هفته سی وچهار- سینه خیز میری!
سی و چهارمین هفته از زندگیت از یکشنبه1 تا شنبه 7 دی بود.
این هفته جشن دندونیت در روز پنجشنبه 5 دی برگزار شد..مبارکت باشه پسرکم
-تقویم اولین دی ماه عمرت:
-روز اول این هفته کمی سینه خیز رفتن رو شروع کردی.شاید حدود 10 سانت.انقدر به موبایل و تلفن بی سیم و موس علاقه داری که بالاخره باعث شد زحمت بکشی سینه خیز بری طرفشون!هرچندکه بازم ترجیح میدی هی غلت بزنی تابهش برسی!
-آخرای هفته دیگه حسابی تند تند سینه خیزو شروع کردی.کافیه ببینی دارم دنبالت میام.سرعتو بالامیبری!
یکشنبه١ دی (دویست و سی و دومین روز زندگیت):
این هم عکسه شروعه سینه خیز رفتنت!عشقه موس و پد موس!
دوشنبه٢ دی (دویست و سی و سومین روز زندگیت):
امروز عکس نداری پسرکم!!
از دیروز که خیلی بی تاب دندون دومت بودی و منو خودت هلاک شدیم هنوز حالم جا نیومده!
درضمن این هفته پنجشنبه میخوام برات یه جشن خیلی خیلی کوچیک دندونی بگیرم.برای همین یه خورده مشغول هستم
دیروز و امروز مشغول یه چند تا طراحی و چاپ برای جشن دندونیت بودم.باتوجه به اینکه فتوشاپ بلدنیستم مجبور شدم با پینت درست کنم!!!ولی خب کارم راه افتاد.تصمیم گرفتم برم یه کم فتوشاپ یادبگیرم.به در تو میخوره حداقل!!
اینم نتیجه ی کارهام..البته از اینترنتم کمک گرفتم
لیبل نوشابه:
لیبل لیوان:
لیبل بشقاب:
حروف Happy First tooth
سه شنبه٣ دی (دویست و سی و چهارمین روز زندگیت):
دیشب پسر گلم تا 3صبح نخوابید!!برای همین از بابات خواستم مارو ببره خونه مامان جونت که هم کارهای جشنت رو انجام بدم هم استراحت کنم!
صبح هم لباست رو که مادربزرگم وقتی توی دلم بودی برات بافت تنت کردم(مادرمامانم).البته شال و کلاهشو من برات بافتم:
.
همواره مشغول کارهای دندونیتم.اینم هنره مامانت!!چاقوی کیک!!
امروز خاله و بابات لیبلهارو برش زدن و منم چسبوندم به وسایل..اینم نتیجش:
تاجهاتم دادم برای چاپ و بعد با روبان درستشون کردم:
راستی زندایی جونم(وسطی)برات یه کلاه خوشگل بافته که امروز بدستم رسید.بنده خدا یه بار بافته بوده گفته بودن کوچیکه شکافته و دوباره بافته!انقدر بهت میااااااااااد ولی نرسیدم عکس بگیرم هنوز!مبارکته عزیزم
زندائی عزیز ممنووووووووووووووووون
درضمن خاله جونت رو فرستادم پاپکو برات کلیر بوک بخره!!میخوام یادگاریهات رو توش جمع آوری کنم:
چهارشنبه٤ دی (دویست و سی و پنجمین روز زندگیت):
این چه مدل خوابیدنه مادر جان؟!
دیگه از تاب نمیترسی و تندتر تابت میدیم وخیلی دوست داری!
وقتی هم روزی زمینی غلت میزنی میای زیر تاب!!!گریه میکنی که بگیریش!
با اینکه دیگه خیلی راحت مینشینی ولی معمولا دورت بالش میذارم !چون برای گرفتنه وسایل حرکت میکنی و یه دفعه ازحالته نشسته میخوری زمین! البته بالش رو بهت نمیچسبونم.بافاصله جهت امنیت میذارم
فدای مشتت بشم:
وا رفتی!
آخرشب بابات که متخصص الویه است الویت رو حاضر کرد ومنم تا ساعت 2نصفه شب مشغول نزیین الویه ها و کارهای باقیمانده بودم.یه آشپزخانه ی شلوغ هم گذاشتم برای مامان جونت!
اینم نتیجه ی تزیینات من:
پنج شنبه٥ دی (دویست و سی و ششمین روز زندگیت):
دیروز انقدر کار داشتم که اصلا درست ندیدمت!جالب اینجاست که انقدر آقا بودی همش داشتی بازی میکردی و صداتم نشنیدم!!!!!!!!!!!!ولی برعکس دیشب!دخلمونو آوردی!نخوابیدی که!توی روزهم همش خوابت میومد!بااینکه خونه باباجونیت بعنی محل برگزاری جشنت خیلی کار داشتیم ولی منو تو که دیشب خیلی کم خوابیده بودیم تانزدیک ظهر خوابیدیم!البته مدل خواب این شکلی بودکه تاقشنگ من خوابم میرفت تو بیدارمیشدی !!!!!!!بازهم ازهیچی بهتر بود!امروزجشن دندونیت یعنی اولین جشن زندگیت برگزار شد.بابات خیلی خیلی خیلی خیلی زحمت کشید و واقعا خسته شد.همش درحال دوندگی بود.خداروشکرمهمونیمون خوب برگزار شد.فقط توی مهمونی تو خوابت میومد وچون قبل مهمونی هی میخواستی بخوابی ولی ما داشتیم کار میکردیم ونمیشد حسابی بدخواب و بدخلق شدی و ازونجاکه کارها برعکسه توی این جشنه قشنگ نشدیه عکس درست حسابی ازت بندازم!حتی مهمانهامو درست ندیدم وهمش درحال خوابوندن تو بودم!از ساعت4:30 مهمانها اومدن.مهمانهای جشنت هردو پدربزرگ ومادربزرگ من بودن که تو میشی نتیجشون.پدربزرگها و مادربزرگهای خودت به همراه خاله و عموهات وخانواده عزیزشون.پیش بینی این بود مهمونی بصرف عصرانه باشه که البته اولش هی منتظر شدیم تو ازخواب بیدارشی کیک بیاریم و.... و یه کم طولانی شد! امیدوارم به مهمانهای پسرم خوش گذشته باشه.همه زحمت کشیده بودن برات کادوهای قشنگ گرفته بودن.شرمنده کردن.
خلاصه روز تو بود و تو بیحوصله!
طی مراسمی هم سینی لوازمی که عزیزیت حاضر کرده بود طبق مراسمشون جلوت گذاشتیم.توی سینی آینه و قیچی و طلا و قرآن و خودکار بود.که تو اول خودکار رو برداشتی بعد انداختیش قرآن رو برداشتی بعد حمله کردی به سینی و همه چیز قاطی شد!!!!!!!!احتمالا گیج شده بودی که چرا ماهاکه همیشه چیزهای خطرناکو ازت میگیریم ایندفعه توی یه سینی گذاشتیم جلوت!ولی چون داشتم فیلم میگرفتم ازین مراسم عکس ندارم متاسفانه!نمیدونم الان خودکار برداشتی قراره کاتب بشی؟
از نظر من پارسا و نون حلال خور باشی دیگه خیلی فرقی نداره چه شغلی باشی
اول مهمانی خوابوندمت بلکه خوش اخلاق شی و هی سرمیزدیم بیدارنشی ولی انقدر به صدا حساسی که از صدای لنط دوربین موقع عکس گرفتن ازت بیدار شدی!واااااااااااااااااااااااااااااااااای
داماد با گریه بیدارشد!
یه کم بیدار بودی ولی چون خوابت میومد بازهم بردم خوابوندمت!کار روزگار برعکسه دیگه!عیب نداره کوچولوئی دیگه.کسی ازت انتظار نداره!
تزیینات جشن(خانه عزیزی باباجونیت رو حسابی بهم ریختیم!!طفلیها کلی خسته شدن ولی بروی خودشون نمی آوردن وخوشحال بودن که جشن دندونی توئه):
توی بشقابهای آبی که وسطش عکس تو بود کسی حاضر نبود چیزی بخوره برای همین به همراه لیوان یادگاری به هرخانواده دادیم!
برگه یادگاریت رو یادمون رفت وقتی همه ی مهمانهابودن بدیم بنویسن وبعضیهارفته بودن!حالا میریم دنبالشون برات بنویسن!
کیکت رو بابات باسلیقه ی خوبش به قنادی آیدین سفارش داده بود
اینم پارسا کولاها
آش رو هم عزیزیت برات زحمت کشیده بود.واقعا خوشمزه بود.دستش درد نکنه.من فقط یه تزیین هول هولکی کردم.موقع سروش من درحال خوابوندن تو درطبقه بالا بودم وبابات برام یه کاسه آورد.خیلی چسبید.جات خالی!چون جو و نخود داشت به تو ندادم!
این هم گواهی دندانیت که من برات طراحی کردم و خالت هم بافتوشاپ برات توش نوشت و چاپ کرد:
حالا مگه میشد دامادو کنترل کرد؟!!!! میخواست حمله ی جانانه کنه به کیک!!!
اینم عکسهای موجود از خودت!
یکسره یا میخواستی کلاه رو از روی سر خودت برداری یا دیگران!!:
اینم داماده لثه خارشی داخله روروئک!
و هدایای پسرم..که پاکتها وبخشی از کاغذ کادوهاشو برات یادگاری نگه داشتم.هدایاشم اگه خراب نکنی برات میمونه!!!هههه:
اینم هدیه منو بابات:
واقعا خیلی هول هولی برات خرید کردم.سعی کردم کتاب و کارتم برات بخریم یادگاری برات بمونه!:
جمعه ٦دی (دویست و سی و هفتمین روز زندگیت):
اول فکرمیکردم دندون دومت از پایین دراومده.ولی امروز دقیق نگاه کردم دیدم هنوز یک لایه گوشت روشه.واااااااااااااااااااااااااااای هنوز تا دراومدنش چندروزی راه داریم!!! اول توی وبلاگت نوشتم دومین دندونتم دراومد.ولی امروز گذاشتی و دقیق نگاه کردم دیدم نهههههههههههههه هنوز درنیومده.خودمم شک کرده بودم اگه دراومده پس چرا تو باز انقدر همه چیزو با ولع به لثه هات میمالی و تا این حد بی تابی!نگو هنوز دندونت داره اذیتت میکنه..ای خداااااااااااااااا نازی پسرکمممممممممممممممممم
میدونم خیلی داری سختی میکشی .به فکراینم که 4تا بالاییهارو هم که بخوای تو4ماه باقیمانده یعنی تایکسالگی در بیاری یحتمل من دیگه به هلاکت میرسم!!!هههه
اینم عکسهای نصفه شب دیشب!!!مگه میخوابیدی!منو باباتم بیدار کنارت!
شنبه ٧دی (دویست و سی و هشتمین روز زندگیت):
بیقرار دندونت هستی و شبها مخصوصا نمیخوابی.میگن بیشترین رشد استخوان و دندان توی شبه.شاید برای همین هرچی روبه شب میشه بیقرارتری.دیشبم تا 2 بیدار بودیم و ازفرصت استفاده کردم با کادوهات ازت عکس گرفتم:
عاشقه موبایل و تلفنی!هروقت میخوام تلفن حرف بزنم تلاش میکنی گوشی رو ازدستم بگیری.اینجاهم دارم با مامان جونت صحبت میکنم و همزمان از عکس العملهات عکس میگیرم.اولش میخوای گولم بزنی گوشی رو بدم بهت.درضمن گوشی رو گذاشتم روی آیفن و صدای مامان جونتو شنیدی
خب گوشی رو ندادم بهت معترض شدی:
شکاره لحظه ی خمیازه!
یوووووووووووهوووووووو پارسا موفق شد گوشی رو بگیره
آکروبات بازی پارسا با گوشی!
و گوشی رو از دستت گرفتم...واویلا!
نمیگذاری حرف بزنم.مامان جونت ضمانت کرد باز گوشی رو بهت بدم!همینجوری بچه لوس میشه دیگه!!!ههه
كودك شما آرام آرام مي تواند حركت كند و البته زمين خوردن هم بخش لاينفكي از اين فعاليت كودك است. هرچند اين زمين خوردنها ممكن است براي چند لحظه شما را واقعا بترساند، اما سعي كنيد از تلاش كودك براي كشف محيط اطراف و محدوديتهايش لذت ببريد.
هر چند شما ميل داريد كه از كودك خود مراقبت كامل به عمل آوريد، اما با خودداري از اين ميل، به او اجازه دهيد كه رشد كند و روي پاي خودش بايستد. با اين حال سعي كنيد كه محيط خانه را براي كودك خود "امن" كنيد. يك راه مناسب آن است كه خودتان را جاي او بگذاريد تا بتوانيد محلهاي خطرناك را پيدا كنيد. مثلا محل نگهداري اشيا شكننده را محكم كنيد تا از سقوط و شكستن آنها جلوگيري شود و مبلمانهايي را كه چندان جلوي حركت كودك را نمي گيرند در اتاقها نگه داريد.