پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

چهاردهمین ماه زندگیت

1393/3/20 23:21
نویسنده : مامان
3,672 بازدید
اشتراک گذاری

چهاردهمین ماه زندگیت از 15 خرداد تا 14 تیر 1393 بود.

این ماه سعی کردیم توی غذاخوردن بیشتر مستقلت کنیم..

کارهای بامزه هم زیاد انجام میدی

-از مهمترین وقایع اوایل این ماه از زندگیت تولد بابای مهربونت بود... و یکی ازمهمترین دغده های منم این شده بود که با وجود پسر آتیش پاره ای مثل پارساجون آیا میشه برای بابا تولدی هرچند ساده گرفت یانه.. بالاخره صبح زود بلند شدم و هنر زدم کیک درست کردم(البته با پودر کیک آماده!!!چشمککه همونشم تو همکاری نمیکردی چون صدای همزن را دوست نداشتی.البته اعتراض نمیکردی ولی میخواستی بغلم باشی و ببینیش)بعدش هم باهمدیگه رفتیم بیرون و برای تزئین کیک مربا خریدیم...خلاصه یه چیزی شد دیگه!!!خجالت

بابای مهربون انشاالله سال دیگه پسرم عقلش بیشتر شده و در برگزاری تولد باباش همکاری میکنه و میتونیم تولد بهتری برات بگیریم...تولدت مبارکککککککککککککککککککککککککککجشن

 

 

-وااااااااااااااااای امان ازین نینی وبلاگ...تغییری توی سیستمش داده که تمام مطالبم نامرتب شده و هر فرصتی میشه مشغول دوباره چیدن مطالبم!!گریه

یعنی این روزها هربار میام نینی وبلاگ کارم شده مرتب کرده مطالب قبلی!!هردم ازین باغ بری میرسد!!!

اینماه سی دی وبلاگت بدستمون رسید.خوشحالم دیگه نگران ازبین رفتن مطالب وبلاگ نیستمو روی سی دی دارمش

 

 

-اواخر ماه گذشته بعد از دوماه حذف پروتئین گاوی از رژیم غذائی خودمو خودت دیگه طاقت نیاوردم و از بابات خواستم به دکتر آلرژی مراجعه کنیم.هرچند همان روزی که وقت داشتیم برخی اقوام بهم گفتن تو حساسی و توهم میزنی و...

ولی بعد از این 14ماه که تو بچه ی منی باورم شده که حس یک مادر بهش دروغ نمیگه.مادر آشناترین فرد با بچشه..کمی تغییر رنگ پوستت برای من خیلی بچشم میاد درصورتیکه شاید دیگران اصلا متوجه نشن.گاهی انقدر حس مادریم را قبول دارم که حرف دکتر راهم نمیتونم بپذیرم.ولی تجربه بهم ثابت کرده که:

حس یک مادر هیچوقت دروغ نمیگه!!

البته من آرزومیکردم توحساسیت نداشته باشی.چون همش نگران کلیسیم بدنتم.خودمم واقعا گاهی نمیدونم این لقمه غذارا با چی بخورم بدون ماست و دوغ و کشک وپروتئین گاوی و...

خلاصه جواب آزمایشت حاضر شد و ازبین 30ماده ی غذائی تست شده به شیر گاو حساسیت نشان دادی.البته از درجه 1تا5 میزان حساسیتت 1 یعنی کم بود.دیگه ببین چه مادری داری که تونسته اینو مثله کیت آزمایشگاهی تشخیص بده!!!ههههچشمکخنده

وقتی توی وبلاگت هفته 6و 7 را نگاه میکنم میفهمم قبلا بدتر بودی و شکرخدا الان بهتری.روز نیمه شعبان هم بستنی خوردی و باز ازنظرمن صورتت سرخ شد.خدارا شکر که به پروتئین گاوی حساسیت نداشتی یعنی مثلا ژلاتین میتونیم بخوریم یاگوشت گوساله..حساسیتت به شیر و محصولاتشه.

باتمام وجودم از خدامیخوام خیلی خیلی زود این حساسیتت خوب شه و از دوستدارانت خواهش میکنم برات دعا کنن.دلم نمیخواد محروم از ماده غذائی ای رشد کنی.

برای کسانیکه میخوان بدونن چجوری شک کردم به شیر حساسیت داری مینویسم:

-اینکه از وقتی غذاخورشدی و ماست را برایت شروع کردم رشد وزنت کم شد.یعنی 7ماهگی9100 بودی و 12ماهگی 9850!!!!

-وقتی خامه و بستنی میخوردی نیم ساعت نمیگذشت که لپت سرخ میشد.البته دانه نمیزد و فقط سرخ میشد.قبلا متاسفانه با ماست متوجه اینموضوع نشده بودم و بااصرار به دادنش بهت احتمالا باعث طولانی شدنش شدم

-سرخی تقریبا دائمی مقعد

-کم خونیت به دارو خوب جواب نمیداد

-وقتی سرما خوردی مثل بچه های دیگه بدنت به یک دوز داروی آنتی بیوتیک جواب نداد و لازم شد چندین بار دارو تکرار بشه و سرماخوردگی ساده سریع به ریه ات زد. 

بازهم خداروشکر خیلی دیر مشخص نشد و انشاالله تو هم مثل خیلی از نینیها زودی حساسیتت برطرف میشه و بزودی میتونم بستنی برات بخرم!!!هههه البته الان آلاسکا میل میکنی!

دکتر آلرژی گفت تا دوسالگیت حداقل هردومون منع از هرگونه محصول گاوی و هرگونه لبنیات حتی گوسفندی... امیدوارم زودتر از این حرفاخوب بشی.دکتر به هردومون ویتامین های مخصوص داد که کمبود کلسیم و...نگیریم.

 

-توی ماه پیش یه کم با تاخیر مرکز پایش رفتیم.آخه منتظر بودیم خانم مشاور خودت بیاد که حسابی سرشون شلوغ بود و نشد وقت بگیرم.خلاصه پیش یک نفر دیگه رفتیم و ازمسائلی که صحبت شد مسئله ی غذاخوردنت بود که خودت راهم در غذاخوردن شریک کنیم و سعی کنیم وقتی غذامیخوریم سرسفره پیش ما بنشینی.

خلاصه که اینماه حسابی به اینمورد عمل کردیم.هربار غذامیخوریم سفره بزرگ پهن میکنیم و تو هم حسااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی بازی میکنی..غذانمیخوری که!!!هههه

البته گاهی غذاهم میخوری.تقریبا روزی 5 دست لباس برات عوض میکنم و یکبارکه هی لباسهات کثیف شده بود و بخشیش نشسته بود و بخشیش اتو نداشت مونده بودی با یکدست لباس!!

گاهی گیر میدی با قاشق بزرگ ما غذا بخوری!گاهی با چنگال طالبی میخوری!!بیشتر هم با دست غذامیخوری. خلاصه دنیایی داری برای خودت.البته غذات را هم بموقع خودم میدم.چون اینجور غذاخوردن فایده نداره.این تفننیه!!  

نوش جانت مامان جان

در قابلمه دیگه نه!!

پیازچه هم میخوری

یخ هم دوست داری!!

دستت یخ کرد و آقاجونت را مجبور کردی با دستش یخ بگیره توی دهنت!!فکرکنم لثه هات آروم میشه آخه هنوز دندان آسیات کامل در نیامده و خیلی اذیتی

لواشک مامان پز هم خیلی دوست داری!!اصلا هم اهل کثیف کاری نیستی!!

قربون محبتت خودت بخور مامان جان!!

بهت اعتماد کردم بیسکوییت را حداقل درست بخوری..اینم نتیجش!

خوشم میاد خودت روت نشده تو دوربین نگاه کنی!!!

در عوض هندوانه را با چنگال میخوری.اینجور جنتلمنی!

گه گاه تبدیل میشه به آب هندوانه!

واقعا چه کاریه آدم هی انرژی مصرف کنه و دستشو ببره دهنشو چنگال بزنه و...

سوسول بازیه!!

از تولید به مصرف خیلی بهترهقه قهه:

خیلی کم پیش میاد برات غذای جدا درست کنم و غذای خودمان را میخوری.مگر بخوام برات عصاره ماهیچه یا ماهی یا فرنی بگذارم که تک خوری میکنی!چشمک

هله هوله هم خیلی دوست داری.ازجمله هله هوله هایی که خاله برات میخره مثل آلاسکا.قشنگ پاچه شلوارت راهم میزنی و بالا و میمالی به پات..بعد پایت را هم میخوری..فکرکنم نمکش بیشتر میشه!!

واقعا چه کاریه هی از قاشق آدم استفاده کنه!!!

 

-اینماه روز 22 خرداد باز باید میبردمت مرکز بهداشت.چون رشدت خیلی سری قبل بد بود.شکر خدا سرافراز شدم!! طی یکماه وزنت از 9850 رسید به 10300.دور سرت هم رشدش خوب بود.واقعا این یک ماه خیلی تلاش کردم وزن بگیری و بنظرم حذف لبنیات هم خیلی تاثیر داشت و البته از راهنمائیهای مختلف برخی آشنایان و یک مشاورتغذیه اینترنتی و..هم استفاده کردم.خوشحالم همین!!!

 

 

-میخوای سه چرخه و ماشینتو بجای اینکه سوار بشی راه ببری.هیچکسم نباید مانع بشه اعصاب نداری!

خیلی خیلی بلال دوست داری.وقتی بابات میخره و توی نایلون میبینی همش دنبالشی و اعتراض داری تاااااااااااا حاضرش کنم و دستت بدم.دیگه از مرحله پوست کندنش حسابی بیقراری و موتاه بیا هم نیستی.وقتی حاضر میشه زود میگیریمش زیر آب سرد خنک بشه تا بخوری!!طاقت نداری صبرکنی!!

وقتی چیزی میخوری و بهت میگم:"پارسا مامان نداره" سریع خوراکیتو میاری دم دهنم...

خاله ات هم برده بودت آلاسکا برات بخره میگفت تو خیابون میخواستی بذاری دهنش...برای نزدیکان که میشناسیشون همش غذاتو تعارف میکنی پسرک دست و دل بازم

اینم وضع لباست!!یه لباس سالم برات نمونده...پیش بند هم به هیچ عنوان قبول نمیکنی

 

 

-مدل موهات حسابی فرفری شده بود و چون بلند شده بود همش نامرتب بود و خلاصه روزی در حمام به روش رندوم موهاتو کوتاه کردم!!!یعنی هرجا مو رسید به دستم قیچی زدم دیگه!!خلاصه هنرهام بی انتهاست!!خنده

 

-از علاقه مندیهات اینه که یکی نماز میخونه اول تسبیحشو برداری و تا جامیشه بکنی توی دهنت! بعدکه خسته شدی بری سراغ مهر و اگه مهر را دستش گرفت که دست نزنی یا میخوای تا سجده میره زرنگی کنی مهر را برداری و یا میخوای همزمان روی مهرش سجده بری..در کل هم از اول تا آ]ر نماز مینشینی و شکلک درمیاری و بارها نماز افراد مختلف را با خنداندنشان بهم زدی!!!

اینجاهم میخوای همزمان با باباجونیت سجده بری!

همچین هوشمند نشستی کنارش تا از لحظه غفلتش استفاده کنی مهر را برداری!

غفلت کرد !غفلت کرد!

اینجا دیگه جنتلمن شدی فقط نگاه میکنی!

اینجاهم خودت داری نماز میخونی!! قبول باشه پسرم التماس دعا!

اینجا هم بابات داره نماز میخونه و تو داری توجه میکنی!

جدیدا وقتی نماز میخونیم میای سرتو میذاری روی مهر و وقتی بلند میشی میخوای بگی الله اکبر

میگی:

آآآآآآآآ بر !!!

 

 

-فقط کافیه بابات بهت بگه : بابا یا علی!بلند شو

سریع تلاش میکنی بلند شی ولی نصفه بلدی و این حالت میشی:

یعنی عاشقتم!! این عکسهات را گذاشتم خودم مردم از خنده!!آخه هربار اینکارو میکنی منو بابات میایم از بین پاهات باهات دالی میکنیم غش میکنی از خنده!!گاهی هم یک دستت را میاری جلو تا بینیمون رو ازون زیر بگیری!!

 

 

-روز جمعه 30 خرداد هم یک دندان درآوردی.مبارکت باشه.

واقعا در بچه داری دندان درآوردن خیلی مرحله ی سختیه!! توهم که ماشالله مهلت نمیدی و پشت سرهم داری دندان درمیاری.مبارکت باشه .یکی دوهفته ای حسابی بیقرار بودی.بشدت تحریک پذیر بودی و حتی ترسو شده بودی. الان غیر از این دندان دندان پیشین جانبی سمت راست فک بالا را داری درمیاوری. دندانهای آسیای فک بالات هم نصفه ول کردی و بقیش یک لثه ی ورم کردست.فقط یکطرفش فعلا دراومده.ولی حسابی ورم داره.فک پایین هم آسیای کوچکت درهردوطرف هرروز بیشتر از روز قبل ورم میکنه.هرچیزی بدستت میرسه میکشی روی لثه هات وانقدر منو حتی توی خواب گازگرفتی که گاهی واقعا توان شیر دادنت را ندارم وحسابی درد دارم!

میدونم این روزها خیلی زود میگذره و مثلا مامان خودم یادش نیست ما دندان درمیاوردیم چجوری بوده.

معمولا یک هفته قبل از اینکه دندانت بیرون بیاد دیگه غوغا میکنی.همش میخوای بغلم باشی و بهانه میگیری و گریه میکنی...بازی هم زیاد نمیکنی...بیخوابی هم که دیگه نگم.

 

این ماه دوتا دندان درآوردی.دندان دومت این بود:

دیگه چهار تا دندان جلوی فک پایین و بالات جور شد..مبارکه

راستی این دندانت روز دوشنبه 9 تیر کامل از لثه بیرون زد..دندای آسیای پایینت هم بشدت ورم داره.لابد این دوتاهم برنامه ی ماه آیندمونه دیگه!!!

 

-وعده های شیر روزت را کم کردم و از صبح که بیدار میشی تا شب بطور معمول فقط یک وعده شیر میخوری اونهم ظهر موقع خواب.گاهی پیش میاد یکی دو وعده دیگر بهت شیر بدم ولی اصولا همین یک وعده را میخوری و برای همین غذاخوردنت هم خیلی بهتر شده.روزهای اول که میخواستم عادت هی شیر خوردنت راتغییر بدم خیلی سخت بود و باید همش سرگرمت میکردم.ولی الان عادت کردی وفقط برای خواب شیرمیخوری.عوضش شب تاصبح همینجوری چسبیدی و شیرمیخوری!!!یعنی گاهی انقدر یک پهلو بودم که کمر تا گردنم میگیره!!!

 

-برای اینکه توی تخت خودت بخوابی جدیدا شبها دیر میخوابم و هربار شیرمیخوای شیرت میدمو میگذارم توی تختت...آخه وقتی خودم خوابم عمیقه اصلا توان ندارم همش بلندت کنمو بذارمت توی اتاقت توی تختت.تو هم که نهایت هر یکساعت و نیم بیداری واقعا سخته و با این فعالیت روزانه و بیخوابی وخستگی شبانه از توانم خارجه.معمولا  ازحدود 4صبح دیگه نا ندارم بلند بشم و تاصبح روی تخت خودمون میخوابی.برای اینکه توی تختت بخوابی مقاومت نمیکنی و راحت میخوابی.ولی خب خیلی زودبزود بیدارمیشی.این روزها گاهی انقدر خسته میشم که قابل وصف نیست.گاهی حتی توان حرف زدن برام نمیمونه.مخصوصا اینکه توی روز همش یامیخوای بغلم باشی و از پام آویزونی یا اینکه توی بغلمی و دارم یکدستی کارهامو میکنم.خیلی کم بازی میکنی وخیلی بهانه میگیری.دندانهای آسیا حسابی بیقرار و بی حوصلت کرده.این ماه واقعا عالی میتونی راه بری ولی همیشه نمیری که!!!گاهی هی میای انگشت منو میگیری و منو بلندمیکنی میبری جائیکه میخوای. یکروز همسایمون خیلی علاقه مند بود راه رفتنت را ببینه و مارو دعوت کرد خونشون.دختر کوچکش راهم خیلی دوست داری و علاقه مندی دنبالش بری.خلاصه اونروز خانه همسایه هرجا دخترش میرفت تو هم دنبالش بدون اینکه جائی را بگیری خودت مستقل راه میرفتی.خیلی هم از راه رفتنت خوششون اومد.

مدت زیادیه میتونی راه بری ولی همش یا زمین میخوری میترسی یا درد لثه بیحوصلت میکنه و حال راه رفتن نداری.ولی میتونم بگم از روز شنبه 31 تیر که شبش فوتبال ایران و آرژانتین جام جهانی داشت دیگه حسابی راه افتادی!!فکرکنم این جو فوتبال تورو هم گرفت!

انقدر تندتند راه میری نمیشه ازت عکس گرفت همش تار میشه.ولی خب ماههای قبل میترسیدم از پشتت دنبالت راه نیام و ازت عکس بگیرم.ولی این ماه دیگه میشه چون خودت مراقب هستی و هروقت حس کنی میخوای بیوفتی مینشینی.

فعلا این عکسهای تار را بپذیر.همچنان آقاجونت گاهی دنبالت راه میاد که خواستی بیوفتی بگیرتت که باز ترس نره توی دلت و بیخیال راه رفتن بشی.

در حین راه رفتن همش دستتم توی دهنته!!

روز دوشنبه 8 تیر هم برای اولین بار تونستی بدون اینکه دستت را جائی بگیری از وسط اتاق بلند بشی و بایستی.انقدر به این کار علاقه مند شدی که دائم درحال انجامی.خیلی مزه میده وقتی دارم راه میرم کنارم یا پشت سرم راه میوفتی عزیزکم

 

 

-از بازیهای فکریت حلقه های هوشت رو میندازی.البته نه  کاملا بترتیب ولی تقریبا بزرگترهارا اول میندازی چون راحتتر میره.دایره شکلهات را هم میندازی.برات از کارتهای عکس حیوانات اسم و صدای حیوانات یا کارهاشونو میگم.مثلا وقتی میگم گوریل چیکارمیکنی میکوبی به سینت یا میگم اسب آبی چیکار میکنه و تو دهانتو باز میکنی.ازصدای حیوانات صدای سگ و گوسفند رو میگی.اونم تکی..مثلا هاپ یا بع..هاپ هاپ نمیگی.ولی گاهی سوزنت گیر میکنه هی میگی بع بع!!!ههههه

برات میخونم:

یه روزی یه بچه موشی ، رسید به آقا خرگوشی ، موشه پرید تو سوراخ ، خرگوشه گفت:

اینجا که میرسم تو میگی "آخ"

ازحرف زدنت بگم که گیر کردی تو گفتن مامان و بابا و به به و دد و آب و هاپ و بع و آخ و آه  و من و هاپو و نه!!!

یادم نمیاد لغت جدیدی گفته باشی.همینهارو میگی....آهان بعلاوه ی نه که در گفتنش به درجه علمی فوق دکترا داری نائل میشی!! بس که میگی نه نه نه نه !!!

از روز شنبه 7 تیر هم میخوای بگی الله اکبر میگی آآآآآبر

اسبت هم آخر شیهش بالبش صدا درمیاره..تو هم یاد گرفتی ومیگیم اسبت چی میگه انجام میدی

این بازی حلقه هات..اول همه حلقه ها را بیرون میاری

بعد مجدد میندازی داخل..ولی نامرتب و بدون ترتیب...درضمن سه چهارتا حلقه که انداختی باز همشو میاری بیرون از اول!! صبر نداری همه حلقه ها رو بندازی!

این توپ شکلهارا هم چندهفته میشه داری خوب یادمیگیری..البته هر شکل را میخواهی بندازی من خود توپ را میارم جلوت ومیندازی داخلش...وگرنه خودت نمیدونی مثلا مثلث آبی را باید بندازی تو حفره ی آبی...ولی اگه حفره را جلوت بیارم میتونی داخلش بندازی...اوایل حوصلت نمیگرفت و میرفتی ولی اینروزها تقریبا هرروز انجام میدی.البته این بازی را هم تا دوسه تا داخلش میندازی میگی باز کنم شکلهارا ازتوش دربیارم از اول!

وقتی به عهده خودت میذارم گاهی شانسی همرنگ وهم ضلع را داخل می اندازی

و بیشتر موارد هم میخوای زوری غیر همرنگ را وارد کنی که مسلما نمیشه و میذاری میری!

وقتی ازت سوال میکنم گوریل چیکارمیکنه میکوبی به سینه من!!!آخه من برات ادای گوریل درمیارم!!!

وقتی میگم خمیازه بکش الکی دهنتو بازمیکنی صدا درمیاری

وقتی میگم اسب آبی چیکارمیکنه دهانتو بازمیکنی  

وقتی میگم گوسفند یا بعبعی چی میگه میگی:بع

اینجوری:

گاهی هم دو تا و بیشتر میگی ولی با فاصله وظریف

یکبار میخواستم ازت عکس بگیرم هی ازت پرسیدم که خسته شدی و با عصبانیت گفتی:

دیگه تقصیر خودم بود زیاد پرسیدم!!

وقتی میگم سگه یا هاپو چی میگه یکبار میگی:هاپ

اینم تصویر "پ" آخرش:

درضمن کاربرد بعضی وسایل راهم یادگرفتی.مثلا میدونی بعضی ماشینهات راباید عقب کش کنی بعد رها کنی تا راه برن

 

 

-عید نیمه شعبان توی اینماه از زندگیت بود.با ماشین بیرون بودیمو هرجا شربتی میدادن اول دستت از شیشه میومد بیرون که بگیری.تا میگرفتی لیوان را از زیر فشار میدادی و کل شربت میریخت بیرون.خلاصه منو خودتو ماشین را حسابی صفا دادی.هی شیرینی خوردی هی بیسکوییتو شربت خوردی.توی لباست هم پر خرده خوراکی بود!!! 

 

 

- تو کارهای خانه کمک میکنی!!!

جارو میزنی..نپتون دستی میکشی..سفره پاک میکنی...لباسهارو میریزی توی ماشین لباسشوئی و درمیاوری!!

اینجا داری لباسهاتو میریزی توی ماشین لباسشوئی

ارو دستی هم میزنی

آقاجونت دوتا نپتون دستی خرید که یکیشو خودشون استفاده کنن و یکیشو وقتی تو میخوای بهت بدن.ولی دوتاشو فعلا صاحب شدی!

 

- به صدای اذان هم خیلی علاقه مندی.مخصوصا اگه موذن زاده باشه.میری میچسبی به تلویزیون یا اینکه میری مینشینی جلوی تلویزیون و تا آخر اذان میخکوبی! گاهی تا اذان میخواد بگه میگذارمت جلوی تلویزیون و کارهامو انجام میدم!!

 

 

-همه چیز را میخواهی و دوست داری به هرچیزی اراده میکنی دست بزنی!

 

-از علاقه مندیهات توپه...انقدر توپ دوست داری که آقاجونت برده بودت پارک سوار هیچ وسیله بازی نشدی و فقط توپ میخواستی .کلی هم همه جا توپ داری.دیگه تو پرتاب انواع توپ و گرفتن با پا و دست و پرتاب کردن و شوت زدن و..حسابی حرفه ای هستی...

این هم عکس قهرمان این لیگ!

یکی از بازیهای خیلی سختت(برای من!!)اینه که میری داخل تختت ومیخوای توپهات را بهت بدم..بعد هی پرت میکنی بیرون و اینور اونور که من برم بیارم!!!

این بازی معمولا زیاد طول نمیکشه چون خسته میشم و گولت میزنم یه بازی دیگه انجام بدی!!!ههه

 

- و خانه مامان جونت ماجرا از این جا شروع شد که آب خوردی و ریختی روی میز و مامان جونت شیشه و چوب میز را بلند کرد تا خشکش کنه... و تو فهمیدی که بلههههههههههههه این چوب و شیشه قابل بلند شدنه..خلاصه دیگه تشریف میبری داخل میز!!

از دستت شیشه را گذاشتن روی زمین!

خلاصه که خانشونو زیر و رو میکنیم و برمیگردیم خونمون! جدیدا رومبلی ها را هم میکشی

البته در فامیل کسانی هستند که عاشق اینن که تو شیطنت کنی!!و هرچی بلد نیستی به نحو احسن یادت میدن! ازجمله میتوان نام برد:

دایی بزرگم (استادت در کشیدن رومبلی و بلند کردن میزو..)و دخترش(استادت در کشیدن مو و..)...دایی کوچکم(استادت در پرت کردن شکلات و..) و....

این هم انگشتهای دایی بزرگ که از زیر در داره با تو بازی میکنه!!

 اینجاهم داره کله ملق یادت میده!

 

-علاقه مندی بعضی کارهای شخصیت را خودت انجام بدی!!! البته اصولا من را دور میزنی و از وسایل شخصیت استاده غیر از استفاده درست میکنی..یعنی میبریشون توی دهن!

مثلا با برس موهاتو شانه میزنی وقتی چشم ازت برمیدارم میبری توی دهنت..باز وقتی نگاهت میکنم موهاتو شانه میکنی..گاهی هم جسورمیشی و هرچی بهت تذکر میدم میبری توی دهانت

وقتی گوش پاک کن دستت میدم هم میبری به گوش خودت هم گوش من!!غفلت هم کنم میبری دهنت!!

وقتی شلوار میخوام پات کنم خودت همکاری میکنی و پاهاتو میاری داخلش...اما از پوشیدن بلوز فراری هستی.

 

-و عکسهای دیگه از این ماه زندگیت:

اینهاهم بدون شرح از وضع اتاقت..یعنی روزی چند بار جمع میکنم چون وقتی ریخت و پاشه بازی نمیکنی!

یکی از قانونهای پارسا اینه که هیچ چیز نباید سرجای خودش باشه

قانون بعدی اینه که هرچیز باید تکی روی زمین افتاده باشه..وسیله ای روی وسیله دیگر باشه قطعا میندازی

شکار یک خمیازه

یکی از بازیهای بشدت مورد علاقت دالی بازیه..معمولا روزی یکربع الی بیشتر میذارمت داخل تختت و از قسمتهای مختلف باهات دالی میکنم..خیلی دوست داری

یعنی قتی از لوازم بازی خسته میشی و پناه میاری به یخچال و آشپزخانه این میشه وضع زندگی من:

بعضی درهای کابینت که درش تکی بود و نمیشد به چیزی وصل کنم را براحتی بازمیکنی و جلوش بالش سنگین گذاشتم که گیر میکنه وباز نمیشه.البته تلاش کنی میتونی ولی تااونموقع من رسیدم و لوازم خانه را نجات دادم..

الان لوازم جاروشارژی و هندوانه وطالبی شده وسیله بازیت...ضمن اینکه خیار هم خوردی ریز ریز کردی ریختی بیرون..خلاصه خیلی ممنون پسرم!!!

 

 

-اواخر اینماه از زندگیت راه رفتنت وبلند شدنت از زمین به تنهائی حرفه ای شده و حتی میدوی و به توپ هم لگد میزنی و دریبل میکنی...

دیگه حسابی آتیش شدی!

 

 

-دومین ماه رمضان عمرت مبارک

امسال نسبت به پارسال اوضاع خیلی بهتره.پارسال واقعا زندگی خیلی بی نظمتر بود.الان یه کم اوضاع روبراهتر شده.ولی من قبلا فکرمیکردم کسی که بچش یکساله بشه دیگه زندگیش روی روال و عادی شده.الان میبینم نه هنوز خیلی مونده تا عادی شدن زندگی.به هرحال اینکه تو کنار منو باباهستی واقعا شیرینه.یکروز سحر فقط بازی کردی و راه رفتی و با بابات سحری خوردی.فکرکنم این دوسال روزه داری سختترین سالهای روزه داری برای بابات باشه چون اصلا استراحت نداره وهمش درحال دوندگیه.حس میکنم این روزها زیر چشمهاش گود رفته و ازین موضوع ناراحتم...البته خودش قبول نداره و برای خوابیدن هم مقاومت میکنه تا بیشتر کنار منو تو باشه.من هم که سومین ساله روزه نمیگیرم.از بارداری...

خیلی دلم برای روزه گرفتن تنگ شده...روزه دارها التماس دعا

 

 

-اینماه دیگه گاهی موندم از دستت چیکارکنم که به خودت آسیب نزنی!!کارهائی میکنی که به عقل مادرت نمیرسه!!مثلا از داخل تختت خودتو کشیدی بالاو نشستی روی بخش کمدی جلوی تختت...وای که چقدر ترسیدم!!!

 

-عاشق گردش و بیرون رفتنی.کافیه بابات یا آقاجونت جوراب پاشون کنن یا پیراهن بپوشن.سریع میخوای بری باهاشون.خودمم که مانتو روسری میپوشم میفهمی گردشه

یکبار رفتی پیراهن و جوراب آقاجونتو آوردی دادی بهش یعنی ببرتت بیرون.البته من بهت گفتم برو بیار بده آقاجون و تو هم انجام دادی.

یکبارهم وقتی آقاجونت داشت لباس میپوشید بره بیرون دویدی سمت جاکفشی و کفش خودت را آوردی دادی به من که پات کنم..خیلی از این کارت خندیدیم.

پارک هم که میری همش توپ بازی دوست داری.آقاجونت میگفت توی پارک بااینکه خودت توپ داشتی همش میدویدی دنبال توپ یه بچه ای که اون هم داشته از دسته تو فرار میکرده که توپشو نگیری!

دیگه بیرون از خانه هم براحتی خودت راه میری.البته روی چمنها آقاجونت دستتو ول میکنه.هنوز روی موزاییک و سرامیک انگشتت را میگیره.البته میتونی خودت راه بری ولی ما میترسیم!!!

 

 

-انقدر شیرینی که گاهی فکرمیکنم هیچ چیز شیرینتر از مادر بودن نیست...

گاهی انقدر غرق در احساس مادرانه میشم که چیزی جز"خدایا شکرت" ندارم که به زبان و فکر بیارم.

واقعا خداروشکر که توهستی و سالم و شاد درکنارمونی

و در این لحظات همیشه آرزومیکنم چندتا ازدوستان آشنایان که در آرزوی بچه دار شدن سالهارو میگذرونن بتونن بچه دار بشن وخدا گلی مثل تو بهشون عطا کنه...

خیلی خوبه همه وقت سحر و افطار برای کسانیکه از نعمت بچه بهره مند نشدن هم دعا کنیم

انشاالله بحق این ماه رمضان عزیز خدا دامن همه رو سبز کنه...بالاخص دوستان عزیز خودم...الهی آمین

پسندها (12)

نظرات (23)

ALIREZA14
20 خرداد 93 16:17
خواهش می کنم به وبلاگم بیایید وتولد خواهر زاده ام یسنا را تبریک بگویید می خواهم مادرش را خوش حال کنم
مامان
پاسخ
چشم
raha
22 خرداد 93 16:18
تولد همسرتون مبارک . همیشه شاد باشید . اینم واسه پارسا جون
مامان
پاسخ
خیلی متشکر دوست خوبم...سلامت باشید
پرستو
26 خرداد 93 19:35
سلام دوست جونم خوبی آقا پارسای ما خوبه؟ راستش دو تا سوال داشتم،1- من امروز رفتم سونو سیزده هفته بودم گفتش احتمالا دختره یعنی احتمال پسر بودنش کم بود میخواستم بپرسم آقا پارسا چند هفتگی مشخص شد؟2- میخواستم بپرسم اجازه هست لینکتون کنم؟ مرسی عزیزم
مامان
پاسخ
سلام.خواهش میکنم ممنون ازلطفت بهمون اولین بار که گفتن احتمالا پسره توی هفته12 برای nt پیش خانم لاریجانی رفتم سونوگرافی.ولی با شک گفت.انشاالله نینی گلت هرچی هست سلامت باشه.
پرستو
27 خرداد 93 21:04
مرسی عزیزم، آره منم همون nt رفتم. با افتخار لینک شدی
مامان
پاسخ
ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
مستانه
31 خرداد 93 7:40
خیلی دلم براتون تنگ شده. تولد همسرت مبارک و سایش بر سرتون مستدام.خدا پارسا جونو براتون حفظ کنه.چقدر بعضی کارهای بچه ها شبیه همه.پسر منم اونجوری دولا میشه و با ما دالی میکنه. خدایا شکرت بابت این قندعسلا.
مامان
پاسخ
منم دلم برات تنگ شده ممنون از لطفت عزیزم.خدا پسرگل شمارو هم سالم وشاد براتون حفظ کنه
خاله مهسا
31 خرداد 93 15:32
آخه تو چرا اینقدر با مزه ای عشقم.تولد بابایتونم مبارک باشه ایشالا در کنار مامان و بابای خوبو مهربونت دنیاتون همیشه زیبا باشه عزیزم
مامان
پاسخ
ممنون عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممم انشاالله شماهم همیشه تنت سلامت و دلت شاد باشه..درکنار خانواده عزیزت
یاسی
5 تیر 93 6:56
سلام عزیز. ماشاء الله به پارسا. به این همه انرژی و شیطونی. خدا حفظش کنه. الهی همیشه سلامت باشه مامان پارسا میشه یه سوال بپرسم؟ پسر من همسن پارسا جونه از 20 روزگیش دکترش تشخیص داد که حساسیت داره و من رو از خوردن لبنیات و خیلی چیزهای دیگه منع کرد . ولی خوابش خیلی بده. تند تند با غر و گریه بیدار میشه. میخواستم بدونم آیا از وقتی شما رژیم گرفتی خواب پارسا جون بهتر شد؟ چطور براش تست آلرژی دادی؟کجا؟ هزینش چقدر بود؟
مامان
پاسخ
سلام.خدا پسر گلتو حفظ کنه منم از 1ماهگی پارسا از سرخی صورتش شک به حساسیت کردم ولی متاسفانه مغلوب حرف اطرافیان شدمو کوتاه اومدم و فکرکردم من اشتباه میکنم.بنظرم پارسا ازوقتی غذاخورشد و ماست براش شروع کردم بدخوابیهای شبانش هم شروع شد.ولی راستش الان داره دندان آسیا درمیاره و خیلی بیقراره و اصلانمیتونه بخوابه.یعنی برای نتیجه گیری اینکه آیا خوابش بهترمیشه الان زمان خوبی نیست من کلینیک آلرژی خورشید خیابان خواجه عبدالله خیابان شهیدعراقی پیش دکترمنصوری بردم.تخصصش خوبه ولی خوب نمیتونه حرف بزنه توضیح بده.کلینیک خورشید سایت داره میتونی بری ببینی.برای آزمایش تست پانل داد که بیمارستان مفید ازش آزمایش خون گرفتن و 30ماده غذائی را روش تست کردن. چندتا آزمایش مثل ویتامین د و ایمنوگلوبین و سی بی سی هم بود ففکرکنم 110 اینطورا شد.ویزیت پزشک هم 40 هست.اونجا دکترای خوب دیگه هم داره.دکترموحدی توی سعادت آبادهم تحقیق کردم خوبه ولی پولکیه! خیلی خوبه که شما خیلی زود فهمیدی و مراعات کردی.هرچی زودتر رژیم شروع شه ایمنوگلوبین کمتری تو بدن ساخته میشه و زودتر خوب میشه انشاالله.من همش خودمو سرزنش میکنم که مدنها شکشو داشتم ولی جدی نگرفتم.واقعا حس یک مادرهیچوقت اشتباه نمیکنه .الان به پارسا شربت اوستئوکر داد.ویتامین آد ایرانی هم گفت باید علاوه برقطره های دیگش بدی.چون کم داشت و گویا باعث دیر حرکت افتادن میشه. پودر کیدی لاکت هم داد میگفت برای همه خوبه بخورن.پروبیوتیک هست که داخل بعضی ماستها و دوغها داره متاسفانه امروز رژیم غذائیمون درست نیست و بقول خانم دکتر آلودگی آب و هوا و غذاها و کودها وسموم زیاد شده و باعث زمینه های آلرژی میشه گفت حداقل تا دوسالگیش ممنوع.بعدش تست میکنیم بازهم سوالی داشتی بپرس عزیزم.انشاالله پسرگل شما بارژیمش تاالان خوب شده و دیگه حساسیت نداره
یاسی
7 تیر 93 13:25
ممنونم عزیزم چقدر خوب جواب دادی تا یک سالگی علی کاملا رژیم خودم رو رعایت کردم و به خودش که تا حالا لبنیات ندادم. به جز کمی سرلاک .که اونم با شروع مصرفش پدی لاکت دادم .خدا رو شکر حساسیت نشون نداد. حساسیت علی خیلی زیاد بود. کافی بود یکم از اب خورشتی که گوشت گوساله داره بخورم...فرداش بد بالا میآورد .الان بهتره بالا نمیاره ولی هنوز میفهمم نشونه های دیگه ای داره.. یک ماهه که رژیم خودم رو شکستم ولی به خاطر همین نشونه های کم وخواب خیلی بد به فکر ازمایش افتادم.ممنون راهنمایی کردی عزیزم. خدا رو شکر حساسیت پارسا جون کمه .انشاالله زود خوب میشه.
مامان
پاسخ
با دعای شما انشاالله...همچنین پسرگل شما
آجی ملیکا
7 تیر 93 17:11
پارسا دلم انقدر واست تنگ شده که دیگه نامرئ شده
مامان
پاسخ
میدونم برای مامانشم خیلی بیشتر دلت تنگ شده روت نمیشه بگی! آجی امتحانات تموم شد خونه مارو نپیچون!
لاله
7 تیر 93 18:48
بوسسسسسسسسسسسس
مامان
پاسخ
صدف
8 تیر 93 16:33
ماشاا....به این گل پسرمون...انشاا...همیشه سلامت و تندرست باشی.. دوست دارم...عزیزم...بوسسسسسسسسسسسسس
مامان
پاسخ
انشاالله امیر رضای عزیزمون راهم خدا شادوسلامت حفظ کنه براتون مرسی که بهمون سر میزنی
آجی ملیکا
9 تیر 93 0:26
برا مامانش اونقدر تنگ شده که نمیدونم چه کلمه ای به کار ببرم تا باور کنی
مامان
پاسخ
آجی ملیکا
9 تیر 93 17:40
آفرین پار سا به هم ریختن اتاق رو خوب انجام دادی ببینم بقیه کار هارو که بهت گفتم چجوری انجام میدی
مامان
پاسخ
نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
مامان جون
9 تیر 93 19:59
به به و افرین به پسرگلم که نماز میخونه وبه مامانش توکارهای خانه کمک میکنه فدات بشم عزیزدلم جون جون جونم
مامان
پاسخ
پسرم از هر هنرش 5تا انگشت میباره در کار خونه!!
آجی ملیکا
9 تیر 93 20:15
راه رفتن قلق داره قلقش هم دست کردن تو دهنه
مامان
پاسخ
باز کار یاد بچم دادی؟؟؟اعتراف کن!!!
مبینا دوست ملیکا
11 تیر 93 13:33
خیلی با نمک و با مزس خدا برایتان نگهش دارد
مامان
پاسخ
ممنون مبینای عزیز و مهربون
mahdis
14 تیر 93 1:52
پسره نازی داری عزیزم.وب منم بیا خوشحال میشم لینکت کنم
مامان
پاسخ
چشماتون ناز میبینه..ممنووووووووون
صدف
14 تیر 93 12:22
سلام سی دی را چطوری باید تهیه کنیم؟
مامان
پاسخ
سلام توی بخش ابزارهای افزوده اولین عنوانش سی دی بلاگ هست.البته الان نوشته تا اطلاع ثانوی غیرفعاله.انشاالله فعال شد شماهم شفارش بده چیز خوبیه.البته وبلاگ پارسا چون عکسهاش زیاد بود نتونستن سی دی بلاگ بدن و توی فرمت ورد بهم دادن.ولی بازهم بنظرم خیلی خوبه.میشه آدم خودش اینکارو انجام بده ولی منکه وقتشو نداشتم
آجی ملیکا
15 تیر 93 13:19
نه این یکی رو خودش فهمید دیگه نیاز به آموزش نبود
مامان
پاسخ
آجی ملیکا
15 تیر 93 13:33
آفرین پارسا به هم ریختن آشپز خونه رو عالی انجام دادی ببینم پذیرایی چجوری انجام میدی
مامان
پاسخ
نههههههههههههههههههههههههههه
مهدیه
19 تیر 93 17:41
ماشالا خاله خدا حفظت کنه ایشالا همیشه الله نگهدارت باشه چه خوبه که نی نی وبلاگ سی دی میده کاش بلاگ اسکای هم میداد خاله دست راستت رو سر دختر من که یکم غذا بخوره مثه شما تپلی بشه
مامان
پاسخ
سلامت باشی البته پارساهم باکلی داستان غذامیخوره..ناامید نشو مادر میتونی!
مهدیه
19 تیر 93 17:45
دعای اخر مطلبت خیلی قشنگه با اجازت منم میزارم تو وبلاگ یاسمین
مامان
پاسخ
خواهش
سمانه
10 آبان 93 11:47
پارسا جونم مرواریدت مبارک عزیزم.به امید خدا همه دندونات راحت و سبک در بیاد خاله جون. چقدر تمیز و مرتب غذا میخوری گلم.پسر با محبت به مامانشم تعارف میکنه هههه
مامان
پاسخ
چه خوب که همش نکات مثبت را میبینی دوستمممممممممممممم