پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 5 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 42-مامانی شدی!

1392/12/3 0:19
نویسنده : مامان
2,014 بازدید
اشتراک گذاری

چهل و دومین هفته از زندگیت از یکشنبه 27 بهمن تا شنبه3 اسفند بود.

 

 

جدیدا حسابی مامانی شدی.خیلی میچسبی به من.میدونی خیلی بهم مزه میده ولی دلم میخواد مستقل هم باشی...

 

-مامانی شدنت واقعا حسابی مزه داره.مخصوصا وقتی که با آواز سینه خیز سریع میای طرفم که بغلت کنم.هی ماچت میکنم و توهم لبخندمیزنی بدون اعتراض! البته همیشه هم مامانی نیستی!معمولا وقتی گشنته یا خوابت میاد خیلی سراغم رو میگیری بقیه مواقع ضمنه اینکه دقیقا حواست هست کجام مشغولی باخودت و اگرهم وسط بازیت بخوام بیام بچلونمت اعتراض میکنی!

-وقتی نزدیک جاهای خطرناک میشی یا میخوای دور ازچشمم باشی مثلا وارده اتاقها بشی میام بغلت میکنم...جدیدا شرطی شدی.وقتی نزدیک در اتاق میشی وارد نمیشی!صبرمیکنی و برمیگردی منو نگاه میکنی ببینی دنبالت هستم یانه! لابد میخوای اگه میبینی دنبالتم خودتو بزحمت نندازی مسیره اضافه بری!!ههههه ولی اگه دور باشم تندتند میری داخل اتاق!

گاهی هم میدونی سمت یه وسیله ای بری میام میگیرمت تا بلند میشم سرعتتو زیادمیکنی و سریعترمیری به سمتش!هی هم برمیگردی پشتت رو نگاه میکنی ببینی رسیدم بهت یانه.

 -این هفته جای دندانهای نیش بالات رو ماساژ میدی.البته چند شبی سورپرایزم کردی وتقریبا خوب خوابیدی و دوساعت دوساعت بیدار شدی.چندشبی هم بایکربع نیم ساعت بیدار شدن تاصبح گذروندیم.بابات میگه به نظرش وقتی سرده بهترمیخوابی.دارم اینم تست میکنم.

-روز یکشنبه بابات جواب آزمایشت رو گرفت.مجدد کمی کمخونی داشتی و گلبولهای سفیدت باز بالاتر رفته بود و بخاطرهمین مسئله همون روز به دکترت مراجعه کردیم و دکتر برای اطمینان خاطر یه آزمایش کامل داد و گفت آزمایشگاه رو عوض کنیم.

 فکراینکه دوباره بخواهند ازت رگ بگیرن هم اذیتم میکرد ولی امید داشتم جواب آزت انشاالله خوب باشه وخیالم راحت بشه.

-این هفته باید مرکز بهداشت میبردمت.ولی صبرکردم هفته دیگه باجواب آزمایشت یکدفعه ببرم.انشاالله خیره

 -نمیدونم چه علاقه ای داری که دست و بازوی منو گاز بگیری!! باهیچکسی اینکارو نمیکنی!چون بیشتر بادست چپ بغلت میکنمو با دست راست کارهاموانجام میدم تو بیشتر سمت چپو محبت میکنی گازمیگیری.یعنی بی اغراق میگم یکی ندونه فکرمیکنه کتک خوردم!!ماشاالله به این دندونهای تیز! ازکتف سمت چپ کبوده بگیر بیاااااااااااااااا تا مچ دست!مخصوصا علاقه به گازگرفتنه بازوم داری! محکم گازمیگیری وقتی خوب قفل شد توی دهنت سرتو درهمون حال میگیری میکشی!!!قشنگ چای چهارتا دندون گرگی میوفته!!!هههه بابات میگه بچم به سمت راستت کم توجهی کرده باید بگم جبران کنه!!!

 

niniweblog.com

یکشنبه 27بهمن (دویست و هشتادو هشتمین روز زندگیت):

خانه عزیزیت بابان یه عکس از بچگیهاش داره که 40 روزش بوده.و اونموقع که تو کوچولوتر بودی همه میگفتن کپیه این عکس هستی.هرکاری کردم این عکسو بگیری دستت رو به دوربین نگرفتی که نگرفتی..این بماند بقیه قاب عکسهارو هم پرت کردی!نمیدونم شاید لذتی که در پرت کردن وسایل هست در گرفتنشون نیست!!! تو بهتر میدونی به هرحال!

حسابی هم قلقلکی هستی.دیگران از خنده هات به خنده میوفتن

کلا موقع تعویض لباس درحال فراری! برای همین سعی میکنم قبلش دمای اتاق مناسب باشه چون کلی طول میکشه تا لباس تنت کنم!خیلی وقت هم هست موقع تعویض پوشک دائم دمر میشی وداری فرار میکنی و یادم نمیاد آخرین بار کی درست و حسابی پوشکت کردم!وقتی هم پوشک میشی انقدر وول میزنی که تانوبت تعویض بعدیت هی باید پوشکت رو مرتب کنم که توی تنت پیچ نزنه!!شلوارت هم حتی گاهی درمیاد!!

 ازحرکاتت هم که مورد علاقه اطرافیان شده این حالت به پهلو موندنته!برای حفظه تعادل گاهی رانت رو با دست میگیری

 

از علاقه مندیهای شدیدت رفتن به زیر مبل و میز و صندلیه! واقعا چی اون زیره که بیرونش نیست من موندم!

دنبالت هم میام اعتراض میکنی که دور بشم!

 این هم مدل خواب جدید!

 امروز دکتر رفتیم...

وزنت9600

قد 76

دور سر 46

شکر خدا نسبت به دوسه هفته پیش وزنت بهتر شده

 

niniweblog.com

دوشنبه 28بهمن (دویست و هشتادو نهمین روز زندگیت):

 آخی بچمو امروز مجدد بردیم آزمایش خون.اصلا نمیتونم همراهت نیام و نبینم که چکارمیکنن!! سعی میکنم خودم رو مثله همیشه آروم نشون بدم که تو هم استرس نگیری و آروم باشی.ولی خب تازه آزمایش داده بودی و انگار یادت بود وقتی اونطوری روی تخت درازمیکشی قراره چه اتفاقی بیوفته و ازقبلش تا رگت رو گیر بیارن یه دل سیر گریه کردی!خانومی که کمک میکرد بهت گفت لوس!!هههه ضمنا پرسید دختری یا پسر!!! من قبلا فکرمیکردم قیافت خیلی مردونس ..الان برام شبهه ایجاد شد!ههه

آهان اینو بگم مهمه: خانومه گفت خیلی بد رگی! بالاخره یک چیز در تو پیدا شد که به من رفته باشی!! قربونت مادر جان کاش این یکی هم به من نمیرفت..آخه گشتی گشتی چی پیدا کردی؟! بد رگی هم شد ارث؟!

نازی پسرکم باز سوراخ سوراخ شدی تا رگت رو پیدا کنه.آخرش بغلت کردم احساس امنیت کنی و توی بغلم ازت رگ گرفت.چون خون زیادتری نیاز داشتن با سرنگ ازت خون گرفتن.بعدشم همونجا شیرت دادم که آروم بشی و وقتی رفتیم بیرون حسابی شاد وخوشحال بودی و کلا فراموش کردی.راستی اینم بگم قبل آزمایش هم کلی تو آزمایشگاه خوشحال بودی چون جای جدید بود..حتی خانومه مسئوله آزمایشگاه گفت چه خوشحال هم هست!!ههه با آقاجون و مامان جونت رفتیم

این هم عکسه دو دسته چسب خوردت!

 امروز از وقتی تو بعد آزمایشت خوابیدی نشستم سر کارهای نوروزت تااااااااااااااااااااااا وقتی از خانه مامان جونت رفتیم.حسابی یک روز کامل درگیر بودم!تا تموم شد بردم برای پرینت و خداروشکر خوب هم شد. دیگه اولین کار فتوشاپ مامانت بود تحفه درویش!!

niniweblog.com

سه شنبه 29بهمن (دویست و نودمین روز زندگیت):

 امروز فایلهای نوروزت را چاپ کردم.همه خوششون اومده بود.در سایز آ3 تقویم برات درست کردم که همونجائیکه دادم برای پرینت برای همه جلب نظر کرده بود..یکی پرسید عکسه مهدکودکه؟!هههه

تصمیم دارم تقویمهارو به نزدیکانت ازطرفت عیدی بدم.

برای عید با اجزای هفت سین هم برات ریسه درست کردم و یک عدد هم تاج.اگه بشه عکسهاشون رو همینجا میذارم.

البته حجمش خیلی باید پایین بیاد.

راستی سال93 ساله اسبه.البته من و بابات اعتقادی به فال و طالع بینی و..نداریم.ولی خب بامزه اومد دیگه!

تقویم 2014:

 

برگه یادگاری:

ریسه ها که باید ازهم جداشون کنم:

 تاج نوروز:

تقویم 93:

تقویمهای فصلی رو از سایتی برداشت کردم که فایله لایه باز داشت و فقط تغییرات جزئی روش دادم مثله حذف آدرس و وارد کردن اسم و شماره سال و تاریخ تولدت و...

ولی بقیشو خودم به عشقه پسرم درست کردم...بازهم تقویم هست ولی چون عکسهای خانوادگی داره نمیشه بگذارم وبلاگت.

این طرح تقویم موشی مورد علاقه بابات بود.عکسه دخل تقویم اسبی رو هم دائی بزرگم انتخاب کرد که برای خودشون هم یکی پرینت گرفتم

 

niniweblog.com

چهارشنبه 30 اسفند (دویست و نود و یکمین روز زندگیت):

 دوهفته است که وسایل بازی قبلیت رو شستم و جمع کردم که نبینی بلکه باز دوستشون داشته باشی و یکسری وسایلی که قبلا بازی نمیکردی گذاشتم برای بازیت..بعلاوه ی کفگیر و سبد و...قهقهه

این هم یه مدل بازیه دیگه.بابات یادت داده که بنشونیمت توی این لگن و بچرخونیمت توی خونه! تا ثابت میشه اعتراض میکنی:

 

جدیدا درهمه حال لثه های بالاتو ماساژ میدی

 عزیزیت یه ظرف داده توش آب بریزیم بخوری..خیلی هم دوستش داری چون سبز هم هست.البته جدیدا داریم تمرینت میدیم با لیوان آب بخوری.ولی گاهی که لج میکنی و نمیخوری این راه حل خوبیه.آب خوردنت هم شده بازی.توی گلوت نگه میداری و قرقره میکنی..میگی: ققققققققققققققق!!

الان با دندونی قاطی شد نمیدونی دندونی بخوری یا آب!

این هم یه بازی دیگه!میکوبی روی وسایل خوشحال میشی!ولی محکم میزنیها!کف دستت سرخ میشه ولی ول نمیکنی

 امروز برای اولین بار با تو رفتیم مهمونی خونه ی همسایه پایینیمون!دخترشون پیش دبستانیه و توخیلی دوستش داری و باهاش بازی میکنی.ولی خب بنده خداها کل خونشون ریخت و پاش شد انقدر برای تو اسباب بازی آوردن که بازی کنی و عذاب وجدان گرفتم!

niniweblog.com

پنجشنبه 1 اسفند (دویست و نود و دومین روز زندگیت):

 از ایمن سازی خانه برات بگم که چندهفته ای میشه دکور رو تغییر دادم هی وسایل جلوی دستت نباشه خطرساز بشه خدانکرده.یکبار بابات گوشه های تیز خونه رو ابر گرفت ولی تو همشو در اندک لحظاتی کندی. منم ابر رو ایندفعه گذاشتم توی نایلون که قشنگ چسب بهش بچسبه.چندتاشو کندی ولی مجدد چسبوندم.همیشه در پایین گاز رو هم بازمیکنی گاهی میبینم زیرش گیر کردی!برای همین در بالاو پایین رو به هم وصل کردم نتونی باز کنی!

حداقل یه دستشویی میتونم سریع برمو بیامو نگرانه خوردن سرت به این گوشه ها یا انجام دادن کارهای خطرناک نیستم.هرچند هرچقدرم ایمن باشه هی بلا سر خودت میاری بچم!

 مراحل کندنه ایمن سازیهای خانه!! اول یک چسب رو کندی بعد چسبید به دستت و نمیتونستی جداش کنی!هی میچسبید به این دستت هی مسچسبید به اون دستت!!!قهقهه

 

گاهی یکسری وسایل بازی برات میگذارم و خودت هی انتخاب میکنی و بازی میکنی:

با یک دست چند تا هندونه؟

همرو با دهنت هم تست میکنی!

و گاهی این میشه وضع خونه زندگیمون:

تقریبا دیگه همه چیز شده وسیله بازی تو!

 

امروز دخترکوچولوی همسایمون اومد خونمون و گفت اومدم با پارسا بازی کنم.توهم خیلی خوشحال شدی.یه کم وقتی دونفر میشید مراقبتتون سختتره ولی دوست دارم یاد بگیری با دیگران هم بازی کنی.

من هم ازین فرصت استفاده کردم حداقل روبروتون نمازم رو خوندم.معمولا باید صبر کنم تو بخوابی و هول هولی بخونم.معمولاهم شیطون بیدارت میکنه و نمیفهمم چی میخونم تا تموم شه!گاهی قبل نماز میگم توکلت علی الله و کلی ازخدا خواهش میکنم بیدارنشی.معمولا نتیجه بخش بوده!ههه

بعد هم گذاشتیمت توی سبد لباسها و دخترهمسایه سرگرمت کرد ومن ازت عکس انداختم:

 

این هم نوازندگی شبانه..این چوب بلز رو میکردی توی دهنت میترسیدم سر گردش رو قورت بدی برای همین ابتکار مادرانه به خرج دادم به جاش قاشق تفلونی دادم آهنگ بنوازی!!!ههه

بنده ی خدا آقاحونت!! تا الان چندین بار این آویز تختت رو چسبونده و درست کرده و تصمیم گرفتم دیگه دستت ندم ولی انقدر دوستش داری و ذوق میکنه دلم نمیاد!!

ایندفعه قایمش کرده بودم یکدفعه از روش یه وسیله برداشتم صدا داد و خواستیش.وقتی دیدیش اینجوری ذوق کردی

 آخی تو عکسه بالا درحینه خوشحالی هم داری لثت رو ماساژ میدی..جای دندان نیش...نازیییییی

 

و این هم به پهلو درازکشیدنت که خیلی طرفدار داره این روزها!!!

 با هم توپ بازی میکنیم و تو توپ رو برای من میفرستی و من برای تو..البته وسط بازی یکدفعه توپ میره یکطرف دیگه و تو سینه خیزمیشی و میری سراغش..انگار نه انگار داشتی بامن بازی میکردی!

بله!! منم که هیچی دیگه!!توپو بچسب!

 

niniweblog.com

جمعه 2 اسفند (دویست و نود و سومین روز زندگیت):

 امروز باهم رفتیم حمام.واقعا داری کم کم دوزیست میشی مادرجان!!!عاشقه آبی و وقتی بعده یکی دوساعت میخوام از حمام بدمت بیرون شروع میکنی به جیغ و داد.قبل حمام رفتن هم آب رو باز میکنم یه کم داخل حمام گرم بشه که هرجای خونه باشی از شنیدن صدای آب میای طرف حمام و بااعتراضت نشون میدی که میخوای بری داخل!!

 داخل حمام هم که یکسره بازیگوشی...یکسره!از اینکه روی سرت آب ریخته بشه معلومه خیلی خوشت نمیاد ولی اصلا اعتراض نمیکنی و تحمل میکنی.نمیدونم چرا

این هم عکسهای حمامت..بازی زیر دوش!هی وسایل رو پرت میکنی میری دنبالشون!

چندهفته پیش همسایمون میگفت فکرمیکردم شماهمش دارید گردو میشکنید!! حالا الان میگن اینها توی حمام هم گردو میشکنن!!

و البته بعد بازی با وسایل میری سراغ خوردنشون:

چند روزیه روی دوتا دستت صاف بلند میشی و بعضی جاهارو که قبلا نمیتونستی سرک میکشی..مثلا کشوهای پایین رو میکشی بیرون و روی دستت بلندمیشی و سرتو میکنی توی کشو!!گاهی برای اینکه نیوفتی دهنتم میگیری لبه ی کشو!! ولی چون خیلی ازین کارت میترسم که خدانکرده دندانت بخوره مراقبتم و نشده تا الان بتونم برم سراغ دوربینم.

ولی توی حمام هم قد بلندی میکردی داخل وان رو ببینی:

همیشه توی یک وان آب گرم ذخیره میکنم اگه همزمان باهمسایه حمام رفتیم یا آب موقتا سرد شد یخ نکنی.آخرحمام اون آب تقریبا ولرم شده و مینشونمت توش تا بازی کنی.ولی مگه درست میشینی.یه کم توش بازی میکنی بعد هی پل میزنی به اون یکی وان!! این هم مدله جدیده بازیه دیگه!

مجبور میشم وانها رو ازهم دور کنم بلکه بشینی

 

niniweblog.com

شنبه 3 اسفند (دویست و نود و چهارمین روز زندگیت):

 

گاهی توی خواب ادای شیرخوردن درمیاری!! توهم میزنی؟چشمک

 

  

niniweblog.com

كودك شما به تدريج در حال بروز دادن شخصيت خاص خودش است. او ممكن است خيلي اجتماعي باشد و به هر كس كه مي بيند بخندد؛ يا ممكن است كمي خجالتي باشد و هنگامي كه افراد غريبه سعي كنند او را دوستانه سرگرم كنند صورت خود را مخفي كند. ممكن است كودك شما جسورانه پيش برود يا اينكه قبل از پذيرفتن ديگران ابتدا موقعيت را به دقت ارزيابي كند. حتي ممكن است شاهد تغييرات سريع اخلاق يا عصبانيتهاي ناگهاني او باشيد.
او تلاش مي كند تا توجه شما را جلب كند و حتي ممكن است هنگامي كه شما را در حال حركت به طرف در منزل مي بيند با شما خداحافظي كند. او براي خود تصميم گيري هم خواهد كرد و ممكن است هنگامي كه بخواهيد او را در كالسكه يا صندلي كودك در ماشين قرار دهيد با شما مخالفت كند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

آجی ملیکا
1 اسفند 92 10:35
هم قربون خنده هاش ولی به ماکه نمی خنده
مامان
پاسخ
تو مراسم ختم احترام مجلس رو نگه داشت نخندید آجی!!
خاله مهسا
3 اسفند 92 11:26
آخه تو چرا اینقدر بامزه ای خاله؟؟
مامان
پاسخ
زندایی ناهید
3 اسفند 92 13:15
آخر یه روز گازت میگیرم این قدر تو جیگری!
مامان
پاسخ
پیش دستی کن چون پارسا داره گاز گیره حرفه ای میشه! دستام کبوده!!!
آجی ملیکا
3 اسفند 92 13:18
آخ چی می شد خونتون تو ساختمون ما بود؟
مامان
پاسخ
خوب میشدددددددددددددد
مامان جون
3 اسفند 92 13:33
ماهی زیبای من دلم برات ضعف میره
مامان
پاسخ
دوزیست زیبا!
آجی ملیکا
3 اسفند 92 14:28
پارسا غلت زنان در اسباب بازی!
مامان
پاسخ
بعلاوه ی وسایل آشپزخانه ی مامانش!