پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 6 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 46- نوروز 1393

1393/1/2 1:18
نویسنده : مامان
1,521 بازدید
اشتراک گذاری

هفته ٤٦ زندگیت از یکشنبه ٢٥  اسفند ٩٢ تا شنبه 2 فروردین 93 بود.

 

 

سال گذشته نوروز توی دلم بودی و آرزوم این بود نوروز سال آینده سالم و شاد درکنارمون باشی.خدارو شکر که تو درکنارمون هستی عزیزکم.

این هفته یاد گرفتی دستت رو میگیری به وسایل و بلندمیشی می ایستی.گاهی هم تکیه داده به پشتی و مبل و دیوار می ایستی.چند بار دیدم داری چهار دست وپا میری.یعنی دیگه هرمدلی بخوای میتونی بری ولی خب ترجیحت سینه خیزه و تندتر هم میری. 

-این هفته دستت رو به وسایل میگیری و بلندمیشی می ایستی.خیلی کارت بامزس فقط نیاز به مراقبت بیشتری داری.

-یکسره خودتو آسیب میزنی.کشوها رو میکشی بیرون و دستت رو میگیری لبش و بلندمیشی.یکبار دستت موند لاش وکلی دردت اومد.این بماند.یه چوب ریزش رفت زیر پوست انگشتت .وقتی ناخنت رو میگرفتم متوجه شدم.خلاصه مونده بودم چیکارکنم.شب بعدش که خوابیدی سنگدل شدم و با ناخن یه تکه پوست و چوب ریز زیرشو کندم.گریهههههههههگریهخداروشکر که دراومد.

-محبوبترین مدل خوابت به پهلو مایل به روی شکمه.من هم همینجوری میخوابم ولی میگن برای مهره های کمر خوب نیست.شاید برای همینه من انقدر گودی کمر دارم.ولی تو هم علاقه داری اینجوری بخوابی.هرجوری میذارمت کمی میغلتی و این مدلی میشی.گاهی هم مدلهای خوابیدنت مثله باباته.واقعا این چیزها هم ارثیه یعنی؟!!!توی خواب حسابی غلت میزنی.گاهی دیگه تقریبا سرو ته میشی!

 

 -این هفته قرار بود 3روز دیرتر ازهمیشه به خانه آقاجونت بریم که طاقت نیاورد و روز یکشنبه یک سری خودش اومد دیدنت.وقتی دیدیش انقدر خوشحال شدی.هی بغلش میکردی و بادو دست گردنش رو میچسبیدی و صورتتو میزدی به صورتش و... خلاصه شاده شاد بودی.وقتی خیلی شادی ومتعجب هی من رو هم نگاه میکنی انگار میخوای برام از چیزی که باعث خوشحالیت شده توضیح بدی.

 

-اولین روز این هفته یکبار اتفاقی دیدم داری برای خودت تو آشپزخانه چهار دست و پامیری.تا منو دیدی وارفتی و سینه خیز اومدی طرفم!! داشتیم؟؟سربه سر مادرت میذاری؟؟!!!

همچنین همونروز یکبار دستتو گرفتی به تخت ما و خودت بتنهائی بلند شدی و ایستادی.خیلی هم از این کار خوشحال شدی.

-برای روز عید خودتو خوشگل کردی!!شب قبلش دو تا وسیله رو کوبیدی روی همو یکیش بلند شد روی هوا و خورد به روی بینیت.زخم هم شد ولی گریه نکردی.هرجا میرفتیم اول میپرسیدن بینیش چی شده.هم زخم شد هم کبود

-بابات یادت داده دنده عقب از روی مبل میای پایین.البته گاهی که میلت باشه.مراقبت هم هستیم نظرت عوض نشه با سر بیای!!!

-این هفته حسابی شبها بدمیخوابی و بینه ده دقیقه تا یکساعت بیدارمیشی و گریه میکنی و شیرهم نمیخوری.فکرکنم باز داری دندون در میاری.واقعا بیقراری.نمیذاری درست حسابی لثه هاتو نگاه کنیم ببینم علتش چیه.سری قبل که دندون درآوردی از وقتی بیقرار شدی تا دندونهات دراومد یکماهی طول کشید.شکرخدا ازوقتی دندانهات دراومد خیلی آروم بودی و خوب میخوابیدی.الانم تو شرایط دید و بازدید و سال نوئی واقعا یه جورائی خیلی سخته که انقدر بیقرار شدی.بابات میگه از یه جهت خوبه من سرکارنمیرم کمکت هستم.خیلی بیحوصله و بی تاب هستی پسرکم.حالت چشمات عادی نیست.تب 38 درجه داری.هرچندساعت بهت استامینوفن میدم.چند شب واقعا اصلا نخوابیدم و روز اول عید خیلی خسته بودم.شب 1/1/93 هم دیگه ترسیدیم نکنه عفونت گوشت خوب نشده و برای اون تب میکنی خلاصه بعدمهمونی خانه عزیز بردیمت مرکز طبی کودکان و شکرخدا گوشت خوب بود و مشکل خاصی پیدانکرد.ولی گفت تب دندون ممکنه از این بیشتر هم بشه و مراقب باشیم.من میگم شاید کمی سرماخوردی.خودم یه جورائی حالت سرماخوردگی دارم.البته شک دارم!!ولی اون متخصص اطفال چیزی دراین خصوص نگفت والبته لثه هاتم دید دندونی پیدانکرد.نمیدونم دیگه!!خدا بخیر بگذرونه!!!

همش خوشحال بودم تو که انقدر ددری هستی و بازی دوست داری توی عید اینور اونور میری و کیف میکنی.ولی اصلا حال و حوصله بازی رو نداری و همش بیقراری و گریه میکنی.بچمممگریه

 

niniweblog.com

یکشنبه 25 اسفند (سیصد و شانزدهمین روز زندگیت):

 صبحها که بابات میره سرکار معمولا تو روی تخت ما میخوابی.یعنی خودم تنبلی میکنم توی تختت بخوابونمت و هربار بیدار شدی بیارمت شیرت بدم و برت گردونم.گاهی اینکارو میکنم ولی معمولا خوابم میاد نمیتونم.آخه شبها هروقت توی تختت گریه میکنی معمولا بابات میارتت من شیرت بدم.بعد خودم میبرم میذارمت سرجات.برای همین بابات که نیست مادر تنبله!!نیشخند

این هم تصویری از پارسای غاصب در رختخواب ما:

 امروز آجی ملیکا (دختر داییم)هم به دیدارت اومده.حسابی خوشی و وقتی دیدیش بااینکه خیلی وقت بود ندیده بودیش کلی شادی کردی.

 من رفته بودم گلاب به روت دستشویی و آجی در حال بازی با تو بود که گویا اومدی دم آشپزخانه و دیدی من نیستم با بغض گفتی:"مامان" و بعد هم اومدی پشت در دستشویی و من صدای مامان گفتنت رو شنیدم.

خیلی بامزه مامان میگی.میخوام بخورمت وقتی انقدر بامزه میگی.

 

اینجاهم داری با آجی دالی بازی میکنی

 niniweblog.com

دوشنبه 26 اسفند (سیصد و هفدهمین روز زندگیت):

 امروز دوبار پارک رفتی!صبح منو تو با ملیکاجون.عصر هم بابات بردمون یه پارک دیگه.حسابی خوش به حالت.

کشف کردم که پارک دم خونمون هم ازین تاب کوچولوها دوست داره.البته صبح اومدم تابو نگه دارم ازت عکس بگیرم دهنت خورد به جلوی تاب و کلی گریه کردی.تقصیرمن شد

شب هم دیگه روی تاب پامیزدی چون این یکی پارکه آهنگم پخش میکنه!

 توی ماشین هم گاهی درست نمینشینی و توی بغل می ایستی و دور و بر رو تماشامیکنی:

niniweblog.com

سه شنبه 27 اسفند (سیصد و هجدهمین روز زندگیت):

امروز اولین چهارشنبه سوری عمرت بود..دیشب خوب نخوابیدی و امروز از سرو صدا نتونستی بخوابی.

انشاالله تا تو بزرگ بشی اینجور جشن گرفتن چهارشنبه سوری از رونق بیوفته!!چه کاریه!!!

خب ما به رسم هرسال رفتیم خانه عزیزیت و پسرم هم سبزی پلوماهی چهارشنبه سوری دستپخت عزیزیش رو میل کرد.نوش جااااااااااااااااااااااان

 

امروز باباجونیت یه سیب برای من زحمت کشید پوست کند.تا داد به دستم تو جیغ زدی و ازم گرفتی و شروع کردی به خوردن.اولین بار بود این مدلی سیب میخوردی.تقریبا یک سیبو خوردی!

سیب دوم رو هم ازم گرفتی قلدر خان!

niniweblog.com

چهارشنبه 28 اسفند (سیصد و نوزدهمین روز زندگیت):

 مامان جونت یه عروسک گرفته بود که به کسی بده.ولی انقدر تو دوستش داشتی گرفتی و باهاش تاب خوردی.

افتاد!

 

niniweblog.com

پنجشنبه 29 اسفند (سیصد و بیستمین روز زندگیت):

 امروز با خالت رفتی تا بقالی.فروشنده بهت یه آبنبات چوبی داده بود که هیچجوری نمیشد ازت گرفت و یه کوچولو نایلونشم بازکرده بودی و حسابی نوچ شده بودی و مزشم خیلی دوست داشتی.هرکی میخواست ازت بگیره دعواش میکردی.

 بینی آسیب دیدت هم تو عکسها معلومه!

امروز آخرین روز سال92 بود و تحویل سال نو ساعت20 و 27دقیقه و 7 ثانیه بود.قبل سال تحویل با اقاجونت رفتی حموم و سال 93 بیدار شدی.از 92تا93 خواب بودی!!!هههه

معمولا با بابات شاممونو نوبتی میخوریم و تورو نگه میداریم.ولی شب عید خانه آقاجونت چون خواب بودی شد باهمدیگه شام بخوریم.

من هم قبل سال تحویل ریسه هائیکه خودم برات درست کرده بودم رو به دیوار زدم و خالت هم هفت سین چید و شب باهاش عکس انداختیم.

 

تب داشتی و استامینوفن بهت داده بودم اصلا حوصله نداشتی.

هربار هم یه وسیله ای از هفت سین رو دستت دادیم تا بشه عکس بندازیم.

niniweblog.com

جمعه 1 فروردین (سیصد و بیست و یکمین روز زندگیت):

 دیشب هیچجوری نمیخوابیدی! وقتی سرگرمت میکردیم خوشحال بودی ولی کلا بیحوصله بودی.

مامان جونت گذاشته بودت روی پاش که بخوابی.پاتو میبردی بالا محکم میکوبیدی روی دلش و میخندیدی!

niniweblog.com

شنبه 2 فروردین (سیصد و بیست ودومین روز زندگیت):

 چون تب داشتی لباس خنک تنت کردم  روی سرامیک هم توپ بازی کردی و قشنگ دمات اومد پایین!!!

معنای خیلی حرفهارو خوب میفهمی و اجرا میکنی.مثلا نشسته بودی جلوی منو بابات.هربار هرکدوممون میگفتیم توپو بده به ما تو هم توپو براش پرت میکردی.گاهی من میگفتم توپو بده به بابا و تو هم پرت میکردی برای بابا.البته آخراش زیاد بازی کردی دیگه قاطی کردی!!

 

 

 

 

niniweblog.com

برای درست شدن تقویم مطالب هفتگی این هفته مطلب نمیذارم.

پسندها (1)

نظرات (5)

آجی ملیکا
25 اسفند 92 22:18
خوابیدنش هم مثل خودش قشنگه
مامان
پاسخ
ایول آجی از خونه ی خودمون هم نظر میذاری
خاله مهسا
27 اسفند 92 13:34
خاله پیشاپیش سال نو که اولین عیده نوروزته به این دنیا اومدی مبارک باشه.امیدوارم در کنار مامانی و بابای مهربونت شاد و سلامت باشی و روز به روز از دیدنت و سالم بودنت لذت ببریم.خاله عاشقته
مامان
پاسخ
امیدوارم شماهم سال خوبی داشته باشی ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
زلیخا دوست زندایی ناهید جون
28 اسفند 92 21:57
امیدوارم که عشق آسمونیتون همیشه سلامت وپر از شیرینی زندگیتون باشه سال نو مبارک وگلتو از طرف من ببوس
مامان
پاسخ
سلاممممممممم انشاالله شماهم سال خوبی پیش روداشته باشید ممنون که به ما سر زدید
علامه کوچولو
29 اسفند 92 12:15
سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش، اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام ******** سال نو مبارک ********
مامان
پاسخ
سال خوبی داشته باشیدممنون
شیدا
8 اردیبهشت 93 11:36
اوخی
مامان
پاسخ