چهل و پنجمین هفته زندگی پوریا
یکشنبه 28بهمن: سیصد ونهمین روز زندگی پوریای عزیز پوریای عزیزم صبحها که ساعت4 دارو داره رسمادیگه بیداره و بابابهش صبحانه میده و بعدهم اگربخوابه دقایقی بیشتر نیست و روزش شروع میشه. داداشم پاشو!!! هی پارسارو بوس میکنی و صدامیزنی و میخوای بیدارش کنی پوریاجونم عاشق قریزرهستی و تا درش را باز میکنم با سریعترین سرعتت خودتومیرسونی و سریع در را میگیری که نبندمش! صبح مامانجون اومد خونمون.خیلی خسته بودم وخوابم میومد.روزهای دندان درآوردن پوریا واقعا روزهای سختیه.ولی بااینحال چون وبلاگ عقب بود دلم میخواست ازفرصت استفاده کنم و بروزش کنم.مامانجون گفت تو برو توی اتاق تاپوریارا بخوابونم.توی اتاق رفتنم همانا و خوابم بردن همان...