هفته 40-ورود به ماه 10
چهلمین هفته از زندگیت از یکشنبه13 تا شنبه 19بهمن بود.
چهارمین دندونت هم بسلامتی دراومد..
-بسلامتی 9 ماهت پر شد و وارد دهمین ماه زندگیت شدی.اینم جدول 9ماهگی:
سن كودك | مهارتهاي اصلي (اكثركودكان انجام مي دهند) |
مهارتهاي اضافي (نيمي از كودكان انجام مي دهند) |
مهارتهاي پيشرفته (تعداد كمي از كودكان انجام مي دهند) |
9 ماهگي |
|
|
|
درخصوص جدول بالا باید بگم یه لغتهائی میسازی مثله بابا ، دد، دس (دست)، آب به، به به...جدیدا مامان نمیگی! همه لغتهاهم به مودت بستگی داره.یه موقعهائی خیلی میگی یه موقعهائی اصلا نمیگی!
وقتی جائی روهم بگیری یه کم می ایستی و درحد تکیه گاهت به یک مبل کمی گام برمیداری ولی اینکه دور اتاق بچرخی نه.یعنی هیچوقت جرات نداشتم ولت کنم.
از کوبیدن اشیاهم که نگم!!!همسایمون بهتر میدونه!!!
-حسابی بچه مامانی شده!!هی میای بغلم میچسبی بوسم میکنی(البته گاهی گاز ریز هم میگیری!)، سرتو میذاری روی شونم و....
لوس نشی!!من یادت ندادمهاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-وقتی با جائی برخورد میکنی درهمون حال باحالت غر و گریه سینه خیز تندتندمیای تا زیر پای من که بغلت کنم!
-دیگه خوابوندنت حسابی تکنیک میخواد!کوش اون روزهائی که دیگران هم میتونستن تورو روی پاشون بخوابونن؟!مامان جونتم از پست برنمیاد دیگه! باید انقدر بازی کنی تا بیحال بشی بعد با غر بخوابی!
-بابات این روزها یه موفقیت کسب کرده.تبریک به خودمو خودتو خودش!خسته نباشی باباجون
-یه کم شک دارم به چیزی حساسیت داری یا گرمیت میکنه؟گاهی تنت دونه میزنه.منکه هرچیزی رو با فاصله ی چند روز برات تست کردم.نمیدونم جریان ازچه قراره!
-حسابی قلدر شدی!هرچی میخوای با جیغ و زور باید بهش برسی!نمیدونم چیکار کنم!
یکشنبه 13بهمن (دویست و هفتاد و چهارمین روز زندگیت):
امروز بهت قارچ دادم.نمیدونم برای اون بود یا برای اینکه داری باز دندون درمیاری که اسهال استفراغ داشتی!انقدر که دیگه بوگرفته بودی بردمت حمام وبعدش بابات با هزار جور بازی بهت کته ماست داد و برات موز خرید و خوردی و سیب بهت دادم و...خلاصه شکرخدا گویا بهتر شدی.اصلا طاقت ناراحتیت رو ندارم پسر!
دیگه اینکه شروع کردم به امن کردن خونمون.مخصوصا پذیرایی که بیشتر اونجا بازی میکنی.حسابی تغییر دکور شد!سعی کردم لوازم خطرناک رو بین مبلها و پشتشون بذارم نتونی فعلا حداقل سراغشون بری.
شب هم تا ساعت4 صبح بیدار بودم وداشتم توی تخت بزرگت رو مرتب و امن میکردم ومیدوختم و... چون دیگه توی تخت کوچکت جات کمه و نمیتونی غلت بزنی و بابات پیشنهاد داد توی تخت بزرگه بخوابی.ولی ازونجاکه یه کم آتیشی نیاز بود اول تختت امن بشه.
خلاصه حسابی مامانت این روزها مشغوله ایمن سازیه محیطه.هرچی هم ایمن میکنم فایده نداره.یه کاری میکنی که حدسشو نمیزدم.مثلا فعلا یه بالش سنگین گذاشتم توی قسمتی ازکنج خونه که سرت نخوره.بدتر کنجکاویت گل کرد رفتی روی بالش و با سر خوردی زمین!!!
البته بخاطر اینکه ازونجا نیارمت اینور گریه هم نکردی و بروی خودت نیاوردی!
این هم ایمن سازی جای خوابت نتیجه یتلاش شبانه ی مادرت:
دوشنبه 14بهمن (دویست و هفتاد و پنجمین روز زندگیت):
امروز آخرین روز 9ماهگیت بود عزیزکم.ورود به ماه ده مبارککککککککککککککککککک
خیلی بیحال وحوصله ای بچم.ناراحتتم پسرگلم.دیگه از حال ونا داری میری با این دندون درآوردنهای پشت سرهم.ولی شیطنتت رو حسابی هنوز داری!خسته نباشی مادر..آفرین مرد باش
یکی دوهفته ای هست مثله آدم بزرگها روی پهلوت برمیگردی وتعادلتو حفظ میکنی.خیلی این کارت بامزس برای همه.هفته پیش آقاجونت ازت یه عکس گرفت واین هفته ازش گرفتم و برات میذارم.هیچوقت من نتونستم ازت عکس بگیرم چون تا منومیبینی سینه خیزمیشی بیای طرفم:
سه شنبه 15بهمن (دویست و هفتاد و ششمین روز زندگیت):
امروز نوبت مرکز بهداشتت بود.
قد75
وزن9500
دور سر فکرکنم گفت45.7
از وزنت اصلا راضی نبود.باید بطور نرمال یکسالگی باز مراجعه میکردیم ولی گفت حسابی ببندمت به برنج و ماکارونی وماهیچه و... و دو هفته دیگه باز مراجعه کنیم.خودم فکرمیکنم این دندون درآوردنها انقدر تورو اذیت میکنه ولی خب انتظار داشت یک کیلوئی بیشتر باشی.باتوجه به اینکه آزمایش 6ماهگیت یه کمی کم خونی نشان داده بود بازهم برات آزمایش خون نوشتن.واااااااااااااااااااااااای دوست ندارم.ولی خب چاره ای نیست.انشاالله خیره.
امسال برخلاف پارسال که باردار بودم برف خوب بارید ولی نمیشد که روزی باشه مابیرون باشیم و تو عکس برفی بگیری.یا درمنطقه ی ما زیاد نمینشست.ولی امروز برای اولین بار برف رو دیدی.تا ازخونه توبغل آقاجونت اومدی بیرون برف بارید روی صورتت و به طبیعت سفیدپوش زل زده بودی و هی آسمون رو نگاه میکردی وبرف میرفت توی چشمت...خلاصه خیلی خوشت اومده بود عزیزکم.موقع بازگشت از مرکز بهداشت هم ازت عکس گرفتم هرچندهنوز خیلی خوب نشسته بود.
ناراحتتم این یکی دندون دیگه خیلی اذیتت داره میکنه.حسابی جای پوشکت سوخته بس ادرارت تند شده.اصلا هم حالو حوصله نداری.همه دندونهاتم داری پشت سرهم درمیاری نمیشه یه نفسی بگیری بعد بعدی دربیاد.گریههههههههههههههههههه
چهار شنبه 16بهمن (دویست و هفتاد و هفتمین روز زندگیت):
مادر تنبلت امروز و فردا ازت عکس ننداخته! یه کمی سرگرم فتوشاپ برای کارهای نوروزت بودم.علاوه بر بیقراریهای دندونت.
پنجشنبه 17بهمن (دویست و هفتاد و هشتمین روز زندگیت):
عکسش کو؟!هههه
جمعه 18بهمن (دویست و هفتاد و نهمین روز زندگیت):
امروز باهم رفتیم حمام و من تصمیم گرفتم طبق نظر مرکز بهداشت یه بار اساسی وسایل بازیت رو مجدد ضدعفونی کنم که خدانکرده اسهالت میکروبی نباشه!
آدم نمیدونه چکارکنه؟!یکی میگه بذار بچه کم کم با هر وسیله ای درتماس باشه بدنش واکسینه شه...یکی میگه هر روز وسایل بازیش رو بشور...یکی میگه بچه رو سوسول نکن هی پاستوریزه بازی...یکی میگه اگه هی با موادی که نباید درتماس باشه خدانکرده بزرگسالی مستعد آلرژی و آسم میشه...یکی میگه اینهمه بچه تو بعضی شهرها و کشورها توی خاک و گل و لای جوب بزرگ میشن مگه چیزیشونه و...................
خلاصه در بچه داری مثله خیلی از مسائل دیگه به این نتیجه رسیدم باید یه روش رو پیش بگیرم و جلو برم.وگرنه میشه جریان اون پیره مرده وپسرش و الاغشون!!نهایت هم باتوجه به اینکه متاسفانه حتی دکترهای ما نظر یکسان ندارند هرکاری کنی ازنظر یکی درست نیست و هم خود آدم هم بچه دچار سردرگمی میشه.
بابات هم همیشه میگه برای اینکه تومسائل پزشکی سردرگم نشی به حرف دکتر و مرکز بهداشت گوش بده.همین
چون اگه آدم بخواد به حرف دکترهای دیگه هم نگاه کنه بازهم سردرگم میشه.یه دکترمیگه فلان چیز بده یه دکتر دیگه میگه دقیقا همون چیز خوبه!
دیگه واقعا انشاالله میخوام به حرف همین دوتا گوش بدم چون غیر از این یه آش شله قلمکار سردرگمی میشه!!!
چقدر حرفم کش اومد!!خلاصه اینکه امروز رفتیم حمام و اسباب بازیهاتو ضدعفونی کردم.تو هم یکساعت ونیم تمام هی بازی کردی.کلا درخشکی و آب سینه خیز رفتنت به قول بابات به سبک واتر پلو هست!یه اسباب بازیت رو میگیری پرت میکنی سینه خیزمیری بسمتش میگیری باز پرت میکنی!
توی حمام هم یکسره همین اوضاع بود!!!بچه مگه تو ماهی هستی انقدر عاشق آبی؟؟!!!
این روزها به حرف "ق" خیلی علاقه مند شدی!! همچنین "خ"
آب که بهت میدم بخوری هی قرقره میکنی و میگی"قققققققق"
خلاصه آخرشب داشتم بهت اب میدادم انقدر اینکارو کردی حالت عق بهت دست داد و همون درازکش بالاآوردی و خلاصه توی چشم و گشو و بینی و...
وای وای وای وای
همونجوری بردمت توی حمام و باز حمام کردی ماهی جان!!!
دیگه از اون به بعد هروقت گیر میدی به ق بهت غذاو آب نمیدم!!!
شنبه 19بهمن (دویست و هشتادمین روز زندگیت):
امروز چهارمین دندونت هم بسلامتی دراومد.مبارک باشهههههههههههه
الان شدی پارسا چهار دندون!
صبح زود بردیمت آزمایشگاه دانش برای آزمایش خون.آزمایش6ماهگیت یه کوچولو کمخونی داشتی و یه کوچولو هم پلاکتت بالا بود.برای همین گفتن9ماهگی باید آزمایشت تکرار بشه.سری پیش یه آقائی مسئول خونگیری نوزادان بود خیلی عالی ازت خون گرفت و گریه خاصی هم نکردی و من دیگه دلدار شده بودیم برای اینسری!!
اما برات بگم از اینسری!!
گویا مسئول اصلی خونگیری نیومده بود و یه آقای دیگه ای رو معرفی کردن برای نمونه گیری.این آقا هم تا اومد خون بگیره یه خانومی بهش گفت میخوای کمکت کنم؟آقائه هم ازخداخواسته گفت آره سردمه دستم ورم کرده نمیتون.خلاصه اولش که به این خانوم غریبی کردی و گریه هات شروع شد.بعدش هم نمیتونست رگتو گیر بیاره هی این سوزنو توی دستت میچرخوند وهی می آورد بیرون دوباره میزد!! من وقتی خودم آزمایش خون میدم هیچوقت نگاه نمیکنم..اصلا نمیتونم نگاه کنم.ولی نمیدونم برای تورو چرا نمیتونستم نگاه نکنم!!میخواستم ببینم چیشدبالاخره چیکار کرد..شد یا نشد..خلاصه انقدر قاطی کردم که یادم نیست دقیقا به زنه چی گفتم ولی یه تذکر اساسی ازین سبک که نمیتونی ول کن بهش دادم!!! ههه البته اونم بهم گفت شما نگاه نکن!!!
خلاصه نتونست و بیخیال شد.تو اون مدت صورتمو از بالا آورده بودم کنار صورتت و توهم درازکش انقدر اشک ریخته بودی دور چشمت شده بود دریاچه و اشک جمع شده بود!توی چشمای من زل زده بودی التماس میکردی بلندت کنم!بعدش خود اون آقا امتحان کرد و یکضرب رگت رو گیرآورد..یعنی خیلی خودمو کنترل کردم با زنه دعوام نشد! خب وقتی خونگیری نمونه گیر مخصوص داره لابد علت داره دیگه!!اگه میخواستن اون خانوم رو میگذاشتن مخصوص نمونه گیری! ولی خب دیدم تو هم بیقراری ترجیح دادم سریع ببرمت توی ماشین و شیرت بدم.وقتی بلندت کردم سفت چسبیدی بغلم و دیگه ازگریه بیحال شده بودی و مات ومبهوت بودی!عزیزکم خیلی اذیت شدی.بیشتر از تو منو بابات.ولی خب برای سلامتیت لازمه پسرکم.الکی که مرد نمیشن باید قوی باشی .بعدش اومدیم خانه مامن جونت.تازه خودمو تو آیینه دیدم که چقدر بی رنگ و رو شدم!! اصلا رنگ روی صورتم نبود حتی لبهام!! برای خودم عجیب بود چرا من اینطوری شدم؟؟؟
واقعا بچه موجودیه که راست میگن تا مادر نشی نمیفهمی!!! شاید اگه این داستان رو قبل بچه دار شدنم یکی برام تعریف میکرد تو دلم میگفتم چه لوس!! دیگه آزمایش خون چیه؟! ولی الان میفهمم مادر طاقت آخ بچشم نداره.البته باید بیشتر دلدار باشم که تو هم بیشتر مرد بشی.سعی کردم درهمون حینه خونگیری هم استرسم رو به تو نشون ندم که بترسی.
این هم عکسهات پشت رل ماشین قبل از اینکه بریم برای آزمایش!دوست داری بشینی جای بابات و یا با فرمان بازی کنی یا قفل فرمان!
امروز آقاجونت برات توپ گرفت که وسیله جدید بازیت بشه و قبلیهارو یه کم قایم کنیم نبینی بلکه دوباره دوستشون داشته باشی!
وقتی توپ بازی بچه رو ازش میگیری این میشه:
کولی! کولی!
وقتی روی تاب بودی بابات توپ رو گذاشت روی پات و توهم هرجور بود یعی میکردی نگهش داری تا نیوفته!
خودت توپتو میندازی خب گریه نداره!
کاملا گریه ی مصنوعی!
در اين هفته كودك شما مرحله "يادآوري اطلاعات" را آغاز مي كند؛ البته در اين سن او فقط برخي اطلاعات خاص (مثلا اينكه اسباب بازي هايش در كجاي خانه قرار دارند) را به ياد مي آورد. همچنين او قادر خواهد بود كه كارهايي را كه هفته پيش ديده است تقليد كند.
اين مهارتها بدان معني هستند كه او "حافظه نزديك" دارد يعني مي تواند جزئيات يك تجربه خاص را كه در گذشته نزديك رخ داده است به ياد بياورد. با اين حال او هنوز هم قادر نيست كه بسياري از تجربياتش را به ياد آورد. حافظه پايدار و درازمدت در سال دوم يا سوم تولد ايجاد خواهند شد، در زماني كه او واقعا قدرت تكلم هم به دست آورده است.