اردیبهشت 98
اولین روز اردیبهشت 98 مصادف با نیمه شعبان بود و شب قبلش مدرسه ی پسرم پارسا جشنی به همین مناسبت گرفته بود. پوریا را گذاشتیم منزل آقاجون و رفتیم جشن.هوا سرد بود و سردت شده بود.البته اولش میخواستی لباس سربازیت معلوم باشه ولباس گرم نمیپوشیدی.یکی از چهره های برنامه های کودک تلویزیون راهم آورده بودند ولی ماچون نمیبینیم نمیشناختیم.بابچه های مدرسه همه باهم یک سرود زیبا برای آقامون امام زمان عج خوندید که البته تو حفظ نبودی وفقط مارو نگاه میکردی!یک برگه دادند که برای امام زمان نامه بنویسی و وصل کردند بادکنک که بفرستند بره هوا! آخرش هم آتش بازی بود که چون مادقیقا زیرش بودیم کلی ریخت روی کن بابا و مانتو روسری من وسوخت! ...