکنه عقب که راحت بخوابه!!باباتم برات لاو میترکونه میگه بچم مستقله!!ولی واقعا گاهی که شیرت میدم بعدشم بغلم چسبیدی میگم وای خدا کاش یه کم اینجوری بخوابه توی بغلم..خیلی مزه میده.ولی زودی غلت میزنی روتو میکنی اونور ضایعم میکنی!!گریهههههههههههههه انقدر مزه میده گاهی توی بغلم میخوابی و نفست رو حس میکنم.واقعا شیرینترین لحظاته مادر بودنه.عاشقه بوتم

-یکسره داری دندونهای نیشت رو باانگشت و وسایل دیگه ماساژ میدی.فکرکنم اذیتی حسابی.

-یک متخصص رشد میگفت قد پسر در اینده با این فرمول محاسبه میشه

قدمادر بعلاوه ی 13

جواب بعلاوه ی قد پدر

جواب تقسیم بر دو

جواب بعلاوه و منحای8.5 که بازه ی قد رو نشون میده.طبقه این فرمول باید قدت بینه 172 تا 190 باشه!

حالا درآینده تو خودت بررسی کن ببین این فرموله درسته یانه.به اون متخصص خبر بده قربونت!!هههه

-یادم نمیاد آخرین قنوت نماز رو کی خوندم.همیشه انقدر ام پی تری میخونم که حذفش میکنم.شاید اواخر بارداری بود.یادش بخیر توی بارداری تو نماز جماعت شرکت توی قنوت بینه دوصلوات کلی برای سلامتت دعامیکردم..چقدر زود گذشت...

الان وقتی نمازمیخونم که خواب باشی.گاهی که بیداری و نمازمیخونم حسابی ساکتی و دقت میکنی فقط بعضی اوقات میای زیر پام و سرتو میاری بالا و بانیش بازمیخندی.یکبار اومدم رکوع برم دیدم اون زیر سرت بالا دهن باز ازخنده و تعجب!! نزدیک بود بترکم ازخنده!!قهقهه

اگرهم خواب باشی معمولا کنارت نمازمیخونم بیدارشدی ازتنهائی نگران نشی.گاهی بیدارمیشی وهمونجوری آرومی تا نمازم تموم بشه.

-یکشنبه صبح خونه آقاجونت کنارم خوابیده بودی روی زمین.البته سرجای خودت.یکدفعه حس کردم انگار نفسی به نفسم میخوره و نگاهی رو حس کردم.چشم بازکردم دیدم صورتت به فاصله چندسانت توی صورت منه و زل زدی بهم.تا چشمامو باز کردم لبخند زدی و منم حسابی چلوندمت!خیلی برام خاطره ی جالبی بود اون نگاهه بامزت.

-یکماهی هست دست میدی.یادم نیست برات نوشته بودم یانه.البته دل به خواهه دیگه.گاهی میلت نیست دست بدی.گاهی هم بازی میگیری خودت دستتو میاری جلو!

-موقعی که توی دستشویی دارم میشورمت با پات میکوبی روی شیر آب و میبندیش.

-چندهفته ای هم هست که یادگرفتی کلید رو بزنی و چراغ رو روشن کنی.خاموش کردنش رو هنوز نتونستی.هروقت لامپ خاموش میبینی یاد کلیدش میوفتی و میری سراغ بازی.البته مثلا لامپ بالای مبل خونمون.حسابی دم دستته دیگه.

-چندهفته ای هست اگه روی مودش باشه لیوان دستت میگیری و خودت آب میخوری.بیشترشم میریزی البته!! خیلی سخت آب میخوری.برای همین یه لیوان نیدار برات خریدم توی اون آب میخوری.رنگشم سبزه. گاهی هم بالیوان آب بهت میدم یادبگیری.ولی اگه همیشه بخوام ازلیوان استفاده کنم آب کمی میخوری و برات خوب نیست.بایدهمه جوانبو درنظربگیرم دیگه!

 -روز جمعه با بابات رفتیم یه پارکی که کمی از خونمون دور بود.یه تاب خیلی خوب داشت مخصوصه سن و سالهای تو.و تو هم تاب بازی کردی.خیلی اونجابهت خوش گذشت و شاد بودی.وقتی تو شاد هستی و میخندی دل من هم شاد میشه پسرکم.کاش این پارکه نزدیکه خونمون بود هرروز میبردمت.یه خانومه هم دخترش یکماه ازتو بزرگتر بود و داشت تاب میخورد گفت معلومه پسرت تاب بازه حرفه ایه!!آخه قشنگ دستتو گرفته بودی و شاد پامیزدی.ولی دختر اون اولین بارش بود میترسید و جیغ میزد.این هم از مزایای تاب داشتن خانه ی آقاجونت!!!توهم اولین بارها یادمه میترسیدی.یه مدت سوارت نکردم وتاب رو جمع کردیم.بعدچندوقت دوباره سوارشدی خوشت اومد.

- معنای بعضی حرفامو خیلی خوب میفهمی و انجام میدی..مثلا:

پا بزن: تند تند پا دوچرخه میری و پامیزنی..اگه تو آب باشی هم شالاپ شلوپ توی آب

دست دسی:دست میزنی

پارسا دست بده...یاالله یاالله: دستتو میاری جلو دست میدی

وقتی صدات میکنم و میگم بیا پیشه مامان هرجا باشی خودتو میرسونی بهم

معنای دست نزن رو هم خوب میفهمی : سریع میری دست میزنی که نکنه بیام ازت بگیرم!!!

 

niniweblog.com

یکشنبه 18 اسفند (سیصد و نهمین روز زندگیت):

 دیگه حرفه ای شدی که روی دست آقاجونت بایستی:

چنین عکسهائی هم خودم دارم که توی دست بابام ایستادم...

اینجاست که شاعر میگه پسر کو ندارد نشان از مادر...ههههههههههه

این دست تو دهن رو خوب اومدیم!!

 مامان جونت برات سیب زمینی سرخ کرده بود گذاشتن توی بشقاب جلوت.تو هم نصف رو خوردی نصف رو له کردی اینور اونور!! هر وقت خونه مامان جونت هستیم من هی باید لباس عوض کنم برات بسکه به دلت راه میان!

 

niniweblog.com

دوشنبه 19 اسفند (سیصد و دهمین روز زندگیت):

 انواع و اقسام مدلهای خوابیدن داری. برای خودت غلت میزنی میچرخی!!

مدل بعدی:

اگر بخوایم بدونه بازی و سرگرمی بهت غذا بدیم نهایتش 5 یا6قاشق بخوری.برای همین یکی باید سرگرمت کنه یکی بهت غذا بده.تو عکسهای پایین دایی کوچیکم داره سرگرمت میکنه و آقاجونت داره غذابهت میده.منم عکاس!!ههه

وقتی تو خونه تنهاهستیم برات کتاب شعرمیخونم.وقتی ازیک کتاب خسته بشی دیگه نمیخوری سریع کتابمو عوض میکنم!!اینم مدلی برای خودش!

بجای اینکه روی تاب بشینی علاقه داری از طنابش بالا بری بارفیکسو بگیری و به دیگران هم میرسونی که بلندت کنن بگیری! اینجا دایی کوچیکم بلندت کرده به مراده دلت برسی:

بعدش هم دهنتو انقدر باز میکنی بتونی میله بارفیکسو میل کنی:

گاهی آدم یه اشتباهی میکنه که دیگه جبران نمیشه کرد!!یعنی اشتباه کردم یادت دادم در داشبورد رو بازکنی..دیگه هر سری داستان داریم...هزار بارهم درش رو بازکنی خسته نمیشی!!تا درشو میبندم جیغ و داد راه میندازی که بازکنی!خب میترسم حینه رانندگی انقدر جلو بشینی خدانکرده خطرساز بشه..ضمن اینکه خسته میشم مامان جان..توانتو قربون!

قشنگ انگشتهاتو میندازی زیرش و باز میکنی:

niniweblog.com

سه شنبه 20 اسفند (سیصد و یازدهمین روز زندگیت):

 این هم مدلی دیگر ازخوابیدنت:

 niniweblog.com

چهارشنبه 21 اسفند (سیصد و دوازدهمین روز زندگیت):

 وقتی خودم بلندت میکنم بایستی با کمک تکیه گاه خودت می ایستی و البته خونه زندگیمم بهم میریزی آفرین دستتم درد نکنه تازه جمع و جور کرده بودم!!ههه

خوابت میاد ولی داری مقاومت میکنی:

سرتو گذاشتی که بخوابی ولی نخوابیدی و بازی باز شروع شد!

 

دستت رو میبری جلوی لبت و لب پایینتو با انگشتهات میکشی ول میکنی و صدا درمیاری: بو بو بو

 

از علاقه مندیهات باز کردن در جاکفشیه! البته بیشترعلاقه داری صداشو دربیاری.یه کم باز میکنی و ول میکنی تق تق صدا بده!

 دیشب برات شیربرنج با خامه و بدون شیر درست کردم! دوهفته ای هست که خامه میخوری.بستنی وانیلی هم چند باری خوردی.یه کم درخصوص این دو خوراکی مشکوکم.بنظرم وقتی میخوری لپ گلی میشی.امروز شک داشتم لپت رو جائی ساییدی یا برای حساسیت سرخه.ولی الان که عکستو درست نگاه میکنم بنظرم هردوطرف یکسان سرخه.عجیبه که هفته قبل به این دوماده حساس نبودی.یه کم توی فکر رفتم.یعنی حساسیته؟!البته چون اوایل زمان بعد زایمانم بنظرخودم شیرمیخوردم لپت سرخ میشد دیگه خودم شیرنمیخوردم.دیشب برای خودمو بابات هم شیربرنج باشیر درست کردم.موندم یعنی برای اونه؟ باز تست میکنم

از اونجائیکه شیشه و پستونک نخوردی همین یکی دوتا سرشیشه ای که توی سیسمونیت بود الان شده دندونیت!میکشیش به لثه هات.نوعی ماساژوره!!قهقهه

وای توی این عکسم نگاه میکنم لپت سرخه!

niniweblog.com

پنجشنبه 22 اسفند (سیصد و سیزدهمین روز زندگیت):

 امروز سیصد و سیزدهمین روز زندگی قشنگته.این عدد منو یاد یاران امام زمان (عج)انداخت..امیدوارم تو هم در دنیا و آخرت همنشین و از یاران ایشان باشی .الهی آمین

 هفته پیش که یه کوچولو خانه رو مرتب میکردم قطعات تخت کوچکت رو که چندهفته ایست چون برات کوچک شده جمع کردیم گذاشتم کنار تخت خودمون سمتی که خودم میخوابم.تا وقتی شب دارم سیرت میدم نگرانه خدانکرده پرت شدنت نباشم.البته الانم گاهی نگران میشم نکنه راه بیوفتی از پایین بری بیرون!! خدایا به خودت میسپرمش این آتیشه مامانو

 امروز منو تو برای اولین بار دونفری با کالسکه رفتیم بیرون.قبلش تا دیدی من لباس پوشیدم شروع کردی به گریه .صبر نداری برای بیرون رفتن.خلاصه تمام مدت که لباس تنت میکردم گریه کردی.منم اولین بار بود میخواستم با کالسکه ببرمت تنهائی بیرون یه کم شرایط برام جدید بود.خلاصه همینجور که بغلم بودی قفل درو زدمو کالسکت رو از راه پله برداشتم و بردم بیرون.وقتی کمی رفتیم دیدم وای انقدر پوشوندمت ولی جورابهات یادم رفته!!هوا هم تقریبا سرد بود و باد میومد.خلاصه دیدم باز برگردمو قفل در رو بازکنم و...خیلی سخته.همون سرکوچه یواشکی جورابهای خودمو درآوردم پای تو کردم و شلوار خودمو کشیدم پایین روی جورابهام.خیلی موقعیته خنده داری شده بود.جوراب هم برات بزرگ بود هی ازجلوی کالسکه از پات آویزون میشد و چندنفری بهم گفتن خانوم یه چیزی داره ازش میوفته جورابه چیه؟!!هههقهقهه

دیگه قصد داشتم اتفاقا برات یه جوراب طوسی بخرم و خریدم و توی مغازه جورابتو پات کردم جورابمو ازت گرفتم!نیشخند

خانومه فروشنده ازم پرسید بچت بدنیا اومد روشو کی برداشت؟؟من گفتم یعنی چی؟گفت بچه رو تحویل دادن کی اولین بار گرفت و پتوشو برداشت؟معلومه اون خیلی خوش اخلاق بوده بچت انقدر خنده رو شده..تورو نگاه کردم دیدم همچین نیش بازززززززززززز خوشحااااااااااااااااال لبخند زنان..

گفتم بیرونو دوست داره..خلاصه توی یک مغازه دیگه هم یه آقائی گفت چقدر خوشحاله اومده مغازه!!

 دردی هستی حساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی.وقتی بیرونی شاده شادی.البته واقعا هم توی خونه همه چیز برات تکراری شده.مهمونیهامون هم که هفتگی تکراریه.ولی بیرون برات هنوز جدید و دیدنیه.

 

 

امروز باهم حمام رفتیم.یکی از نوارهای آب دوش رو تنظیم میکنی توی دهنت و قلپ قلپ آب میخوری.بی اغراق فکرکنم یک لیوان آبو خوردی! وقتی هم میخوام دوشو ازت بگیرم اعتراض میکنی و نمیذاری.

اینم تصویر بعد حمامت:

 جدیدا خیلی شدید دندانهای نیشت رو ماساژ میدی.نمیذاری نگاه کنم ببینم داره درمیاد یانه.ولی فکرکنم داره درمیاد.یه کم بیقرارشی.

niniweblog.com

جمعه 23 اسفند (سیصد و چهاردهمین روز زندگیت):

 از اونجائیکه اردک هستی و عاشق آب امروز با بابات هم حمام رفتی!هر روز هروز حمام آخه؟!

وقتی صدای آب رو بشنوی دیگه بی تابی تا بری توی حمام.برای همین من هم با اسب سواری سرگرمت کردم:

اسبه یه بند داره اونو انداختم پشت کمرت که سرنخوری خدانکرده.خیلی اسبتو دوست داری!

 

شب هم به روش بابات روی مبل نشوندمت و برات قصه گفتم.تو هم خیلی خوشحال شدی و به این روشها ابراز کردی:

و بعد هم ازخوشحالی شروع کردی به پا زدن:

وقتی روی مبل باشی علاقه داری به طرز خطرناکی ازش چپه کنی خودتو:

این هم کنکاش بالای مبل:

 این هم یه مدل دیگه ایستادنت به روش یه کتی!

وا رفتی!

یک پشتی از خانه عزیزیت آوردیم گذاشتیم بینه دوتامبل و همه میزهارو چیدیم پشتش بسکه چپشون میکردی!

با دستت لب پایینتو حرکت میدی و صدا درمیاری:

niniweblog.com

شنبه 24 اسفند (سیصد و پانزدهمین روز زندگیت):

 امروز خیلی بیقرار بودی.دیشب سرشب یه چرت زدی بیدار شدیو تا3نصفه شب بیدار بودی و صبح هنوز خوابت تکمیل نشده بود که باصدای زنگ دخترهمسایه بیدار شدی و دیگه بدخلق بودی.نمیدونم شایدم دندونت داره درمیاد چون خیلی ماساژش میدی و یکسره دست تو دهنی.

خلاصه هیچی نذاشتی بخورم که هیچ کلا نمازهامم همه موند یکدفعه یکروز کاملو خوندم!!!ابرو

دیگه نشستم حداقل یک بیسکوییت میل کنم که تو اومدی و یکی دوتا بیسکوییت مادر هم دادم دست تو

به به چه ها که نکردی با این بیسکوییت!!ولی دوسه تائی خوردی.تو کاسه هم که بهت میدم اول میریزی زمین بعدمیخوری!طعمش بهترمیشه مامان جان؟؟

حالا به پیشنهاد بابات یه سفره برات درنظرمیگیرم میندازم زیرت که اگه زمین هم انداختی و باز خوردی کثیف نشه.

خوشحال بودی و پا میزدی

 

آفرین پسرم از توی کاسه بخور عزیزم!

خب بیسکوییتها تمو شد این ته ظرفم  نون بکش!

خب حالا دور و پشت کاسه هم هنوز بیسکوییتیه و باید خورده بشه!!

اصراف کار بدیه!

نوش جان! اولین بار بود با دست خودت بیسکوییت میخوردی.

راستی بیسکوییتهای مادر رو عمو کوچیکت برات همیشه میخره.دستشون دردنکنه.خیلی دوستت دارن و خیلی هم دوست دارن برات بیسکوییت بخرن نوش جان کنی.

 

 

بعد خوردن بیسکوییت و شستنه دست و جارو زدنه نامرتبیها!

حالا من چیکارکنم تو جارو رو میخوای؟؟

این عکس پایین هم داری میگی مامان روی میم ازت عکس انداختم..دلمو آب میکنی که بهت جارو بدم

آخه کثیفه گل پسرم

 این هفته دو بار روی دو زانوت ایستادی.انقدر بامزه بود ولی زودی وارفتی نشد عکس بگیرم.اینجاهم روی دو زانو باز ایستادی که تا اومدم عکس بگیرم وا رفتی!

 بله پسرم خوابش ساعتش به هم ریخته.نمیذاره منو باباش بخوابیم.ازین موضوع خوشحالی؟

 هروقت مهمونی پشت سرهم میریم یا مهمان چندشبه داریم تو ساعت خوابت عوض میشه متاسفانه. از حالا به فکر عیدم.چه شود...به به!!

 

 اصلا ارتفاع رو متوجه نمیشی و مستقیم میای پایین اگه ولت کنم

من هم کمکت میکنم یادبگیری چجوری بیای پایین.البته هنوز فایده نداشته و روش خودتو داری!سقوط آزاد!!!

 

 

پسرم حواسش نبود دستهاشو ول کرد

 

یکی از بهترین سرگرمیهات که واقعا عجیبه و میتونه ده دقیقه ای آرام یه جا بندت کنه اینه که موبایله منو بگیری و آهنگ سایه به سایه ی خواجه امیری برات پخش بشه و گوشی رو بکنی تو دهنتو لثتو ماساژ بدی.

هر بار گوشی دستم ببینی به زووووووووووووووور باید این اتفاق بیوفته.اینم نتیجش:

 

امان از موقعی که یک مادر رو جو میگیره!! خودم گذاشتمت جلوی صندلی و توهم خیلی دوست داشتی و ایستادی و دیدم محکم وایسادی ازت عکس گرفتم.که اول جو تورو گرفتو یک دستتو ول کردی.بعد جو منو گرفت خواستم عکس بندازم.بعد خوردی زمین وکلی گریه کردی..نازیییییییییییییی

ببخشید مادرت جو گیر شد!!

اینجا صحنه ی جو گیر شدنت:

بعدش هم کلی تلاش کردم تا بخوابی.ولی زود بزود بیدارمیشدی.از موقعی که این مدلی خوابیدی بهترخوابیدی!

 

و اما آخرین عکسه این هفته از کتابهاست

خانه خودمون که هستیم با کتاب غذامیخوری.از هرکتابی خسته بشی دیگه دهنتو باز نمیکنی.سریع یه جدید برات میخونم.با یک دست دارم بهت غذامیدم با دست دیگه کتابو گرفتم جلوی صورتتو میخونم.خودمم همشو حفظ شدم دیگه بسکه خوندم.

تو بخور..با کتاب بخور!

خداروشکر از بعد تمام شدنه داروهای گوشت خیلی بهتر غذامیخوری

niniweblog.com

 ممكن است كودك شما بتواند با گرفتن دست شما راه برود؛ يا هنگامي كه مي خواهيد به او لباس بپوشانيد با دست يا پا مانع شما شود. در اين مرحله او ممكن است بتواند يك ليوان را در دست گرفته و بدون كمك شما از آن آب بنوشد يا يك وعده غذاي كامل را بدون كمك شما و با استفاده از دستهاي كوچكش بخورد؛ البته برخي از كودكان ممكن است تا چند ماه ديگر نيز قادر به اين كار نباشند.
همين كه كودك شما توانست به تنهايي مايعات را از ليوان بنوشد بايد مراقبت خود را زيادتر كنيد زيرا پس از اينكه كودك شما تمام مايع درون ليوان را نوشيد ممكن است به جاي اينكه ليوان را آرام روي زمين بگذارد آن را محكم روي زمين پرت كند.

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

نازی
23 اسفند 92 22:05
واییییی.پارسا کاش اینجا بودی میچلوندمت
مامان
پاسخ
من به نیابت چلوندمش
آجی ملیکا
24 اسفند 92 14:09
پارسامن از 25 اسفند نمیرم مدرسه در نتیجه یا شما میای خونمون یامن مهم نیست مهم اینکه ببینمتون و بچلونمت
مامان
پاسخ
آجی پاشو بیا سریع!!!
آجی ملیکا
25 اسفند 92 14:40
ای خدا عزیزم گریه نکن
مامان
پاسخ
چشم!! اینجور حرف گوش کنه پسرم! آجی بپر بیا دیگه!!پرواااااااااااااااز کن!! پارسا منتظره