تابستان 95
آقا جانم، سرباز کوچولوت را درپناه خودت حفظ و هدایت کن... -از اولین شب قدر نظم خواب وبیداریت به هم خورد! با من بعد سحر میخوابیدی تا نزدیک ظهر!!! دومین شب قدر سه تائی به مسجدمقدس جمکران رفتیم.همش آب میخوردی و بعدش دستشویی!!! ماشینت راهم آورده بودی توی اون شلوغی قام قااااااااااااااام!!!!!! حالا همیشه عاشق بازی کردن با موبایلی اونجاهرچی بهت میگفتیم بیا موبایل میگفتی بعدا !!میخوام ماشین بازی کنم!!! -آخرین روز ماه رمضان نذری خرما توی کوچه پخش کردمیم.البته هنوز حاجتمون رانگرفته بودیم ونگرفتیم.همون موقع نیت کردم اگه قرار به حاجت روایی نیست خیرات امواتم باشه...