پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته سی ام-بیقراری شبانه

1392/9/9 0:21
نویسنده : مامان
1,553 بازدید
اشتراک گذاری

هفته سی زندگیت از یکشنبه3 تا شنبه 9 آذر بود

 

فکرکنم این هفته اوج بیقراریهای شبانت بود!یعنی امیدوارم ازین بدتر نشی چون هرنیم ساعت با جیغ بیداری!میگن برای دندونه! امیدوارم دندون درآوردی خوب شی!

-پسرم!!شبها غوغا میکنی مادر!دیگه هر30الی45 دقیقه بیداری!کاش میدونستم چرا! البته دوستهای هم سن وسالتم همینطوری شدن!آخه شما نینیهای گل چرا ناراحتین؟

هرچیزی رو امتحان کردم..اینکه باغذای کمکی سیرت کنم سنگین بخوابی، غذا ندم سبک بخوابی یاغذای کمتر بدم، آب بدم ،آب ندم، قبلش لثتو ماساژ بدم، شیربخوری بخوابی،شیر نخوری،خسته شی بخوابی،بازی کنی بخوابی ،میخوابی جات گرم باشه،جات خنکترباشه ،نور اتاقت کم باشه یا زیادتر باشه،در اتاقت باز یا بسته باشه و.............

اما

فایده نداره که نداره که نداره...تاچشمامو میبندم بیدارمیشی و تا بخوابونمتو به رختخوابم برم باز بیداری.

سرگیجه های اوایل زایمانم برگشته.دارم از بی خوابی هلاک میشم.برای همین این هفته بیشترش رو خونه ی عزیزی و مامان جونت بودیم.آخه مدتیه به گفته ی مشاورت عمل میکنیم واگه وقته شیرت نباشه بابات بیدار میشه و سعی میکنه بخوابونتت..منکه همش دلم پیشه تو و ناراحت خستگی باباته و اونموقعهاهم خوابم نمیبره..طفلی باباتم خسته میشه خب..گفتم یه کم استراحت کنیم هردومون.البت طفلی بابات استراحت نداره، کار داره و باید انجام بده و ازین فرصت استفاده کنه.

خسته نباشی بابای عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززز

-روز سه شنبه بابات جواب آزمایشت رو گرفت.گلبول سفید و پلاکتهات بالا بود و یه کم بنظر کم خونی داشتی.به دکتر شرکت نشون داده بودو ایشون گفته بودن شاید سرماخورده بوده یاعفونت ادراری داشته و کم خون هم هست.بابات جوابو برام ایمیل کرد والبته توی رنج آزمایشگاه رنج اطفال رو نداشت و ما  با رنج مردها مقایست کردیم.منم گفتم بذار یه آزمایش ادرار هم داشته باشیم عصری دست پر بریم پیشه دکترت!!سرخود رفتم آزمایشگاه و ظرفه نمونه گیری گرفتم و باهمکاریت سریع نمونه رو دادم آزمایشگاه و جواب اولیه اش تاعصر حاضر شد.خداروشکر عفونت نداشتی.دکتر هم بردمت شکرخدا همه چیز خوب بود.

گویا رنجه اطفال و بزرگسالان فرق میکنه و سیستم ایمنیشون بیشتره.البت یه کوچولو کم خونی که دکترت گفت اکثربچه ها به همین خاطر با پیش فرض کم خونی قطره آهن مصرف میکنن.حتی بدون آزمایش.خب ماهم مدتی قطره ی آهنت رو بخاطر یبوستت کم کرده بودیم و دیگه شاید طولانی شد!

یبوستت بهتره.برای خواب شبانت هم دکتر میگفت بوی مادر رو حس نمیکنه بیدارمیشه.ولی من اعتقادی به حرفش ندارم.چون حتی وقتی پیشم میخوابی باز سر نیم ساعت جیغ میکشی و بیدار میشی! بهت شربت کلسیم و شربت روی هم داد که انشاالله دندونهات خوب ومحکم در بیاد.میگفت شاید اذیته دندونهاست که نظر منم همینه!!!از خود راضی

-قربونت برم ماشالله اشتهات از وقتی یبوستت برطرف شده خیلی خوب شده.دیگه لازم نیست هزار تا بازی درآریم تا غذا بخوری.ولی خب من میترسیدم به میزان دلخواهت غذا بهت بدم معدت باز شه چاق شی و همش بعده ها بخوام رژیمت بدم!

ولی دکترت گفت عیب نداره هرچی میخواد بده بخوره تا سیر شه!

روزی که دکتر بردمت چند ساعتی قبلش نبودم و رفتم دیدار کیان کوچولوی تازه بدنیا اومده.نتیجه اینکه دلم کلی برات تنگ شده بود..ولی تو حسابی سرت گرم بوده و اصلا نگفتی من مامان دارم یا نه!ابرو

اما بعدش منتظر بودی یه چیزی بگم یا کاری کنم که بخندی!

مثلا بهت میگفتم:

"دکتر گفت غذا بده این کپله بخوره"

دیگه غش میکردی از خنده!!!

-دو موقع خلقت خیلی خوبه:یکی وقتی که از خواب بیدارمیشی..یکی هم وقتی که میخوای نخوابی!به ترک دیوار غش غش میخندی!

 

 

-مامان جونت حرفه ای ترین خواب کننده ی توئه!فقط روی پای اون مقاومت نمیکنی!شاید از کوچیکیت عادت کردی

 -همه به دلت راه میان!!همیشه دوست داری قاشق رو بگیری خودت غذاتو بذاری توی دهنت..روز چهارشنبه دایی بزرگم سیب تراشید قاشقشو داد دسته خودت.تو هم مستقیم بردی دهنت خوشحال شدی! اولین قاشقی بود که خودت مستقل توی دهنت گذاشتی!

-شب شنبه چون منو باباتم مشغول کتاب و تایپ و...بودیم توهم تا یک ونیم نسفه شب بیدار بودی.تا بهت شیر دادم خوابیدی تا3:30 صبح و باز شیرخوردی و کنارت خوابم برد!حدود 4و بیست دقیقه گذاشتمت توی جات و بیدار نشدی تاااااااااااااااااااا8:30صبح

سوال من اینه آیا معجزه بود؟؟؟هههههه

ولی من از7صبح بیداربودم چون استرس داشتم که تو بیدارنمیشی!!ترکه عادته دیگه مادر جان!

 

 

 

یکشنبه3 آذر(دویست و چهارمین روز زندگیت):

وقتی حواست نباشه که نگرفتمت مینشینی..تا یادت میوفته وا میری!!!بعدشم سریع دمر میشی!

قربونه دستهای خوشگلت بشم ..

اینجا توی خواب داشتی توهم شیرخوردن میزدی و لبهاتو تکان میدادی!

عموی مهربونت از عکسهائی که تاحالا ازت گرفته بود یه سی دی برات زدن

دیدن این سی دی برام خیلی جالب بود...چون از کوچیکتر بودنتم عکس داشت

باتشکر از عموی مهربون چندتا از عکساتو برات میذارم:

 

 

 

niniweblog.com

دوشنبه4 آذر(دویست و پنجمین روز زندگیت):

هرکی میبینتت و حتی منو بابات که دائم داریم میبینیمت حس کردیم که چهرت این روزها خیلی داره عوض میشه..پسرم داره بزرگ میشه

 

niniweblog.com

سه شنبه5 آذر(دویست و ششمین روز زندگیت):

امروز دوست کوچولوت آقا کیان بدنیا اومد و من تورو گذاشتم خونه مامان جونت رفتم دیدنش

اینم عکس نازش

بیمارستان پتوی آبی کم آورده بودن صورتی دادن بهش

واقعاهم خودش شبیه دختر خوشگلهاست ماشاالله...زیرسایه پدرمادرش وخدای مهربون همیشه سالموصالح باشه

و اما عکسهای امروز خودت

اینجاها بغل مامان جونتی وتازه ازخواب بیدار شدی و به تعبیر خودم هنوز توی خلصه ای

سر شل ، بدونه اعتراض، خواب آلود....

داری عکس خالتو نگاه میکنی که روی دیواره!!خیلی دوست داری

اینجاهم دوربین دیدی

اینجاهم بغل خالتی داری مامان جونت رو نگاه میکنی

خالت دعوام میکنه میگه عکسه زوم نگیر!!! اینهارو به عشقه خالت گذاشتم!!قهقهه

امروز بردمت دکتر

قد:

وزن:

دور سر:

 

niniweblog.com

چهارشنبه6 آذر(دویست و هفتمین روز زندگیت):

بازی پارسا با وسیله بازی بادی!!

برای خودت تکونش میدی صداش درمیاد!!

از اول که برات خریدم میدونستم نخشو بیشتر از خودش دوست داری!شناختمت دیگه!

 

niniweblog.com

پنجشنبه7 آذر(دویست و هشتمین روز زندگیت):

گوشه ی دهنت رو با وسیله ی بازیت آسیب زدی! بسکه فشارش دادی توی دهنت جاش موند!!

 بازیگوششششششششششش شدی میخوای هرکاری خودت دلت میخواد انجام بدی.قطره چکون رو از دستم میگیری که خودت ببری توی دهنت!!آخرشم مولتی ویتامینتو ریختی روی لباستو خوشحالی!

و اماااااااااااااااااااااااقهقههخنده

پسرم یاد گرفته که اینکه بخواد گلاب بروی خوانندگان وبلاگش هر روز شکمش کار کنه همچین به این راحتیهاهم نیست!!باید خودشم تلاش کنه!!!

خلاصهههههههههههه برای همین یادگرفته زور بزنه!!! اما خیلی در اون لحظات دلم براش میسوزه!

بچم همه رنگ و شکلی میشه!!

نازی پسرم:

فکرکنم لثه هات خیلی میخاره.همش با زبونت ماساژش میدی

 

niniweblog.com

جمعه8 آذر(دویست و نهمین روز زندگیت):

پارسا مچاله!انقدر با اشتها انگشتهای پاتو میخوری آدم دلش میخواد امتحانشون کنه!! گاهی پاتو میخورم غش غش میخندی!

 

 

 خوش بحالت چه خواب نازی هستی روی پای خاله جونت:

اینم دلبریهات موقع شیر خوردن..دست کنار صورت!!!

وقتی بیدار میشی حسابی سرحال و بازیگوشی

niniweblog.com

شنبه9آذر(دویست و دهمین روز زندگیت):

 دیشب یه دور سر شب خوابیدی بعد سرحال شدی..اینم عکسه نصفه شبه!! دیگه غذا میخوام بهت بدم قاشقو میگیری که خودت ببری دهنت..لیوان هم قشنگ شناختی!میخوای خودت آب بخوری باهاش..بعدشم کلی با لیوانت بازی میکنی!

وقتی اینجوری با وسایل بازی میکنی بهت میگم"بچه گربه!"

چه برسه که با سایه خودتم بازی میکنی!حیف شارژ دوربین تموم شد!جالب بود بچه گربه ی من

هی میچرخیدی سایه ات رو بگیری!!

 

 

 

niniweblog.com

 ممكن است كودك شما غذا خوردن با دستهاي خود را آغاز كرده باشد. هرچند اين كار مي تواند در 10 ماهگي هم آغاز شود. هنگامي كه او به اين مرحله برسد شما مي توانيد از "ليوان مخصوص كودك" استفاده كنيد.
يك ليوان كه دو دسته و يك لوله (دهانه) داشته باشد به او بدهيد. بگذاريد كودك تلاش كند تا مايع درون ليوان را بنوشد اما قبل از اينكه كاملا خسته شود دريچه لوله را (كه روي ليوان قرار دارد) باز كنيد. اگر كودك شما نتوانست مايع را از طريق لوله بمكد، درپوش ليوان را برداشته و بگذاريد كه مايع را مستقيما از درون ليوان بنوشد. به او ياد بدهيد كه چگونه سر ليوان را به طرف پايين بياورد تا مايع به درون دهان او جاري شود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ماهک
7 آذر 92 0:11
تو بیظیری خاله ...عاشقم 1000 ماشالله
مامان
پاسخ
ممنوووووووووووووووووووووووووون عزیزم
نرگس پاییزی
7 آذر 92 14:27
ماشاالله خاله جون که میشینی ماشاالله.
مامان
پاسخ
خوشحالیم!
مامی کیان
9 آذر 92 16:52
ماشالله به این گل پسر خیلی ماههههه پسرت
مامان
پاسخ
خیلی لطف داری عزیزمممممممممم
آجی ملیکا
9 آذر 92 19:25
پارسا بدو برو بخواب شب دیگه زود بخواب فردا باید بری مدرسه
مامان
پاسخ
پارسا بعداز ظهریه!!!خخخخخ
افسانه
9 آذر 92 22:38
قربونت خاله ماشالله
مامان
پاسخ
سلامت باشی عزیزم
صالحه
11 آذر 92 10:45
سلام مامان پارسا کوچولو. خوبی? من مامان محمد صابر هستم پسر من سه و نیم ماهشه و مشکل پسر شما رو داره شبا کلافو میکنه. هر یک ساعت بیدار میشه. اگه راهکاری پیدا کردی میشه بذاری تو وبلاگت. راستی پسرت خیلی خیلی نازه. بعد ار اون همه شب بیداری چطوری میتونی با حوصله اونقدر عکس ازش بگیری؟
مامان
پاسخ
سلام عزیزم از روی زیادمه!!!نه توانم! ممنون از لطفت به پسرم خدا محمدصابر عزیز رو حفظ کنه.بنظر خودمن بخاطر دندونشه ولی خبری از دندون درآوردن نیست. فعلا قرار شده شبها زودتر از دوساعت شیر دریافت نکنه که اگه به امید آغوش مادر و شیر بیدار میشه ترک عادت بشه.اگه ساعت شیرش نباشه باباش یا اگه خونه مامانم باشیم مامان یاخواهرم بلندش میکنن و میخوابوننش هرجور شده و اصلا من خودمو نشون نمیدم.به نظرم یه کوچولو این تکنیک موثر بوده.بازم چه شود!!