پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 5 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته بیست و هفتم-ورود به ماه 7

1392/8/18 0:21
نویسنده : مامان
2,816 بازدید
اشتراک گذاری

هفته بیست و هفتم زندگیت از یکشنبه 12 تا شنبه 18 آبان بود..

بسلامتی نیم ساله شدی پسرم...چقدر زود گذشت...به چشم بهم گذاشتنی

 

این هفته از زندگیت مصادف شد با شروع اولین محرم عمرت..یادش بخیرپارسال توی مراسم زیارت عاشوراهای شرکت توی دلم بودی عزیزکم

 

 -این روزها خیلی ناراحتی.گریه هائی از ته دلت میکنی که دل آدم کباب میشه.درد داری.قشنگ مشخصه.ناراحتتم پسرکم.کاش زود دندونت در بیاد راحت بشیناراحت

بابات دستشو میشوره باانگشت لثت رو ماساژ میده.خیلی دوست داری.دست من استخونیه دردت میاد بدتر!

 

 -و اما جدول رشد و تکامل 6ماهگی:

سن كودك مهارتهاي اصلي
(اكثركودكان انجام مي دهند)
مهارتهاي اضافي
(نيمي از كودكان انجام مي دهند)

مهارتهاي پيشرفته
(تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند)

 

شش ماهگي
  • بطرف صداها واصوات ميچرخد
  • صدا را تقليد ميكند و حباب درست مي كند
  • به هر دو جهت مي غلتد
  • دستش را به طرف اشيا دراز مي كند و آنها را به دهان مي برد
  • بدون كمك مي نشيند
  • براي خوردن آماده است
  • ممكن است بطرف جلو خيز بردارد كه روي زمين بخزد
  • ممكن است بخش هاي كلمات را به هم بچسباند و كلمه اي نامفهوم بسازد
  • ممكن است اشيا را بطرف خود بكشد.

 خب ازین چیزهائی که گفته همرو انجام میدی فقط هنوز به سمت راست غلت میزنی سمت چپ گاهی یه تک غلت میزنی یعنی فقط دمر میشی

بدون کمک هم نمینشینی چون هیچوقتم مااجازه ندادیم بشینی...دکترمیگفت زیر6ماه برای ستون فقرات ضرر داره برای همین ماهم بهت اجازه نشستن وتمرین نمیدادیم.

بطرف جلوهم خیز برنمیداری ولی جدیدا تلاش میکنی..گاهی باسنتو قلمبه میکنی هی چپ میدی هی راست میدی آخرشم نمیتونی خیز برداری وامیری همونجا!!!

 -گلابی اصلا دوست نداری.با هزار دردسر شاید یه قاشق بهت بدیم بخوری.واقعا هزار دردسر.تو هرچی هم میریزم میفهمی نمیخوری!!!

 

 

 یک شنبه ١٢ آبان (صد و هشتاد و سومین روز زندگیت):

 حسابی شب لثت میخارید...همش راه میبردیمت.

بغل بابات آرومتر میشدی

 

 

 niniweblog.com

دوشنبه ١3 آبان (صد و هشتاد و چهارمین روز زندگیت):

بازی با ریشه پتو رو خیلی دوست داری

خطرناک شدی روی مبل هم دمر میشی

این هم پارسا در کالسکه!!خوش میگذره؟؟

 بخاطر هوای سرد دیربه دیر میبرمت حموم! موهات زبر میشه حالت میگیره..دستمو بردم توی موهات نمیدونم تن تنی شدی؟؟خروسی شدی؟؟ههه

تن تن خروسیه من لثش میخاره حوصله بازی و عکس هم نداره!

niniweblog.com

سه شنبه ١4 آبان (صد و هشتاد و پنجمین روز زندگیت):

 امروز حموم رفتی..یک ساعت توحموم بودیم!!همش بازی کردی..میگی رو خودت آب نریز روی من فقط بریز!!عاشق دوش آبی!

انقدر خسته شدی بعدش توی کالسکه ات خوابیدی..چندوقتی هست کالسکت رو توی خونه استفاده میکنیم..گاهی توش میخوابی.دوست داری

 بچههههههههه آروم بگیرررررررررررررر

هرچی نخ آویز بالای تختت رو کوتاه کردم که نکشی ولی پیروز شدی!!!یکدفعه دیدم صدائی اومد عجیب!!

نفهمیدم چطوری خودمو بهت رسوندم..آویزتو کشیده بودی پایین و مشغول بودی!!

یکبارم اومدم دیدم داری از زیر کریرت میای بیرون!!نجاتت دادم!!

niniweblog.com

چهارشنبه ١5 آبان (صد و هشتاد و ششمین روز زندگیت):

ورود به ماه 7 و نیم ساله شدنت مبارک

 

 امروز صبح اول رفتیم آزمایشگاه دانش که من آزمایش 6ماهگی رویان رو بدم..بخاطر پسرگلم

بابات اول کارهای آزمایشگاه رو انجام داد بعدمن رفتم آزمایش دادم..وقتی باهم توی ماشین بودیم این عکسو ازت انداختم

بعدش سه تائی رفتیم شرکت...امروز بخاطر پسرگلم و به عشقش از کارم رسما کناره گیری کردم.انشاالله خیره

همیشه اعتقادم بر این بود که 3 سال اول زندگی بچم که حساسترین سالهای زندگیشه خودم عاشقانه درکنارش باشم و شکرخدا شرایط هم برام طوری پیش اومد که تونستم به هدفم برسم.

حسابی هم به لطف دوستان و همکاران برام روز خوبی بود.ولی تو چون دیشب اصلا نخوابیده بودی دلت میخواست بخوابی..دو بار خوابوندمت اما پریدی

تازه کادو هم گرفتی.باتشکر ازهمه ی عزیزان

دیگه خیلی خیلی خیلی خوابت میومد ولی چون ساعت11 مرکز پایش وقت داشتیم یه چرت کوتاهی زدی و حس شیرخوردن خوب هم نداشتی.اونجا برات عروسک انگشتی حیوانات دریایی هم خریدیم.

بعدش نهاری خوردیم و راهی خونه باباجونیت شدیم

بسلامتی تولد باباجونیت رو با دو روز تاخیر چند نفری برگزار کردیم.ولی اصلا حوصله نداشتی و میخواستی کیک رو هم بگیری!

عصر یک ساعتی خوابیدی

شب هم اصلا خوب نخوابیدی! دو شبه نه خودت نه من نخوابیدیم!

niniweblog.com

پنجشنبه ١6 آبان (صد و هشتاد و هفتمین روز زندگیت):

 امروز خسته کوفته رفتیم برای واکسن زدن..آخیششش واکسن 6ماهگیتو زدی.خداروشکر سبک بود و اینسری نه زیاد تب کردی نه خیلی درد داشتی.اما جای پوشکت خیلی سوخته.بنظرم بخاطر دندونت ادرارت تند و تیز شده.خیلی ناراحتتم.همش داری بدتر میشیگریه

قدت 70.5 

وزن با کسر100گرم(محاسبه لباس) 8550

دور سر 44

 

این واکسنهارو زدی:

نمودار قدت تا نیم سالگیت:

دور سرت:

وزنت:

 

اینم مسواک انگشتیت که مرکز بهداشت داده بود و باهاش لثت رو ماساژ دادم

 

niniweblog.com

جمعه ١7 آبان (صد و هشتاد و هشتمین روز زندگیت):

  اولین سوپت امروز آماده شد.خیلی ساده و با مقدار کم.برای شروع هم فقط آبشو بهت دادم

مواد اولیه:هویج+سیب زمینی+برنج:

اصلاهم دوست نداشتی!خب حق داری این چی بود آخه!!!متفکر

امروز همایش شیرخواران حسینی بود.پارسال که تو دلم بودی نیت کرده بودم انشاالله اگه شرایط مساعد بود وقتی بدنیا اومدی باهم شرکت کنیم.ولی خب واکسن زده بودی اوضاع مساعد نبود. از خونه با تلویزیون باهم مراسم گرفتیم و توی بغل گرفته بودمت

تو هم مثل علی اصغر (ع) 6ماهه هستی.خدا رو به حقش قسم دادم که پسر صالح و عاقبت بخیری باشی و خودش ازت راضی باشه

در همون حال شیر خواستی و درازکش شیرت دادمو خوابت برد

طفلی علی اصغر تشنه لب که مامانش شیر نداشت بهش بده. خدا هیچ پدر مادری رو بحق علی اصغر (ع) با بچش آزمایش نکنه..الهی آمین

 

 

اینم چشم پسرم درحال خواب. یعنی مژه هاتم به من نرفته؟؟؟خخخخخخخقهقهه

مامانم میگه نه نرفته!! تو از نوزادیت مژه هات خیلی بلندتر از الان پارسا بود!

توی آینه میخواستی دست خودتو بگیری و صورت خودتو بخوری و چون نمیشد آخرش کلافه شدی!!! از بس وول میزنی عکسها تاره

یکی از علاقه مندیهاتم زنجیر پشت در خونه ی آقاجونته!

و عکسهای دیگه ی امروز

بچم لثت میخاره

اینهاهم حالت خلصه ی بعد بیدار شدنت!!

 

 

niniweblog.com

شنبه ١8 آبان (صد و هشتاد و نهمین روز زندگیت):

 هرکاری میکنم یکسره پاهاتو به همه جا میکوبی..حتی گاهی هی به فرش میسابی.دلم میسوزه هیچی نشده همش پاهات زخمه!!واقعا نمیفهمم به کجا میزنی.فقط میدونم یکسره درحال فعالیت و تست ضربه به همه چیز هستی! این عکسو از پاهات انداختم.دوتا پات کنارهمه.آخه چندتا زخم؟؟؟یکی ندونه میگه این بچه رو کتک میزنن!!!

با هم رفتیم حموم و حساااااااااااااااااااابی بازی کردی.حدود یک ساعتی نگهت داشتم تا به این بهونه باز بمونی و سوختگی جای پوشکت خوب شه.مدتیه بجای مولفیکس برات هاگیزمیبندم.آخه مولفیکس پاتو سیاه میکرد.نمیدونم به اون حساسیت داری یا برای دندونه؟!

 

 

niniweblog.com

ممكن است كودك شما استفاده از يكي از دستهايش را براي مدتي به دست ديگرش ترجيح دهد و بالعكس؛ اما شما نمي توانيد دقيقا تشخيص دهيد كه او چپ دست خواهد بود يا راست دست. اين مساله در 2 تا 3 سالگي مشخص مي شود.
سعي نكنيد بر انتخاب دست توسط كودكتان تاثير بگذاريد. راست دست يا چپ دست بودن قبل از تولد مشخص شده است! مثلا در صورتي كه او واقعا چپ دست باشد، اگر او را به استفاده از دست راست وادار كنيد ممكن است موجب گيج شدن او شود و مشكلاتي در زمينه تنظيم رابطه دست با چشم، ميزان سرعت عمل و چابكي او و همچنين افتضاح شدن دست خطش در آينده پيش بيايد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله مهسا
13 آبان 92 10:02
پارسااااا چرا با تعجب مامانیو نگاش کردی!!!! بگو چیکار کرده
حالا دیدمت یواشکی در گوشم بگیااااا


موش ندوون خاله جون!
آجی ملیکا
14 آبان 92 14:00
خیلی جیگرشدی آدم
عکس هاتو می بینه دلش میخواد گازت بزنه
راستی موهات هم قشنگ شده
سهیلا دیگه به بچمون نگی خروس
بگو جوجه کاکل دار


جوجه کاکلی هم خروس میشه دیگه!!صفت بالغ بهش دادم!!!هههه
مامان جون
14 آبان 92 15:09
فدات بشم انگار چندین ماه که ندیدمت دیدن عکسهات هم فایده نداره بااون موهای خروسی خوشگلت عزیزدلم


مامان جون هی لاو بترکون ها!!!ههههه
فندق
15 آبان 92 14:27
قربون اشک گوشه چشمش


عزیزی
خاله روشنك
15 آبان 92 16:20
به به سلام به اين پسر خوشملمون كه خيلي دوست داشتني بود امروز كه ماماني آوردت شركت خيلي بامزه شده بودي اولين بار بود كه يه ني ني به اين سن و سال توي واحد ميچرخيد و براي من هم تازه گي داشت (البته بگما بغل من از بغل بقيه آرومتر بوديا)
از همين جا بهت ميگم حسابي قدر مامان و بابا رو بدون ، بخصوص ماماني رو كه امروز اومد با كارش خداحافظي كرد......البته حقم داشت.. خدا هميشه نگهدارت باشه عزيزم


سلام خاله جون..واقعا بچه داریت بیسته...خوش بحال دخترت نوه دار شی میتونه حسابی رو صبرو حوصلت حساب کنه...خیلی ممنون از هدیه ی شما...خیلییییییییی زحمت کشیدی..شرمنده کردی
انشاالله همیشه شاد و موفق باشی..درصدد بودم تماس بگیرم تلفنی تشکرکنم متاسفانه فرصت نشد تو ساعت کاری..پارسا واکسن داشت.
برای من خیلی روز خوب وشاد و خحداحافظی شیرینی بود..به لطف شما عزیزان مهربونم
صدف
18 آبان 92 10:39
الهی بگردمش این موش موشک خاله رو ........
باید چه سوپایی بخورن .....


زوری و با گریه بچم یه کم خورد!!واقعا این چیه آخه!!!