پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 50-جاروبرقی

1393/1/30 0:17
نویسنده : مامان
2,661 بازدید
اشتراک گذاری

هفته 50 زندگیت از یکشنبه 24 تا شنبه 30 فروردین بود.

 

 

پسرکم حسابی جارو شدی! عملکردت مثل جاروبرقی قدرتمند و سریعه..کوچکترین چیزی روی فرش یا هرجائی پیدا کنی سریع و بدون وقفه میبری دهنت.گاهی در روز چند بار میبینم انگار داری آدامس میجوی!! انگشتمو به زور وارد دهنت میکنم میبینم مثلا یه کرک از فرش جداکردی داری میجوی!هرچقدر هم تمیزمیکنم بازهم یه چیزی پیدامیکنی بخوری...گاهی واقعا کلافه میشم چون حسابی از دیدن این صحنه استرس میگیرم که یعنی چی تو دهنته و نکنه خطرناک باشه.واقعانمیشه ازت ثانیه ای چشم برداشت جاروبرقی جان!اوه

 

 -انقدر سخت میخوابی که نمیشه توصیف کرد! گاهی انقدر خوابت میادکه همش غرمیزنی و گریه میکنی اگرکسی که باتو آشنانیست اونجا باشه به من میگه یه شیرش بدی میخوابه!مثل مادربزرگم..ولی من میدونم پسرک من ده تا شیرهم بخوره به این راحتیها نمیخوابه و تا آخرین رمق شده با گریه و اعتراض خودشو بیدار نگه میداره!!

-هر روز لثت در نواحی دندان نیش برجسته تر میشه و یکسره هم دستت توی دهنته و داری لثه هاتو ماساژ میدی.تقریبا از اول عید درگیر این دندونهائی که هنوز هم در نیومدن و حسابی اذیتی متاسفانه.شبهاهم زود بزود بیدارمیشی و گاهی باجیغ و گریه و دست به دهن!! آدم دلش برات میسوزه.

 -به هیچ عنوان برای بای بای کردن همکاری نمیکنی.میخوام دستتو بگیرم یادت بدم دستتو میکشی.اصلادوست نداری بای بای کنی.ولی چند روزیه که باهات کلاغ پر بازی میکنم خودت دستتو میذاری ولی همش میخوای دست منو بگیری که بادست من بالا پایین بری!

-میگی هاپو.خیلی صداتو دوست دارم.خیلی بامزس.هاپ هاپ هم میگی!!!

-عاشق گربه هستی.یعنی گربه میبینی چنان جیغ و داد میکنی بدبخت گربه دمشو میذاره روی کولشو الفرار!!

-مامان جونت تلفنی باهات صحبت میکنه.برات از صدای حیوانات میگه مثلامیگه سگه میگه هاپ هاپ, مرغه میگه قد قد قدا و....... آخرش ازت میپرسه پارسا چی میگه؟؟ تو میگی : عه !!!هربار ازت بپرسیم پارسا چی میگه میگی عه.

 -شب دوشنبه تاصبح همش گریه و بدخوابی کردی و صبح دیگه از 8ونیم بیداربودی.منکه اصلاتوان نداشتم بلند شم.توی خواب هم همش انگار ناراحت باشی یا خواب ببینی یه حالتی بودی و صداهائی درمی آوردی ناراحت کننده.بیدارشدی هم یکسره گریه کردی که همسایمون از خونشون اومد بیرون ببینه چیشده!!!منم تصمیم گرفتم ببرمت اون پارک بزرگی که ازخونمون دورتره.رفت وبرگشتمون یکساعت و نیم طول کشید.توی پارک بردمت قطار سوارشدن بچه هاروببینی که کنارش یه وسیله بود مثل اسبهای بچگی ما که دور یه محور میچرخید.خلاصه مسئولش هی میگفت گناه داره سوارش کن ولی من میترسیدم.بالاخره نشوندمت توی هواپیماش که گود بود و کمربندهم بستی.اما میترسیدم و همینجوری باچرخیدن تو داشتم میچرخیدم.هواهم گرم بود خیس عرق شدم!!ههه دوتا خانوم اونجا بودن غش کرده بودن از خنده!میگفتن بچه نمیترسه مادر میترسه!!هه خب میترسیدم دیگه هنوز کوچیکی برای این بازیها به نظرم.ولی تو خیلی خوشت اومد.

-دیگه دستتو به همه جامیگیری راحت بلندمیشی می ایستی.نمیتونم یه دستشویی برم.وقتی هم جلوی ماشین لباسشویی می ایستی هی خاموش روشن میکنی.قفل کودک داره ولی نمیدونم چرا کارنمیکنه شاید من بلدنیستم..

 niniweblog.com

  یکشنبه ٢٤فروردین (سیصد و چهل و چهارمین روز زندگیت):

امروز وبلاگت بیشترین بازدید در 10 روز گذشته داشت.609 بازدید..ممنون از دوستداران پسرم که همیشه به ما سرمیزنند..قلب

 تقریبا هرچی دست من باشه همونو میخوای.هرچی هم میخورم دلت میخواد بخوری.خواستم ازیخچال دوغ بردارم بخورم ازم گرفتی

وقتی از دور دارم بهت نزدیک میشم خوشحال میخندی و پامیزنی..مهربون منی دیگه عزیزمممم

یکسره هم گرفتار لثت هستی عزیزکم..بنظرم فک بالا 4 تا دندان میخواد بزنه بیرون..یعنی4نقطه ملتهبه نمیدونم دیگه..پایین هم دوتا

ماشاالله دیگه خیلی راحت دستتو میگیری و بلندمیشی می ایستی

بعدشم برای اینکه زیاد ایستاده نباشی هرچی رو مبله میریزی پایین و بعدمینشینی باخیال راحت بازی میکنی!!!!

niniweblog.com

 دوشنبه25فروردین (سیصد و چهل و پنجمین روز زندگیت):

 امروز همش درحال گریه بودی.بقالی هم رفتیم نمیگذاشتی خرید کنم یه بیسکوییت دادم دستت تا خونه عصارش رو تحویلم دادی!!

پسرم با در قابلمه های خودش داره سنچ میزنه

niniweblog.com

 سه شنبه 26فروردین (سیصد و چهل و ششمین روز زندگیت):

 آخ که چقدر آتیش شدی.من دارم از بیخوابی و خستگی میمیرم..تو هم البته بیخوابی ولی ماشاالله انرژی بچگی رو حسابی داری و جدیدا همش درحال ریخت و پاشی.واقعا من از نفس میوفتم.

امروز رفتی سراغ کتابهات و....

تصویر گویاتره من هیچی نگم دیگه!!

حتی یک کتاب هم نباید اونجا بمونه..دستت نمیرسید مجبور شدی بلند شی بایستی پرتش کنی پایین

یادمه دراعمال انتهای ماه 11 خم شدن از حالت ایستاده رو بیان کرده بود.ازهفته بعد ماه 11 هم میتونی از ایستاده به جلو و زمین خم بشی و وسیله برداری هم از عقب خم بشی و بشینی روی زمین.یادم رفته بود هفته قبل اینو برات بنویسم

بعد رفتی سراغ ماشین لباسشوئی

تا دستت به دکمه هاش میرسه میشه اسباب بازیت

هی تو روشن میکنی هی من خاموش میکنم..آخرشم شاکی میشه چرا من دست میزنم!! تو نباید دست بزنی عزیزم آخه!!

پروژه ی بعدیت داخل کابینت کنار ماشین لباسشویی بود!!خودت دستتو میگیری به دستگیرش و راه میری به سمتش

بفرما داخل دم در بده!

وقت آزاد هم نداره پسرم!!یه کارش تموم نشده باید سریع بره سراغ کار بعدی!! کار بعدیت باز کردن در میز تلویزیون بود.درش اینطوری باز میشه که باید کمی به داخل فشارش داد بعد تق صدا میده یعنی چفتش باز شد.تو یاد گرفتی با دست محکم ضربه میزنی به درش تا صدای تق بیاد.بعدانگشتتو میندازی لای در و درشو باز میکنی.چون گاهی لمس دستگاه دیجیتال یا ضبط حس برق گرفتگی خفیف به آدم میده اصلا دوست ندارم بتونی درشو باز کنی.جلوش بالش سنگین میذارم و حسابی شاکی میشی.

اینجا داری ضربه میزنی:

خب درش باز شد حالا انگشت میندازی درو بازکنی

برات مانع گذاشتم نتونی باز کنی ولی قربونت برم ول کن نیستی

کار بعدی در کناری میز تلویزیونه..چقدر سرت شلوغه پسرم.غافل شدم دیدم همه سی دی هارو داری میریزی بیرون.چشم بابات روشن!!

وقتی طاقباز روی زمین خوابیدی میتونی دنده عقب حرکت کنی..فیلمش رو هم گرفتم هرکی دید کلی از کارت خندید!!

 

niniweblog.com

چهار شنبه 27فروردین (سیصد و چهل و هفتمین روز زندگیت):

 خانه باباجونیت یکسره دنبال گربه ی دم خونشون هستی.بنده خدا باباجونت رو ازنفس میندازه.همش داره تورو میبره دنبال گربه!!آخرش نشست لب پله و گربه هم اومد دم در..البته راضی نبودی میخواستی بگیریش!

انقدر اعتراض کردی که گربه رو بگیری آخرش پسرعموت بردت ازونطرف سمت حیاط که حواست پرت بشه!

امروز تولد پسرعموی کوچکت بود..شب هم همراه باباجونیت برامون غذا درست کردی!!قهقهه

دیگه خیلی بی تاب دندونی.حسابی جای دندونهات ورم کرده.چشمهاتم گاهی بیحاله.اینجا روی دوش بابات نشستی

امروز خیلی خسته شدم.بسکه تو فعالیت داشتی.شاید 30بار این پله هارو رفتم پایین اومدم بالا..

حسابی بازیگوش شدی و حسابی منم پابه پات دارم میام و واقعا گاهی عینه اینکه ورزش شدید کرده باشم بدنم درد میگیره و خسته میشم..

پسرم ازمیز داره بالامیره

انقدر اینمگس کش رو دوست داری که شسته و تمیز شد برای بازی تو! دیگه اسباب بازیته!

گاهی بجای اینکه توی روروئک بشینی پشت روروئکت رو میگیری و راه میبریش

عزیزیت میگفت قدیمها اعتقاد بود برای راحت دراومدن دندان بچه 7تاگندم را نخ کنن و به وسیله بچه ببندن و برای توهم 7تاگندم رانخ کردن و به روروئکت بستن.ولی توهمش میخوای بخوریش!

تو عاشق رنگ سبز هستی و خانه عزیزیت حسابی کیفت کوکه چون عزیزیت هم سبز دوست داره و همه وسایلش سبزه.فعلا شدی غاصب وسایل عزیزیت

niniweblog.com

 پنجشنبه 28فروردین (سیصد و چهل و هشتمین روز زندگیت):

 امشب خانه دایی وسطی من دعوت بودیم..ولی از بعدازظهر که ازخواب بیدار شدی اشکهائی میریختی که مامان بزرگم میگفت تاحالا ندیدم پارسا اینطوری گریه کنه.طفلی داشت از گریت گریش میگرفت!! توی ماشین یه کم بغلم خوابیدی ولی دیگه تا شب که بریم خانه بیدار بودی و تقریبا یکسره گریه میکردی و بیقرار بودی.

اینجا توی ماشین توی بغلم خوابیدی...آخیشششش انقدر بوست کردم نفسم

خانه دایی با عروسکهای آجی ملیکاعکس گرفتی

 هههه بهم میگن یه دوسه تا عکس از این بچه بنداز بذار بغل اون دو سه هزار تای قبلی!!

فدای چشمهای بیحالت بشم

 آخرمهمانی هم دایی پیشنهاد داد لوستر نشونت بدن دیگه بیخیال نبودی!

niniweblog.com

 جمعه 29فروردین (سیصد و چهل و نهمین روز زندگیت):

 صبح لثه هاتو نگاه کردم دوتا دندان بالات خیلی جای لثت ورم کرده..دلم برات کبابه عزیزکم.از خدامیخوام دندونهات زود دربیاد و انقدر عذاب نکشی.تقریبا از اول عید تو درگیر این دندنهاوئی.خیلی ناراحتم برات.کاش زود در بیان.

 امروز انقدر بی تاب بودی که بهت بروفن دادم.خیلی اثر نکرد.همه چیزو با ولع میکشی روی لثه هات.ولی حمام بردمت بعدش خیلی بهتر شدی.یک ساعتی توی حمام نگهت داشتم ...بالاخره آب آرامش میده.

«

آب شهر را میشه خورد ولی ما تصفیه آب گذاشتیم...چه کنم که اصرار میکنی از آب دوش بخوری دیگه!

تنظیم میکنی با دهنت!قلپ قلپ میخوری

گاهی سعی میکنم مفهوم رنگهارو بهت یاد بدم..وسایل همرنگ را دسته بندی میکنم و برات درموردش توضیح میدم..البته بازیگوشی نمیذاره زیاد توجه کنی

 

niniweblog.com

 شنبه 30فروردین (سیصد و پنجاهمین روز زندگیت):

 از دیشب حسابی سرفه میکردی.تازه فهمیدم گویا علاوه برناراحتی دندان درآوردن حسابی سرماخوردی و عصر بردیمت دکتر.سرفه های خشک شدید میکنی.خودمم چند روزیه که حسابی بدن درد دارم.فکرکنم دوتامون اساسی مریض شدیم!

شکرخدا تاحالا سرمانخورده بودی و این اولین باریه که مریض میشی.امیدوارم دیگه تکرار نشه وهمیشه شادی و سلامتیت را ببینم.

 

 

 

 

 

niniweblog.com

 از آنجایی كه اكنون كودك شما تا حدودی پذیرش دارد، زمان مناسبی است كه بعضی موارد مهم را به او بیاموزید. بر عباراتی همچون "لطفا" و "متشكرم" تاكید كنید و با تبدیل زمان تمیزكاری و منظم كردن اسباب بازیها به یك بازی، آن را برای او جذاب كنید. با اینكه او ممكن است هنوز هم معنای دقیق كاری را كه می كند نفهمد اما به هیچ وجه برای آغاز تعلیم مفهوم "كمك كردن" زود نیست. یك كار را به بخشهایی كوچك تقسیم كنید. در این سن او نیاز دارد كه شما همراه او كار كنید.

پسندها (5)

نظرات (4)

خاله مهسا
25 فروردین 93 8:51
خاله می دونستی خیلی خیلی خیلی بانمکی
مامان
پاسخ
شماخیلی خیلی خیلییییییییییییییییی لطف داری
آجی ملیکا
25 فروردین 93 19:34
دارم لحظه شماری میکنم تا پنج شنبه تا پارسا جوووووووووووووونمووووووو ببینم
مامان
پاسخ
ماهم برای دیدن ملیکای عزیزمون
سحر
26 فروردین 93 2:20
جیگرترین پسر روی کره ی زمینی
مامان
پاسخ
ممنون
مامان جون
26 فروردین 93 12:56
سلام پسرکم دلم خیلی خیلی برات تنگ شده عکسهات را که میبینم باشادیهات شاد میشم وقربون صدقت میروم وباگریه هات ناراحت وفدات میشم عزیز دل من
مامان
پاسخ
سلام مامان جون مهربون دل ماهم برای شما یک ذره شدهبزودی همو میبینیم