پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 49-سه چهار قدم راه میری

هفته 4٩ زندگیت ازیکشنبه 1٧ تا شنبه ٢٣ فروردین بود.   مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند   میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی    پسرگلم این هفته تا 4 قدم به تنهائی و بدون کمک راه میری.چند باری این کارو با هیجان تمام انجام دادی عزیزکم. -اگرحتی یک انگشت منو با یک دستت بگیری براحتی کل خونه راه میری.قربون قدمهای کوچکت پسرم. -جمعه مهمون داشتیم دختردایی بابات میگفتن تا حالا ندیدم بچه ای این سنی انقدر حرفه ای از دست و پاش کار بگیره.مهمونهامون حسابی از نحوه سینه خیز رفتنت خوششون اومده بود میگفتن کماندوئی میری...مادربزرگم هم که هفته پیش دیده بودت میگفت انگار میخواد از سیم خ...
23 فروردين 1393

هفته 48-ورود به ماه 12

هفته 48 زندگیت ازیکشنبه 10 تا شنبه 16 فروردین بود.     این هفته پسرگلم 11ماهه شدی و وارد دوازدهمین ماه و بعبارتی آخرین ماه از اولین سال زندگیت شدی..این هفته علاوه بر اینکه به تنهائی و بدون گرفتن چیزی یکی دو گام برمیداری ،میتونی دستت را به مبل و پشتی و..بگیری و راه بری.البته هنوز سرعتت کمه و خیلی محتاطی. -وقتی جلوی مبل یا پشتی و...ایستادی وسایلی که دوست داری را برات جلوترمیذارم و تو خودتو به لوازم بازیت میرسونی.برای اینکه تنهائی راه بری هم چند بار منو مامانم یا منو بابات روبروی هم نشستیم تا قدم آخریکه میخوای بهمون برسی را خودت برداری.گاهی هم تکیت میدم به دیوار و خودم به اندازه دوقدم ازت عقبتر می ایست...
16 فروردين 1393

هفته 47-اولین گام به تنهائی

هفته 47 زندگیت ازیکشنبه 3 تا شنبه 9 فروردین بود.    روز چهارشنبه داشتم باهات تاتی کردن تمرین میکردم که رسیدیم به در اتاق.حواست نبود یه لحظه ولت کردم تو هم علاقه داشتی بری برسی به در و برای همین اولین گامت رو به تنهائی و بدون کمک و گرفتن من برداشتی.مبارکت باشه.امیدوارم تکرارپذیر باشه و بزودی بدو بدو کنی توی خونه عزیزکم -آخرین روز این هفته هم خانه آقاجونت منو مامانم نشستیم روبروی هم و تورو بین خودمون تاتی میدادیم.یکی دوقدم آخر که قرار بود بهمون برسی ولت میکردیم خودت میرفتی.داری یادمیگیری چجوری راه بری.  -تا حالا فقط میتونستی با کلید چراغهارو روشن کنی.این هفته یادت دادم خاموش هم میکنی.هرجا باشی بهت بگم چراغهارو ...
9 فروردين 1393

هفته 46- نوروز 1393

هفته ٤٦ زندگیت از یکشنبه ٢٥  اسفند ٩٢ تا شنبه 2 فروردین 93 بود.     سال گذشته نوروز توی دلم بودی و آرزوم این بود نوروز سال آینده سالم و شاد درکنارمون باشی.خدارو شکر که تو درکنارمون هستی عزیزکم. این هفته یاد گرفتی دستت رو میگیری به وسایل و بلندمیشی می ایستی.گاهی هم تکیه داده به پشتی و مبل و دیوار می ایستی.چند بار دیدم داری چهار دست وپا میری.یعنی دیگه هرمدلی بخوای میتونی بری ولی خب ترجیحت سینه خیزه و تندتر هم میری.  -این هفته دستت رو به وسایل میگیری و بلندمیشی می ایستی.خیلی کارت بامزس فقط نیاز به مراقبت بیشتری داری. -یکسره خودتو آسیب میزنی.کشوها رو میکشی بیرون و دستت رو میگیری ...
2 فروردين 1393

هفته 45- با تکیه گاه می ایستی

هفته 45 زندگیت از یکشنبه 18 تا شنبه 24 اسفند بود.    یه کم دلم برات میسوزه چون مادر سخت گیری داری!تا یک کارو درحد اعلا انجام ندی بهت عنوان نمیدم!!! فکرکنم دوماهی میشه وقتی تکیه گاه داری می ایستی ولی خب هی لق میزدی!برای همین قبلا قاطع نمیگفتم ! ولی این روزها دیگه توی دست هم میتونی بایستی بدون تکیه گاه.آقاجونت هردو پاتو توی یک دستش میگیره و تو می ایستی.مامانتم بچه بود مثله تو توی دست آقاجونت می ایستاد.گاهی هم حواست نباشه چندثانیه ای کوتاه مثلا سه چهارثانیه بدون تکیه گاه روی زمین می ایستی.معمولا حواست هست میترسی و وامیری! دیگه این روزها به مدلهای مختلف با یه تکیه گاه کوچک هم می ایستی.حتی بدونه تکیه گاه توی دست هم...
24 اسفند 1392

هفته44-ورود به ماه 11:ورد زبان تو شدم!

  چهل و چهارمین هفته از زندگیت از یکشنبه 11 تا شنبه 17 اسفند بود.   چقدر شیرینه لحظه ای که صدام میکنی: مامان واقعا احساسیه که نمیشه توصیفش کرد...    -اعمال ده ماهگی : سن كودك مهارتهاي اصلي (اكثركودكان انجام مي دهند) مهارتهاي اضافي (نيمي از كودكان انجام مي دهند) مهارتهاي پيشرفته (تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند) 10 ماهگي دست را به حالت خداحافظي تكان مي دهد اشيا را با حركت نيشگوني بر مي دارد بخوبي مي خزددور خانه مي گردد به والد اختصاصي به طور صحيح دادا و ماما خطاب مي كند به ...
17 اسفند 1392

هفته 43-شیر فرهاد!

چهل و دومین هفته از زندگیت از یکشنبه ٤ تا شنبه١٠ اسفند بود.     چندین سال پیش سریالی از تلویزیون پخش میشد به نام شبهای برره! این سریال یه شیر فرهادی داشت که یکسره صداشو صاف میکرد !جدیدا شدی شیر فرهاد! هی صداتو صاف میکنی بصورت بلند واغراق آمیز!! عه هه!  آاهاااااااااااااا!!   آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ    -اولین بار هم این کارت رو از زمانی شروع کردی که خانه عزیزیت بودیم و بابات خواب بود و همیشه وقتی میبینی بابات خوابه انگار برات غیرقابل تحمله و هی میری سراغش.و اینسری چون نمیذاشتم بری سراغت صداتو انداخته بودی تو حلقت هی میگفتی: آهااااااااااااااا.....عه هههههه...هااااااااااااا...آآآآآ خلا...
10 اسفند 1392