پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 2 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 43-شیر فرهاد!

1392/12/10 0:19
نویسنده : مامان
2,288 بازدید
اشتراک گذاری

چهل و دومین هفته از زندگیت از یکشنبه ٤ تا شنبه١٠ اسفند بود.

 

 

چندین سال پیش سریالی از تلویزیون پخش میشد به نام شبهای برره! این سریال یه شیر فرهادی داشت که یکسره صداشو صاف میکرد !جدیدا شدی شیر فرهاد! هی صداتو صاف میکنی بصورت بلند واغراق آمیز!!

عه هه!  آاهاااااااااااااا!!   آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

 

 -اولین بار هم این کارت رو از زمانی شروع کردی که خانه عزیزیت بودیم و بابات خواب بود و همیشه وقتی میبینی بابات خوابه انگار برات غیرقابل تحمله و هی میری سراغش.و اینسری چون نمیذاشتم بری سراغت صداتو انداخته بودی تو حلقت هی میگفتی: آهااااااااااااااا.....عه هههههه...هااااااااااااا...آآآآآ

خلاصه از اون شب دیگه یادگرفتی این کارو..البته اون شب بالاخره موفق شدی باباتو بیدار کنی جناب شیر فرهاد!!آخ

 

-خب برات بگم کی بهت چی میگه یا برات چی میخونه:

خالت بهت میگه:  نخوووووووووووووووووود!!

عزیزیت بهت میگه:  سفیدماهی!

باباجونیت برات میخونه: تتی رو قربان برم .....(معمولا دراین زمان انگشتت گوشه دهنته ذوق میکنی)

آقاجونت برات میخونه: این پسره ماشاالله..جیگر منه ماشاالله....پسرمنه ماشاالله.. (و توهم پاتو تکون میدی و شادی میکنی)

عموبزرگت بهت میگه: میرزااااا !

عمو کوچیکت بهت میگه: ژیگولی!

بابات یه اسم من درآوردی درست کرده بهت میگه : زاغال!!! بعضیهافکرمیکنن منظورش ذغاله!!دعواش میکنن میگن بچه به این سفیدی رو نگو ذغال!!

و اما مامانت بهت چی میگه؟! مامانت یه چی میگه که همه دعواش میکنن!!ههه بهت میگم: توله گرگ!!

خب بعده ها خودت از کارهات قضاوت کن ببین اسم درستی گذاشتم یانه!!!نیشخند

مادربزرگ مامانیم بهت میگه: داداشی قشنگه!

 دیگه یادم نمیاد کی چی میگه!!

 

 -یکی از علاقه مندیهات این گوشواره ی منه!!بااینکه انقدر کوچیکه و خیلی مشخص نیست ولی نمیدونم چه علاقه ای هست که بهش داری!!هربار میخوام شیرت بدم با دست صورتمو فشار میدی که نیمرخ بشه و گوشوارم رو بگیری!!تاصورتمو میارم سمتت باز بادست فشارمیدی که نیمرخش کنی!!آخه انگشتتو میذاری توی حلقه ی گوشواره و تا توان داری میکشی!!خب دردم میاد زورگو!!!!

-علاقه مندی دیگت گازگرفتنه منه..خیلی عالی این کارو انجام میدی هنز.درنواحی بازو و آرنج و کتف!!!

-سه شنبه شب برای اولین بار یه کوچولو چهار دست و پارفتی.ولی خب دیگه تکرار نشد.انقدر سینه خیز تند میری که انگار نیازی به این کار نمیبینی.ولی من دوستم چهاردست و پاهم بری...هرچندکه مامان بزرگ بابائیم به بابام گفته بود بچه های من همه از سینه خیز راه افتادن و چهاردست و پا نرفتن.

-روز پنجشنبه هم بعده مدتها که دیگه مامان گفتن از دهنت افتاده بود حسابی گیر دادی بگی مامان.خیلی مزه داد ولی اونروز سرم بی نهایت درد میکرد در حدیکه حرف زدنم شل شل شده بود و نتونستم خوب کیفشو ببرم.ازین به بعد بیشتر بگو مامان که خستگی از تنم بره بیرون عزیزکمممممم

- روز جمعه سر نماز مغرب بودم میخواستی بیای پیشم و بابات نمیذاشت.انقدر داد زدی مامان مامان که خندم گرفت!!وای چقدر مزه میده میگی مامان.انقدر هم صدات بامزس.شبش زنگ زدم مامان جون و خالت که صدای مامان و بابا گفتنت رو بشنون.بعد مامان جونت برای آقاجونت تعریف کرده بود و باز زنگ زدم آقاجونتم گوش کرد باورش شد!!ههه بیشتر بغل منی ویه چیزی میخوای باباتو صدا میکنی و بغل بابات هستی منو صدامیکنی!! شب قبلش هم لیوان خالی رو دست گرفته بودی میدیدی آب نمیاد بغلت همچین معصومانه گفتی: مامان آب به!! یعنی هلاکم میکنی انقدر ناز حرف میزنی.عاشقه صداتم

-راستی این هفته جواب آزمایشت اومد و منو بابات چند روزی رو خیلی بد سپری کردیم.گویا پسرکم چندماهیه گوشش عفونت داره اینهمه بی تاب بوده و متاسفانه نمیدونم چرا دکترت متوجه نشده بوده. واقعا دلمون برات کباب شد.من فکرمیکردم تو لجوج میشی گوشتو میکشی!!خیلی غصه خوردیم برات و واقعا از دکترت ناراحت شدم که این همه مدت چیز به این سادگی رو تشخیص نداده و تو انقدر درد کشیدی..گریهبرای منو بابات این هفته خیلی هفته ی سختی بود...بگذریم...

 -گویا رشد نامناسبت توی این چندماه بخاطر همین عفونت گوشت بوده.ولی این روزهابخاطرمصرفه داروها دیگه زیرچشمتم گود افتاده.هنوز گوشهاتو میکشی.خداکنه باهمین دوز دارو خوب شی.انقدر هم بدغذا شدی که زوری دو وعده غذا میخوری.آب هم اصلا نمیخوری.شیر هم که بماند..چندلحظه میخوری دیگه نمیخوری.خیلی سخته مادر پدر بچشونو مریض ببینن.خدا به همه نینیها سلامتی بده..الهی آمین

-دیگه از وقتی وارد ماه11 بشی خیلی غذاهات متنوعترمیشه.البته من همیشه سعی کردم برات غذاهای متنوع درست کنم.ولی دیگه موادغذائی مجازت بیشترمیشه و دستم بازتره.این هفته نارگیل هم میل کردی!موز هم که دوست داری دیگه کلا زدی تو خط استوا!!ههه میخوام برات ماهی رو شروع کنم.البته کیلکا رو چندباری ماه پیش خانه عزیزیت خوردی.ولی میخوام برات ماهیهای دیگه هم شروع کنم. البته چون خیلی سخته یه پیشنهاد خوبی دادم به مامان جونت که هرهفته میریم خونشون برات ماهی درست کنه!!ههه از پیشنهادم هم استقبال کرد!!قهقهه واقعا نمیرسم!!گاهی تا بابات بیاد خونه فقط یکی دو لقمه یه چیزی خوردم نمیرم!!!جدیدا همش سردرد دارم.نمیدونم چرا.واقعیتشو بخوای حوصله و وقت پیگیری رو ندارم ولی تو خوابم سرم درد میکنه.

niniweblog.com

یکشنبه4 اسفند (دویست و نود و پنجمین روز زندگیت):

 در روز چندین بار تلفن رو میزنم روی آیفن و معمولا مامان جونت باهات حرف میزنه.گاهی هم آقاجون و خاله و عزیزی و بابات و...

اینم حرف زدنه بسیار موثر پسرکم:

راستی چند روزیه برات زانو بند و آرنج بند میبندم.بسکه ملتهب و قرمز شده.ولی به پیشنهاد بابات تصمیم دارم دیگه نبندم.انگار هی جمع میشه و بدتر کشهاش جامیندازه رو تنت

تفکری عمیق!

 هرجور شده باید شلوار رو از پات دربیاری؟؟؟

یعنی شلوارت غلط کرد!!معذرت خواست!بیخیال!!ولش کن!!

حالاکه در اومده هم میخوای زیر پرده قایمش کنی!!

خب از شر شلوار راحت شدی برو سراغ ادامه توپ بازی!

 

niniweblog.com

دوشنبه 5 اسفند (دویست و نود وششمین روز زندگیت):

 امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود و واقعا خسته شدم..ولی خب دلیل نمیشه پسرگلم شادی نکنه!! روی تاب نشسته بودی و خوشحال دست دسی میکردی.وقتی داری کاری انجام میدی و من بهت میگم ماشاالله و آفرین شدت کارت رو بیشتر میکنی و به درجش اضافه میکنی!مثلا روی تاب داری دست میزنی بهت میگم آفرین نوبت بعدی پاهاتم اضافه میکنی!!

اینجا داری دست میزنی و شادی میکنی:

 اینجاهم آقاجونت داره بهت غذا میده..گاهی دست میزنی ..گاهی پاهاتو از ذوق حرکت میدی..فکرکنم غذاتو دوست داشتی عزیزکم.نوش جونت

 

niniweblog.com

سه شنبه 6 اسفند (دویست و نود وهفتمین روز زندگیت):

 کی بهت یاد داده ژست بگیری پشت فرمان؟؟خنده

اینجوری زل نزن به من...دلم میخواد بچلونمت!

 

اینم مدل کلاه دارت!!

نمیدونم چه علاقه ایه به گوشیه من داری! چند بار گوله نگاه مظلومانتو خوردم گوشیمو دادم دستت بعد دیدم رنگش رو جویدی!!! دیگه سعی میکنم گول نخورم و توی کیفش بهت بدم.ولی اینجوری دوست نداری و معترضی!! ولی خب چسبش شل شده و بالاخره از توش درمیاریش!!

niniweblog.com

چهارشنبه 7 اسفند (دویست و نود و هشتمین روز زندگیت):

 این هفته اسباب بازیهاتو عوض کردم تا برات جدید باشه بازی کنی.ولی بااینکه دوسه هفته بود ندیده بودیشون خیلی برات جذاب نبودن.اما یه کم بازی کردی..

این هفته برات یه جای اسباب بازی خریدم که وقتی بازیت تموم میشه اسباب بازیهاتو بریزیم توش.

خودت میری از توش برمیداری.

 

 

 

niniweblog.com

پنجشنبه 8 اسفند (دویست و نود و نهمین روز زندگیت):

 اینجا همه وسایلتو جمع کردم باز میخوای بریزی

آخی پسرکم چرک خشکن میخوره زیر چشماش گود شده

 

niniweblog.com

جمعه 9 اسفند (سیصدمین روز زندگیت):

 به رسم جمعه ها امروز با هم رفتیم حموم..البته من خیلی وقته حمام اصلیم رو خانه ی مامان جونت میرم.چون تا تو توی حمام هستی نمیتونم خودمو بشورم همش باید مراقب ورجه وورجه هات باشم آخرهم کلی هنر میزنی با اینحال.وقتی هم میای بیرون چون باز حمام و میخوای انقدر گریه میکنی که نمیفهمم چجوری میام بیرون به داده بابات بنده ی خدا برسم!البته بابات میگه راحت حمامتو کن زود نیا بیرون.ولی دلم نمیاد.هم برای تو هم برای بابای مهربونتقلب

توی حمام یه لحظه رفتم توی جو عکاسی نزدیک بود از عقب بری توی وان پر آب!! یه کوچولو سرت رفت توی آب ولی پشت سرت.البته در اثر این شالاپی که تو آب زدی یه قلپی هم آب خوردی!!

اینم نتایج مادر عکاس در حمام!!نیشخندالبته تقصیره خودتم هست ها!! کج میشینی توی وان خب همین میشه دیگه!!خودتو اصلاح کن!!!هههه

اینجا دیگه بعدش غرق شدی!!

 جدیدا همش داری بایه چیزی لثه هاتو باز ماساژ میدی.این دندون درآوردنهای پشت سرهم نمیذاره یه کم جون بگیری عزیزکم...

این خرسه وانت رو دوست نداشتی برات چشم و دهنشو کندم.باز هی برمیگردی نگاهش میکنی

 

niniweblog.com

شنبه 10 اسفند (سیصد و یکمین روز زندگیت):

 بااینکه گاهی فکر میکنم خیلی بیشتر از مادرهای دیگه مراقبتم که آسیب نزنی به خودت و به نظرم کار درستی هم نیست ولی تو یکسره آسیب میبینی!!

هفته پیش دستتو گذاشتی لای کشو و درشو بستی!!یکسره هم انقدر به همه چیز دست میزنی پوست دست و پات کنده است!

نتیجه مراقبتهای زیادمه!!

باز داری دندون درمیاری..باز هم شبها هر یکربع تا نیم ساعت بیدار میشی و امشب که انقدر گریه کردی از حال دیگه رفتی و خوابیدی.ولی از ترسه اینکه بیدار شی جرات نداشتم از روی پام بذارمت زمین

اما فکرکنم انقدر اذیت بودی باز بیدار شدی و روی مبل شیرت دادم..این هم مدله خوابیدنت که وسط عکس انداختنه من بیدار شدی!!استرس

ولی دیدی من کنارتم خیالت راحت شد باز خوابیدی.جدیدا داری یادمیگیری بیدارمیشی خودت باز بخوابی.البته مواقعی که روبراهی.مواقعی که درد داری کلا به هم میریزه همه چیز

قربونه دست و پای کوچیکت بشم عزیزکم

 

 

 

 

 

niniweblog.com

چون مطلب ماه 10 هفته 4 را توی مطلب هفته قبل گذاشتم و هفته 5 نداره این هفته مطلب نداری تا مجدد بروز بشیم!

پسندها (1)

نظرات (6)

آجی ملیکا
4 اسفند 92 19:17
الان می دونی دلم چی می خواد؟ دلم میخواد بخورمت پارسا
مامان
پاسخ
توت فرنگی (مامان علیرضا)
6 اسفند 92 13:16
سلام عزیزم . چشم حتما راهنماییت می کنم عزیزم . شما اول باید فیلمت رو تبدیل به mp4 کنی طبق این پست پیش برو سوالی بود در خدمتم http://totfarangi.niniweblog.com/post164.php تبدیل کردی به mp4 بهم بگو تا بقیش رو بگم کوچولوی نازت رو هم ببوس از طرف من
مامان
پاسخ
خیلی ممنون دوست عزیز از پیگیرت و اینکه جوابمو دادی.نرم افزار رو دانلود کردم.یه کم این روزها سرم شلوغ بود خودم نرسیدم مزاحمت بشم.ممنون از لطفت
آجی ملیکا
9 اسفند 92 18:59
خییییییییییللللللللللللللییییییییییییییی جیگری
مامان
پاسخ
ای آجی تو کجائی نیستی؟؟
مریم
10 اسفند 92 14:05
الهی فدای شلوار دراوردنت بشم کلی ذوق کردم دلم میخواست بیام چندتا گازت بگیرمممبعدم ماچ ماچیت کنم عزیزدلم ازقول من چند تا ماچ ابدارش بکن پارسا جونمووووووو
مامان
پاسخ
چشم ولی اول گازش میگیرم
آجی ملیکا
11 اسفند 92 14:59
مااومدیم حالا نوبت شماست ای پارسا به مامانت بگو بیارت خونمون حداقل تورو پست کنه بیای خونمون
مامان
پاسخ
خاله مهسا
13 اسفند 92 11:01
عسل طلای خاله مهساستااااا
مامان
پاسخ
ممنون