پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته سی و هشت-دس دسی!!

1392/11/5 0:19
نویسنده : مامان
1,773 بازدید
اشتراک گذاری

سی و هشتمین هفته از زندگیت از یکشنبه29 دی تا شنبه 5بهمن بود.

 

دوشنبه شب خانه مامان جونت بودیم که برای اولین بار دست زدی و خودتم گفتی:دث !! نوک زبونی گفتی!

-این هفته وارد اولین بهمن ماه زندگیت شدی.اینم تقویمش:

 

-یکی از بزرگترین دغده های روز من اینه که چطوری زرده تخم مرغ بهت بدم بخوری.انقدر که بدت میاد.تو هرچیزی یک ذره هم بریزم میفهمی.

هفته پیش بدنت یه کم واکنش حساسیتی نشون داد.نمیدونم به چی.شایدم خرمابهت دادم گرمیت کرده بود چون منو باباتم زود گرمیمون میکنه.هفته پیش بیسکوییت مادر هم برات شروع کرده بودم.به هرحال فعلا دوتاشوقطع کردم.

 -سه شنبه عصر بردیمن دکتر برای چکاپ.از7ماهگیت که مرکز بهداشت وزنت کردیم9250 فقط50 گرم اضافه کردیگریه. انقدر ناراحت شدم که دیگه نفهمیدم قدت و دور سرت چقدر بود.البته میدونستم خیلی لاغرشدی ولی نمیخواستم باورکنم انگار!دکترخیلی چیزهارو اجازه داد به غذات اضافه کنم ولی یه چیزهائی روهم جدی گفت بهت ندم تا یکسالگی.

 -روز دوشنبه خونه مامان جونت بودیم و شبش تاصبح فکرکنم قشنگگگگگگگگگگگگ 20باری بیدار شدی.دیگه مثله قبلها روی پای مامان جونتم نمیخوابی و یکسره چسبیدی به من شیرمیخوری!وگرنه گریه!نمیدونم چرا اینجوری میکنی.این دندونهاتم دربیاد ببینم بازم اینجوری هستی؟انقدرم سوزناک گریه میکنی انگار واقعا یه چیزیت هست دور ازجون.به دکترت دیگه نگفتم شبها بدمیخوابی.ازشنیدن حرفای تکراری وناباوریش خستم.ولی بابات گفت که نمیخوابه.طبق معمول دکترت گفت لابد روز میخوابه!!!!من گفتم نه روز هم نمیخوابه همشم 20دقیقه به 20دقیقه بیدار میشه.گفت :عیب نداره!!!اوه

-چهارشنبه شبه الان....یه موقعهائی خیلی خیلی خسته میشم ...حس میکنم واقعا دارم میمیرم!ولی به خودم میگم توانت انقدره؟حتما میتونی! هی به خودم انرژی میدم.ولی واقعا خیلی خستم.هربار میرم حموم غسل صبر میکنم و از خدامیخوام توانمو زیادتر کنه.ازطرفی خیلی هم ناراحت تو هستم.خیلی بیقراری این روزها.الان که دارم برات مینویسم ساعت11:10 شبه و تو توی بغلم خوابی.از ساعت 10:30 که خسته وهلاک خوابیدی تا الان 3بار بیدار شدی!آخرتصمیم گرفتم توبغلم تکونت بدم بخوابی.میخوام امشب شده تاصبح راه ببرمت که بخوابی.تو تحمل نداری که پابه پای من خسته وبیخواب باشی.نمیدونم چرا همینجوری بی اختیار داره اشکهام میاد.خیلی خستم و بی نهایت جدیدا دائم سردرد و تپش قلب دارم.خیلی هم کم ظرفیت و کم تحمل شدم ولی همش دارم خودمو کنترل میکنم.فکر کنم الانم ازون موقعهائیه که باید به خودم بگم:

توان تو انقدر نیست...بازهم میتونی!

 -این هفته چندباری دست دستی کردی.خیلی هم باذوق.چند باری هم گفتی دث !!یه مدت بودیکسره میگفتی بابا.من به بابات میگفتم هروقت خونه هستی پارسا میگه بابا .الان دیگه از وقتی بابات چند روز رفت سفر نگفتی بابا.چرا هی یه چیزی میگی میذاری کنار آخه؟؟!! داری تلاش میکنی "پ" و "س" بگی.

ددر روهم به شکلهای مختلف پشت سرهم وتکی و آواز میگی!! مامانم که خیلی وقته نگفتی دیگه!!گریه!

 -انقدر لثه های بالات ورم کرده که دندونهات که خیلی وقت پیش نوکش نمایان شده بود غیب شده.میدونم خیلی اذیتی پسرکم.قربونت برم خیلی ناراحت میشم اذیت میشی.با اینهمه کم خوابی خسته میام تو رختخواب ولی گاهی از فکرت خوابم نمیره!!!!!آخه جدیدا خیلی عرق میکنی موهات میچسبه به سرت.نمیدونم چرا نگران میشم.خوبه بیکارم نیستم بگم فکروخیال از بیکاریه!!خل شد مامانت رفت!!!!!!!

-نمیدونم چرا سیستم دوربینمونو نمیخوند.برای همین چند روزی درگیر عکس گذاشتن توی وبلاگت بودم ونمیشد!

 -پسرگلم شب شنبه حسابی سورپرایزم کردی!! تا نمازصبح فقط یکبار پاشدی شیرخوردی وخوابیدی!یعنی ساعت12:30شب خوابیدی.منم هی منتظر شدم ده دقیقه تا نیم ساعت بعد بیدارشی ولی نشدی و منم خوابیدم.درکمال تعجب خوابیدی تا4 صبح!!تا 4:30شیرخوردی بازخوابیدی تا 7 صبح!!یعنی ساعت6که برای نماز بیدار شدم دیگه استرس گرفته بودم چطور تو خوابیدی!!!! خب حدود9ماه گذشت خیلی کم پیش اومد اینجوری سورپرایزکنی!!ههه دستت دردنکنه پسرگلم یه خواب پشت سرهم کردم در جهت زنده ماندن!!ترسیدی بی مادر شی؟؟هههه نمیدونم برای چی بود؟ روز قبلش حمام رفتی و بعدشم قرمه سبزی با یه کاسه ماست خوردی.البته بازهم تب داشتی وبهت استامینوفن دادم.شب قبلشم استامینوفن داده بودم ولی بدخوابیدی پس ربطی به اون نداره.نمیدونم.

 - یکسره عینه بچه گربه روی زمین دنباله منی.همش زیرپای من داری وول میزنی!!یا جائی سرگرم باشی بهت میگم پارسا بیا مامان ...سریع خودتو میرسونی تا زیرپام بعدغرمیزنی که بلندم کن!!یکسره هم یه وسیله ای رومیندازی میری دنبالش.. میگیریش ...بازمیندازی میری دنبالش
کلا عینه بچه گربه!!
چندشب پیش دودقیقه رفتم دستشوئی بابات خواب بود..تازه عوضت کرده بودم دم در ورودی روی زمین بودی.یکدفعه دیدم صدای کوبیدن چیزی به در میاد.نگو این جعبه ی دستمال مرطوب رو برداشتی هی میزنی به در ورودی ..چه صدائی هم میداد!!!!!!!!!
همسایمونم که فکرکنم ترسید...قشنگ صدای درشونو شنیدم باز شد!!! 
ساعت 1 نصفه شب!

 

niniweblog.com

یکشنبه 29دی (دویست و شصتمین روز زندگیت):

 امروز از صبح یکریززززززززززززززززززز گریه کردی!دیشبم که هیچ نخوابیدی!عیدی دادی به مامانت!!!

تب هم داشتی!دیشبم همش خیس عرق میشدی.البته چون هی زود بزود بیدارمیشی ومیای شیرمیخوری همش چسبیدی بهم و گرمت میشه.موهات حالتش خراب شد بسکه عرق کردی.

قربونه اشکات برم.موندم چرا دندونهای بالات درنمیاد.چندوقت پیش دندونهاتو دیدیم که داره درمیاد ولی الان انقدر لثت ورم کرده که هیچی معلوم نیست.

کلی هم لاغر شدی و بدغذا

niniweblog.com

دوشنبه 30 دی (دویست و شصت و یکمین روز زندگیت):

یک مجموعه از اسباب بازیهات گذاشتم خونه مامان جونت که هربار میری سرگرمی حسابی.وقتی هم خسته میشی دیگه جعبه قرص رو برات جغجغه میکنم و...!!!

 

 

 

niniweblog.com

سه شنبه 1بهمن (دویست و شصت و دومین روز زندگیت):

 امروز کلی مقاومت کردی نخوابی!یعنی انقدر که تو برای خوابیدن مقاومت میکنی اگه فلسطین در مقابل اسرائیل مقاومت کرده بود الان پیروز شده بود!!

بالاخره بعد دکترت تا خونه باباجونیت خوابیدی.البته چرتی زدی وخواستم کاپشنت رو دربیارم بیدارشدی!آخه عرق کرده بودی نمیشد درش نیارم

 

 

niniweblog.com

چهارشنبه 2بهمن (دویست و شصت و سومین روز زندگیت):

 جدیدا روش قطره دادن بهت اینجوریه که یه چیزی میدم دستت..وقتی میخوای دهنتو باز میکنی قطره رو میریزم تو دهنت!!!!!!

 روروئکت رو گذاشتیم خونه عزیزیت که روزی یکبار بیشتر سوارش نشی.همونم مرکز بهداشت گفته ممنوعه ولی خیلی دوست داری.یه کوچولو میذارم سوارشی.میگن علت پای پرانتزی در بزرگسالیه که جدیدا هم زیادشده.فدای این گامهای خوشگت بشم:

 

حینه عکس انداختن کیف دوربینو گرفتی گیر دادی به خوردن خودشو زیپش!! انقدرم استرس میگیرم وقتی یه زیپ میکنی توی دهنت!ولی نمیدی که!زورگوووووووووووو

 

niniweblog.com

پنجشنبه 3بهمن (دویست و شصت و چهارمین روز زندگیت):

 هرچی که دست من باشه میخوای.میخواستم لباس بریزم توی ماشین لباسشوئی لباسمو گرفتی شروع کردی بازی!!

یه کار بدی هم که یاد گرفتی یعنی ازخودت اختراع کردی چون کسی که یادت نداده اینه که لج که میکنی پاهاتو 90درجه میبری بالا و محکم میکوبی زمین وغر میزنی!!! تواین عکسهاکه تار افتاده علتش حرکت پاهاته.ازکجا میفهمی اینچوری میشه لج کرد؟؟برای اینکه کارتو ترک کنی چندبار درحالی که باملایمت داشتم باهات حرف میزدم گذاشتم پاهاتو بکوبی بلکه دردت بگیره و تکرار نکنی ولی خیلی فایده نداشت!حاضری درد بکشی ولی انجام بدی!!

 اینم خواب نازت:

niniweblog.com

جمعه 4بهمن(دویست و شصت و پنجمین روز زندگیت):

 امروز پسرگلمو بردم حموم.دیشب و امروز تب داشتی و همشم سرت خیسه عرقه.حسابی کیف کردی با آب بازی

 شب بعد حمام یه دل سیر برنج و قرمه سبزی با یه کاسه ماست خوردی.نوش جانت.حسابی ازحمام خسته شده بودی.

آویز تختت رو که یکی دو روز پیش کندی!یعنی توی تختت بودی دیدم صدات نمیاد مشکوک شدم نگاه کردم دیدم آویز تختت نیست!! اومدم دیدم مشغول بازی هستی! از اونروز هربار بازی میکردی باهاش میذاشتمش جلوی تختت.امشب هم همینجوری گذاشته بودم برات موزیکش پخش شه و یکدفعه دیدم گفتی آآآآآآآآآ و صدای موزیکاله عوض شد!!نمیدونم باچه مهارتی بلندشده بودی از بالای تخت برداشته بودیش!!!همین باعث کنجکاوی من شد که یکبار دیگه موزیکال رو بذارم بالای تخت ببینم چجوری برداشتیش و از تلاشت عکس گرفتم:

 

 

 

که یکدفعه سمت راست سرت خورد به چوب تخت!!! وای انقدر خودمو سرزنش کردم که نگو.

شکرخدا قرمزیش زود رفت ولی مردمو زنده شدم.تاصبح هم که خوب خوابیدی هی فکروخیال میزد به سرم نکنه سرت خورده اونجا!!! ای بابا امان از دست من!! 

niniweblog.com

شنبه 5بهمن (دویست و شصت و ششمین روز زندگیت):

 امروز برای اولین بار با این ماشینت بازی کردی.چرخش را روی زمین میکشیدم خودش راه می افتاد میومد بسمتت.ذوق میکردی و هیجان زده میشدی و میخواستی با پاهات بزنیش نخوره بهت

 

 

 

niniweblog.com

 ممكن است بخواهيد بدانيد كه آيا هنگامي كه كودك شما بتواند بايستد و حركت كند به كفش نياز دارد يا نه. بسياري از متخصصين بيماريهاي كودكان و همچنين متخصصين رشد اعتقاد دارند كه تا پيش از زماني كه كودك بتواند در خارج از خانه هم راه برود به كفش نيازي ندارد. ممكن است كودك شما در هنگام حركت پاهاي خود را كمي كج بگذارد يا كف پاهايش صاف به نظر برسند؛ اين مسائل كاملا طبيعي هستند. در صورتي كه كودك شما بدون كفش راه برود عضلات پاهاي او تقويت مي شوند. همچنين در اين حالت احساس كردن بافت و تركيب چيزي كه روي آن راه مي رود مي تواند به حفظ تعادل او كمك كند.

 

پسندها (1)

نظرات (9)

صدف
2 بهمن 92 17:36
ای جانم قربونش بشم این چه اشکهایی می ریزی خاله جون ......
مامان
پاسخ
آجی ملیکا
2 بهمن 92 23:20
می زنمش می زنمش هرکی پارسای مارو اذیت کرده پارسا فقت بگو کی؟
مامان
پاسخ
آجی ملیکا نیومده پارسا ناراحته! بزنش لطفا!!!
خاله مهسا
5 بهمن 92 9:29
خداااااا جون.کُپُل پای خاله رو ببییییییییین...
مامان
پاسخ
نه بچم لاغر شده!
آجی ملیکا
6 بهمن 92 11:51
ای خدا دلم تنگ بودبراش ولی حالا دلی برام نمونده
مامان
پاسخ
مهربوووووووووووووووووون
فندق
7 بهمن 92 15:39
گریه اشم این پسر دوست داشتنیه...شکلاته واسه من شکلات
مامان
پاسخ
ممنوووووووووووووون
فندق
7 بهمن 92 15:40
اه پارسا جونم لاغر شده احتمالن قد کشیده
مامان
پاسخ
این هفته جواب مرکز بهداشت معلوم میکنه.فکرنکنم.چی میخوره؟!
سمانه مامی آرتین
8 بهمن 92 0:50
ای جووووووونم خاله چرا اینطوری گریه میکردی عزیزم. بازم حسابی بخواب تا مامانت سوپرایز بشه
مامان
پاسخ
دیگه روم زیاد میشه احتمالا!بازهم همون آش و همون کاسه!
آجی ملیکا
8 بهمن 92 22:53
کلا خوردنی کلانمک کلاعروسک کلا باااااممممممممممززززززززززززه
مامان
پاسخ
کلا مهربون
خاله مهسا
13 بهمن 92 8:37
نخیرم.دستو پاش تپل خوردنیه
مامان
پاسخ
بود!