پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 6 بارداری

1391/6/27 14:26
نویسنده : مامان
3,414 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری اول:

 سه شنبه 21 شهریور 91 وارد هفته 6 شدم...

بارداری دوم:

دوشنبه 30مرداد96 وارد هفته 6 شدم...

 

بارداری اول:

اين هفته از سه شنبه21 شهريور تا دوشنبه27 شهريور بود...

اولش رفتم دكتر تيروئيد دارومو بيشتر كرد و مجدد آزمايش داد براي 3هفته ي ديگه...آخرشم يعني روز دوشنبه دكتر زنان يعني خانم دكترحجتي وقت دارم...

عوارض بارداريم يه كم داره فوران ميكنه...گاهي شبها از درد سينه بيدار ميشم و تقريبا از بعد از ظهر تا آخراي شب يكسره توي گلاب به روتونم...انقدر كه آب ميخورم...همش تشنم ميشه...يك ليوان آب ميخورم پنج دقيق نميگذره لبهام از تشنگي ميخواد ترك بخوره!!!هرچي آب ميخورم سيراب نميشم!!!بعدشم كه مشكل دستشويي!!!ههههههه...تقريبا هر نيم ساعت!!!تازه خودمو كنترل ميكنمممممممممم

انقدر دستهامو شستم پوستش خشك شده!!!

هههههههههه ديشب به بابايي ميگفتم برام ايزي لايف بخر!!!!پوشك بزرگسالانه!!!ههههههههه

يه كمم اخيرا تهوع دارم..خيلي كم..جوري كه نمينونم تشخيص بدم معده درده ياتهوعه!!!

شبهاهم تنگي نفس و تپش قلب دارم...ميخواستم ديشب باتلفن چندتاجمله پشت سرهم بگم نفسم گرفت!!!

عيب نداره فداي سر نيني گلم همــــــــــــــــــــــش

 و اما این هفته نینی کولی بازیدرآورد آبروبری کرد!!!ای بچه ی شیطون...

آخه ما به هیچ کسی نگفتیم نینی داریمniniweblog.comفقط عزیزیش میدونه و مامانی و بابایی و خالش....

پنجشنبه23 شهریور مهمونی بودیم خونه دایی وسطیم...یعنی انقدر عق زدم و گلاب به روت بالا آوردم دیگه به قول بابا یک نفر موند نفهمید اونم خواجه حافظ شیرازی بود!!!

بچه گفت: چرانمیگید من هستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من هستمممممممممممممم!!! آی مردم من هستمممممممممممم..ایها الناس!!!! الووووووووووووووووووووووو

خلاصه خیلی خیلی آبروبری کرد این بچه...همرو خبر کرد

 

ای بچه ی شیطون...

 

دلم میخواست حداقل هفته8 سونو بدم بعد دیگران بفهمند...توی شرکت که اصلا دوست ندارم از الان بفهمن و این تهوع بدتر باعث استرسم میشه...هی سطل رومیکشم جلوم...وای خیلی بده...هنوز که لو نرفته!! دوست ندارم زیر4ماهم تو شرکت کسی بفهمه...niniweblog.com

توکل به خدا

خلاصه شب اونروزمهمونی دایی توی راه یکدفعه دلم رب انار خواست!!! همیشه ازین ویار و...بدم میومد سرم اومد!!!

بابایی کل شهرو اونموقع شب زیرپاگذاشت برام خرید...تاخوردم بهترشدم...

ازاونروز که البته ازصبحش شروع شد دیگه تهوع دارم...هرچندسابقه خانوادگیشو نداریم ولی سنت شکنی کردم!!!

هی دلم میخواد رب انار رو نمک بزنم بخورم...شیرینی زیادعلاقه ندارم...ترشی هم مثل قبلم..ولی شور و خنک خیلی دوست دارم...همون روز مهمونی زندایی یک لیوان خاکشیر یخمال درست کرده بود وقتی خوردم انقدر آروم شدم که چندساعت خوابم برد...

شنبش هم انقدر حالم بد بود آژانس گرفتم رفتم خونه عزیزی...چشمام دیگه هیچجانمیدید...عصرشم به مناسبت کنکور دخترعموگلیت مهمونی بود وتو بچه ی شیطون انقدر کولی بازی درآوردی که بله همه فهمیدن چه خبره...

یکشنبه رفتم دکترحجتی...بهم قرص تهوع داد و شیافمو بیشترکرد و آسپیرین داد...سونوهم برای 5مهر نداد...گریههههههههههههههههههههههه

گفت میخوام هفته9 سونو بدم...زودتربری یکدفعه قلبونمیبینه استرس میگیری..ای بابا..وعده دیدارم با نینی گلیم دیرتر شد!!!

حالا بريم ببينيم اين هفته منابع ميگن نيني گل من درچه وضعيه:

 

 

بدن كودك شما در حال شكل گيري است، و سلولهايي كه بعدا اندامها و سيستمهاي بدن او را تشكيل خواهند داد، به سرعت در حال تقسيم شدن هستند. اكنون، او به اندازه يك دانه كوچك عدس (با عرض تقريبي 4 تا 5 ميلي متر) است.

اگر شما مي توانستيد درون رحم خود را ببينيد، يك سر بزرگ و چند نقطه تيره رنگ را مي ديديد كه محل تشكيل چشمها و بيني او خواهند بود. دو حفره كوچك در دو طرف سر ، محل شكل گيري گوشها هستند، و دستها و پاهاي او به شكل برآمدگيهاي كوچكي قابل مشاهده مي باشند. دستها و پاها شبيه به باله ماهي هستند كه پرده ضخيمي بين انگشتهاي در حال رشد قرار گرفته است؛ اما انگشتان دست و پاي او به زودي از يكديگر جدا خواهند شد. زير سوراخي كه بعدا دهان او خواهد شد، چين هاي كوچكي قرار دارند كه نهايتا به گردن و آواره پايين تبديل خواهند شد. در داخل بدن او، زيان و تارهاي صوتي در حال شكل گيري مي باشند.


قلب كودك شما كه مرحله تقسيم به حفره هاي چپ و راست را آغاز كرده است، حدود 100 تا 130 بار در دقيقه (تقريبا دوبرابر تعداد ضربان قلب شما در دقيقه) مي زند، و جريان خون در بدن او آغاز شده است. روده هاي او در حال رشد هستند و مجاري كوچك عبور هوا به تدريج در محلي كه بعدا به ريه او تبديل خواهد شد، ظاهر مي شوند. توليد سلولهاي ماهيچه اي آغاز شده است و احتمالا از اواسط اين هفته، كودك شما تكان دادن اعضاي كوچك خود را آغاز خواهد كرد. متاسفانه بايد تا چند هفته پس از پايان سه ماهه اول دوران حاملگي خود صبر كنيد تا بتوانيد از احساس كردن حركتهاي آرام كودك خود، لذت ببريد!

 

 نيني كوچولوي ما دم داره!!!!هههههههههههههههه

 راستي تصميم گرفتيم با مامانهاي ارديبهشت و دوستان ديگه ختمهاي مختلف بذاريم...منم به نيت سالموصالح و باتقوا و عاقبت بخير بودن نيني گلم كه ميخواد براي مامان و باباش ماندگارباشه ميخونم..البته خودم هر روز برنامه دارم كه روزي چندساعت طول ميكشه ولي خب دسته جمعي هم خيلي سفارش شده....

 

 نيني كوچولوي ماماني من نفهميدم بالاخره اين هفته اندازه عدسي يا برنج!!! يه سايت ديگه ميگه اندازه برنجي....حالا زيادم فرقي نداره دوتاش ويتامين داره!!!هههههههههههههههههه

هرچي باشي مامان و بابا عاشقتن...براي خودت بهتريــــــــــــــــــــــــــــن باش

 

اينم عكس سونوگرافي دريافتي من از اينترنت براي هفته6:

 اين هفته قلب نيني گولوي ما بصورت نسبي ميزنه...نوار قلبي جنين هفته6 توعكس زير معلومه....

عزيــــــــــــــــــــــــــــــــزم...قربون قلب پاكت...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

=================================================================

بارداری دوم:

هفته 6بارداری من از دوشنبه30مرداد تا یکشنبه5شهریور بود.

سه شنبه این هفته از دکتر مرادزاده بابت چک تیروئید ودکتر حجتی وقت داشتم.مرادزاده را بابات تنهائی رفت.گفته بودخوبه و دوباره برای اول مهر تکرار آزمایش داد.حجتی هم باهم رفتیم.برای15شهریورسونوگرفای نوشت.باتلاشهای فراوان بابات توانست تمام سونوگرافیهامون را از دکتر لاریجانی وقت بگیره.بابت اینکه خانم هست راحتم ولی خب شلوغه و انتظار زیاد داره.خانم دکترحجتی تاریخ زایمان طبیعی را زد 4 اردیبهشت و مسلما اگه سزارین باشه زودتر خواهد بود.توکل به خدای مهربونم.منکه آرزومه طبیعی زایمان کنم و خب سر پارسا هم استرس داشتم وهم مسائلی بود که ریسکش را بالامیبرد.فقط خداست که میدونه من چقدر زایمان طبیعی را دوست دارم و ازش خواستم اگه صلاح هردومونه یه جوری پیش بیادکه خیلی راحت طبیعی بدنیابیای عزیزکم و مسلما برای بچه هم خیلی بهترخواهد بود.ولی اصلانمیخوام بهش فکرکنم.هرچی صلاحه همون بشه.

این هفته عوارض بارداریم زیاد شده.تهوع و واااااااااااااااای از خستگی.خیلی خستم.انگار کوه کندم.گاهی بهترم ولی گاهی حرکت برام مشکله.ببخشید بسیار بادگلو دارم که دکترمیگفت همون تهوع بارداریه.یه راههایی بهم گفت که تهوعم بهتربشه.داروئی هم بهم داد که مکمله و ویتامینهای ب و ید و..داره.بنظرم اونومیخورم کمی بهترم.هنوز خوشبختانه بالانیاوردم.ولی روبراه هم نیستم.خیلی کسلم.

یه کمم حالم گرفتس!! نه بخاطر نینی عزیزمها.نه.آخه همش تو این حال و هوا بودم که باردار بشم بابت نبود سیکلهای ماهانه ختمهای عبادت40 روزه بردارم وکلی به دلم وعده داده بودم.ولی الان مستحبات که هیچ واجباتم را هم به زور انجام میدم.اصلا نا و توان ندارم.

خودم میدونم زن باردار مورد توجه ومحبت خداست ولی خب دوست داشتم دیگه!!میخواستم یه اعمالی انجام بدم که هنوز نشده.همش دعامیکنم حالم بهتربشه و خداکمکم کنه انقدر سرپا و سرحال باشم به همه کارهام برسم به امید لطف و کرم خودش انشاالله

شبها خیلی تکرر ادرار دارم.گاهی 5یا6بار طی چندساعت خوابم بیدارمیشم و دستشویی میرم.ازطرفی بیشترین چیزی که اذیتم میکنه درد پاهامه.ساق پاهام به شدت کوفتس و دوست دارم همش ماساژش بدم و نمیذاره بخوابم.مگراینکه گیج خواب باشم.

روزهاهم تهوعم بیشتره و چون شب خوب نخوابیدم کسل و خستم.یک شب یکی ازجورابهای ضخیم بابات را ازنوک چیدم و بستم ساق پام.اونشب خیلی خوب خوابیدم.البته بنظرم مکمل دکترهم بی تاثیر نبوده.

دکتر گفت پماد موضعی بزنم و طبیعیه و احتمالا بعد3ماه خوب میشه.ولی من دلم نمیاد دارومصرف کنم و تحمل میکنم.فدای سرت عزیزکم تو خوب و سالم باش اشکالی نداره.گاهی میترسم نکنه حال من بده تو هم اذیت باشی.

گاهی تپش قلب دارم و اونموقع دیگه نفس هم کم میارم و یه گوشه میوفتم!ههههه

گاهی بشدت گرمیگرم و داغ میشم و گاهی ازسرمامیلرزم!!

همچین یه جورایی بلاتکلیفم انگار!قه قهه

راستی دکتر حجتی بهم گفت خب پس همین ماه اول باردار شدی.وقتی براش روز لقاح راگفتم باتعجب گفت مگه بچه اولت دختربود؟گفتم نه چطور؟گفت خب احتمال خیلی زیاد این پسرباشه.گفتم هرچی خدا بخواد خانم دکتر.به نشان تایید سرش راتکون داد.

خب درسته که لقاح در روز تخمکگذاری باعث میشه90درصد بچه پسرباشه ولی من واقعا فکرجنسیت نبودم و دلم میخواست همینماه که حالم روبراهه و شرایط فراهمه بارداربشم ومعتقدم اگه صلاح به دختردار شدن باشه خب 10درصد هم درصده دیگه.حتی هیچ درصد اگه خدابخواد درصده.ده درصد که بماند.

البته بنظرم دوتابچه ی یک جنسیت داشتن راحتتره و من خودم همیشه فکرمیکردم پسرداریم بهتر باشه تادخترداریم.بخاطر شخصیت وتیپ اخلاقی خودم اینطوری بنظرم میاد.

به قول بابات هرچی باشه خیره.

قطعا همینطوره.

البته اینکه میخوام بگم صحیح نیستها.خودمم میدونم ولی خب بازهم میاد تو ذهنم.گاهی فکرمیکنم آقایان بهتر ازخانمها میتونن حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را یاری کنند.قطعا از یاوران خاص حضرت تعدادی خانم هستند و از رجعت کنندگان هم جای خود.ولی خب چون خودم عشق شهادتم و حس میکنم شرایط برای خانمها کمتر محیاست گاهی فکرمیکنم با مرد بودن بیشتر میشه نزدیک خدا و حجتش شد.

میگم حرفمم علمی ومذهبی نیست ولی خب به ذهنم میاددیگه.میخواستم همینوبه خانم دکتربگم.دیدم اونم خیلی مومنه برمیگرده یه چیزی بهم میگه!!هههه

هرچی هستی عزیزکم,چه دختری چه پسر

دعا میکنم از313 یار خاص قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف باشی و از قبل تشکیل نطفه ات همینو خواستم

همش دلم میگیره.حس میکنم آقامون مخصوصا این روزها خیلی تنهاست.آخه خیلی وضع اعتقادان خراب شده.حتی الانم که اینو مینویسم گریه ام میگیره.میدونم اولین وظیفه اینه که خودمون را بسازیم و من حتی الان خودم هم لایق وکامل نشدم.ولی خب دلم میخواد باشم و دلم میخواد همه باشیم.

 

 

انشاالله هردوتون در پناه پروردگار سالم صالح باتقوا وعاقبت بخیر دنیا و آخرت باشید.

منم خدا کمکم کنه حال و اوضاعم بهتربشه و بتونم خیلی بهتر از اینی که هستم عبادت کنم و حالم خوب بشه.

 

یاد آیه 15 سوره احقاف افتادم:

وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا ۖ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا ۖ وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ۚ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي ۖ إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر خود سفارش کردیم ، که مادر با رنج و زحمت بار حمل او کشید و باز با درد و مشقّت وضع حمل نمود و سی ماه تمام مدت حمل و شیرخواری او بود تا وقتی که طفل به حد رشد رسید و آدمی چهل ساله گشت ( و عقل و کمال یافت آن گاه سزد که ) عرض کند: بار خدایا ، مرا بر نعمتی که به من و پدر و مادر من عطا فرمودی شکر بیاموز و به کار شایسته ای که رضا و خشنودی تو در آن است موفق دار و فرزندان مرا صالح گردان ، من به درگاه تو باز آمدم و از تسلیمان فرمان تو شدم.

 

واقعا هم پدر هم مادر برای فرزند خیلی زحمت میکشند.انشاالله همه فرزندان سالم و صالح باشند.

 

خیلی دلم میخواد رابطه تو و پارسا باهم خیلی خوب باشه.همش سعی میکنم از الان پارسا رو آماده کنم و دعای دائمم برای شماهاست.

 

اینجا پارسا شکمم را بغل کرده.گاهی میگه مامان الان نینی تو دلته؟من میگم آره.دست میذاره میگه آره داره تکون میخوره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

منم میگم بسکه دوستت داره!!هههههههههه

یه کوچولو شکمم فرق کرده.خودم اینو متوجه میشم.

عزیزانکم امیدوارم هردوتون از بنده های خوب خدا باشید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مهبا
22 شهریور 91 15:55
هوراااااااااا مبارکه مامان شدنت سهیلا جونی ههه الان نوشتم چون ادرس وبلاگتو نداده بودی کلک!


مرسی مهبای عزیزم...حالا آدرسشو بذار توی دوستان آقا برسامت تو وبلاگ قشنگش
فاطمه(مامان یاسین)
22 شهریور 91 16:33
ایشالا دوران بارداری شیرینی در انتظارت باشه

وبلاگ تو دلیت هم مبارک


خیلی متشکر فاطمه عزیز...انشاالله بسلامتی نینی گل شماهم بدنیا بیاد و بقلش کنی...مرسی سر زدی به تاپیک نینیم
مامان افسانه
23 شهریور 91 0:28
جیگر نی نی خاله الهی همیشه شاد باشی
اینم یک بوس برای سهیلا و نی نی نازش


مرسی افسانه جونم...انشاالله یه دونه نازنازیشم الان تو دل خودته
پرنیا
23 شهریور 91 10:08
سلام عزیزم
خیلی خوشحال شدم شنیدم نی نی دار شدی
انشالله به سلامتی و دل خوش بیاد تو دلت
خدا رو شکر
برای همه منتظرا دعا کن
خیلی هم مواظب خودت باش
یادت باشه نی نی اولویت اوله همیشه
بوسسسسسسسسسسسسس



لطف داری عزیزم انشاالله قسمت همه ی منتظرا نینیهای سالم و صالح بشه...همچنین شمادوست خوبم
soha
25 شهریور 91 11:52
ای وای سهیلا جونم چرا نظرم پرید....کلی تایپ کرده بودم ها......دوباره می‌نویسم وبلاگ قشنگت مبارک باشه خیلی با ذوق و با احساس ....امیدوارم نی نی عدسی گلتم صحیح و سالم به دنیا بیاد و زودی بیاد تو بغل مامانش که مطمئنم بهترین مامان دنیاست.


ای سها ای سها...چرا تایپهاتو پروندی؟!!!
منتظرم بزودی بیام وبلاگ نینی گولوی تو رو ببینم...دوقلو هااااااااااااااااااااااااااااااا
سه قلو هاااااااااااااااااااااااااا
پنج قلوهاااااااااااااااااااااا
جو منو گرفت!!!هههههههههههههههههههه
گل شقایق
25 شهریور 91 14:59
سلام به سهیلای نازنین و نینی نازش.
عجب وبلاگ پرباری درست کردی مامان سهیلا. خوش به حال نینی با این مامان.

ایشالله بارداری خیلی خیلی خوبی داشته باشی گلم.


انشاالله با دعای شما..مرسی که سر زدید به وبلاگ نینیم خاله هاااااااااااااااااااااا
ساحل
27 شهریور 91 20:18
آخی عزیزم تهوع بارداری سخته ...اما بعد از یه مدت کاملا خوب میشه و در عوض لحظه هات حسابی شیرین میشه با تکون خوردن نینی...


مرســــــــــــــــــــــــــی....امیدوارممممممممم