پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته سی و سه-رویش اولین مرواریدت

1392/9/30 0:21
نویسنده : مامان
2,571 بازدید
اشتراک گذاری

سی و سومین هفته از زندگیت از یکشنبه24 تاشنبه30 آذر بود

سلام سلام صدتا سلام

            من اومدم با دندونام

میخوام نشونتون بدم

           صاحب مروارید شدم

یواش یواشو بی صدا

           شدم جزو کباب خورا

 

اولین شب یلدای عمرت هم مبارک پسرم

همچنین ورود به اولین زمستان عمرت

 

-این روزها که بیقراره دندونتی بیشتر حس میکنم چقدررررررررررررررررررررررررررررررررررر مادر بودن سخته.شب یکشنبه از نگرانی اینکه نکنه تب کنی خیلی بد خوابیدم.البته خودت هم خیلی دیر و بسختی خوابیدی و تقریبا زود بزود بیدار میشدی.دیگه از ساعت2 به بعد کنار خودم خوابیدی و تا میومدی گریه کنی شیرت میدادم.غیرقابل توصیف خستم و همه جام درد میکنه.گاهی حس میکنم همه جوره تخلیه انرژی هستم و بیش از حد دردهای مختلف دارم.اما با اینحال تحمل اینکه تو بیقرار و ناراحت باشی و حتی فکرشو کنم که درد داری میکشی برام خیلی سختتره و با اینکه بروز نمیدم ولی حتی با نوشتن اینکه تو بی تابی بغضم میگیره.آخه دیروز یعنی شنبه واقعا توی روز خیلی بیقرار بودی.نه با خودت بازی میکردی نه بازیهای منو بابات رو دوست داشتی.حتی غذا هم بسختی بهت میدادم.امیدوارم بتونم کمکت کنم این روزها رو راحتتر بگذرونی.بالاخره مردی دیگه باید قوی باشی عزیزکم.امیدوارم دندونهای محکم و سالمی دربیاری و اذیت نشی.من که جنس دندونهام خیلی بده.لطفا به من نرو قربونت برم! الان شربت osteocareو zink plusهم میخوری.

کاش بعد از اینکه دندونهای خوشگلت دراومد خوابتم بهتر بشه.بی مامان میشیها!!!واقعا اخیرا انقدر زود بزود بیدار میشی وقتی از خواب میپرم حس میکنم قلبم درد میگیره و تپش قلب شدید میگیرم.

تازه خیلی وقته که اگه شب موقع شیرت نباشه طفلی بابات بیدار میشه و روی پاش میخوابونتت.دلم برای بابات هم میسوزه آخه صبحش باید بره سر کار.ولی با وجود تمام خستگیهاش تحملش خیلی خوبه. دلم میخواد مثل بابات مرد قوی باشی پسرکم.

-برنامه ی غذائیت رو که اول ماه 8 برات گذاشتم یه کمی تغییر دادم.یعنی همون غذاهاست ولی یه کم ساعتش متفاوته.آخه واقعا اونطوری همش تو باید میخوردی و من تدارک خوردن و جمع کردن میدیدم!!دیدم معدت هلاک میشه!!!هههه درضمن اینکه با شیر ساعت 12 ظهر یه 45دقیقه ای میخوابی و بعدش بیدار شی بهت یه کوچولو غذا میدم و دیگه میل شیر نداری.ولی سعی میکنم همه موادی که گفتن توی ماه 8 بخوری و همه وعده هات رو بهت بدم. الان 4وعده غذا میخوری بعلاوه ی میوه و آب.آخرین روز هفته پیش برات عدس رو بصورت عدسی امتحان کردم.دوست داشتی پسر خوش غذای من.

شیرمو میدوشم توش موز له میکنم بهت شیرموز میدم.اونم خیلی دوست داری.هنوز ماش رو برات امتحان نکردم.فعلا منتظره پاسخ بدنت به عدس هستم.مرکز بهداشت خیلی خیلی تاکید میکنه که بخاطر واکنشهای مختلف بدنها به موادغذائی بینه تست ماده های جدید چند روزی فاصله باشه.غذاهای جدید رو میدم بابات اولین بار بهت بده.به خوب بودنه دستش اعتقاد دارم.

راستی آب هویج هم میخوری.نوش جونت بی دندونه من.

-شب دوشنبه یعنی یکشنبه شب خیلی بد خوابیدی! بااینکه تاصبح چسبیده بودی بهم ولی همش گریه میکردی.دیگه باورم شد داری دندون درمیاری.از ترس تب کردنت اون شب اصلا نخوابیدم.شب بعدشم خونه عزیزیت غوغا کردی!منو بابت باهم اصلا نخوابیدیم.و شب بعدشم خونه مامان جونت دیگه دسته جمعی بیدار بودیم.قربونت برم این سه شب خیلی سختی کشیدی نفسم.ولی شکرخدا دیگه روز پنجشنبه کمی بهتر بودی و دندانت در اومد

-رویش اولین مروارید قشنگت پنجشنبه28 آذر بود.دندان پایین سمت چپ.مبارکت باشه کباب خور جونم!

-شنبه اولین شب یلدای عمرت بود.شب قبلش که تب داشتی و دو سه ساعت بیشتر نخوابیدی.روزش هم خونه باباجونیت بودیم.خیلی خوابت میومد ولی همسایشون درحال تخریب خونشون بودن و از سروصداش نمیتونستی بخوابی.خلاصه اونروز خیلی کلافه بودی .مثل هر سال اول خونه باباجونیت مراسم رو برگزار کردیم و باباجونیت برای همه فال گرفت.نرسیدم از فالت عکس بگیرم هنوز!بعدش هم خونه مادربزرگ من دعوت بودیم(بابائی).توی راه بهت باز قطره استامینوفن دادم چون تب داشتی.از حال خودم هم دیگه نگم!!! اون یکی دندونت هم داره درمیاد.طفلی پسرکم خیلی اذیتی...

 

یکشنبه٢٤ آذر(دویست و بیست و پنجمین روز زندگیت):

 جدیدا غافل بشم وحرکت نادرستی کنم ظرف غذا رو یا با دست یا پا پرت میکنی!!یکی دوهفته پیش که کاسه سوپ رو با پا چنان شوت کردی که خورد به مبل و خلاصه دستت درد نکنه کلی تمیزکاری گذاشتی رو دستم!! دیگه سعی کردم حواسمو جمع کنم ولی دیشبم یک لحظه با دست زدی تو ظرف فرنیت و ریختی روی فرش!! امروزم که اومدم بهت قطره مولتی ویتامین بدم سرقطره چکونو گرفتی و دیگه ول نکردی!!یعنی کلا خودت شدی قطره ی نارنجی!!! البته صورتتو سریع شستم اینها عکسه لباست!نارنجیها قطرته!

آخر شب همینطور که روی پام بودی تلاش کردم از وضعیت لثت عکس بندارم

وضعیت تورم لثت و سفیدک بیرون زده ی مرواریدت توی عکس بالا رو در عکس پایین علامت زدم

البته هنوز در لمس با دست مشخص نیست فقط سفیدی یه کوچولو معلومه

niniweblog.com

دوشنبه٢٥ آذر(دویست و بیست و ششمین روز زندگیت):

 اینم تصویر مرده کوچک من با تیپ لی جدیدش که داره میره خونه ی باباجونیش!!!من کلا با پوشوندن لباس سخت به تنه بچه مخالفم.ولی این لباست که هدیه هم هست واقعا جنسش لطیف و راحته و هرجا هم رفتی تیپت حسابی مورده استقبال واقع شد!!!هههه

 

آخی بچم دیشب نخوابیده!

باباجونی و عزیزی مهربونت برات تدارک آش دندونی دیده بودن و چون فقط گندم پخته بود از آبش بهت یه کم دادم و خودتم نوش جان کردی پسرکم.فقط ناراحتیم اینه انقدر خسته بودم نشد عکس بندازم ازین یادگاریت!

امروز همش دلت میخواست بخوابی ولی نمیتونستی.

قربونت برم که لثت ناراحته عزیزکم.همش داری یه چیزی رو میجوی ولی دیگه نمیذاری حتی دستموطرف دهنت بیارم.یادش بخیرتاهفته پیش زوری دستمومیکشیدی تو دهنت برات ماساژ بدم.فکرکنم خیلی اذیتی!گریههههههههههه چقدر مادربودن سخته

طاقت ناراحتیتو ندارم پسرم

ولی بازم بنظرم نسبت به بچه های دیگه بهتر داری دندون درمیاری و آرومتری.انتظار بدتر از اینو داشتم طبقه شنیده هام

ولی تو بازم برام میخندی

همشم با زبونت داری لثتو ماساژ میدی

پسرم لالا کرد...دیشب نخوابیده بودی ولی این خوابتم کوتاه بود اذیتی خیلی

ای جونممممممممممممم دستهای خوشگلت

هنوز نفهمیدم خال کفه دستت به کی رفته!

 پسرم هی بیحال میشه هی مقاومت میکنه سرحال میشه!جغجغه رو هم نمیدونی چجوری بخوری که لثت آروم شه.عزیزکممممممممممممممممگریه

بچم غذا هم خوب نمیخوری که!قاشقو ازم میگیره لثتو ماساژ میدی!

 

niniweblog.com

سه شنبه٢٦ آذر(دویست و بیست وهفتمین روز زندگیت):

 دیشب خونه عزیزیت منو بابات هردو باهم بیداربودیم! انقدر بی تاب بودی یک نفری نمیشد که حداقل شیفتی باشیم!بابات بنده خدا بعدشم رفت سرکار!خسته نباشی باباجون مهربون پارساقلب

 

امروز یه مراسمی داشتیم پسرم تیپ کماندوئی زده بود!ولی از اول تا آخرش همش گریه کردی و بی تاب بودی.این عکسها رو بعدا بزور شکلک و اسباب بازی ازت گرفتم!بچم همش لثشو میخارونه!امروز سختترین روز دندون درآوردنت بود تقریبا!خوشحالم بازم تو این شرایط گاهی میتونیم بخندونیمت

بچم زیر چشمت گود رفته!تو بعضی عکسها معلومه خیلی!

 

 

 

niniweblog.com

چهارشنبه٢٧ آذر(دویست و بیست و هشتمین روز زندگیت):

 آخ آخ آخ..دیشب سخت ترین شب دندون درآوردنت بود.خونه مامان جونت بودیم و دیگه آقاجونتم بیدار شده بود جهت نگهداری و سرگرم کردنت.فقط گریه میکردی.بیحال بی رمق بودی و چشمات داشت از شدت خواب بسته میشد ولی انقدر ناراحت بودی که نمیتونستی بخوابی.خیلی غصتو خوردم پسرکم.اما خب خوبه که داری دندون دار میشی.برای مرد شدن آدم باید سختیهایی رو تحمل کنه دیگه.قوی باش مرد کوچک من

قربونه چشمهای سرخت برم

دیگه می می نی رو هم دوست نداشتی!

دلمو نشکستی و توی این حال هم بالاخره برام خندیدی!آخیششششششش خستگیم در رفت!

اینم چشم سرخت

 اینجا دیگه آقاجونتم بیدار شد یه کم بازت گذاشتیم شاید گریت بند بیاد.نازی به چشمهای خستت پسرکم

بچم اینهمه خوابش میاد ولی هنوز داره لثشو میماله! و نمیتونه بخوابه!

دیگه باهروسیله ای سعی میکردیم سرگرمت کنیم! البته به کلید و آویزش خیلی علاقه داری!

بالاخره هرجور بود دیشب خوابیدی و صبح حس کردم دندونت بیرون زده البته هنوز یه لایه پوست تیره روش بود و لثه شکافته نشده بود.ولی نگذاشتی برات عکس بگیرم

حس میکنم انقدر سختی کشیدی مدل چشم وچهرت عوض شده!

ممنون که با اینحال بازم برام میخندی گاهی

شاید اگه این خنده های قشنگت آرومم نمیکرد این روزها از خستگی و بیخوابی از پا درمیومدم

niniweblog.com

پنجشنبه٢٨ آذر(دویست و بیست و نهمین روز زندگیت):

 رویش اولین مروارید زیبات مبارک پسرکم

 نگذاشتی از مرواریدت عکس بگیرم و حتی اصلا نگاهش کنم.ولی لمس لثت بهم گفت که کباب خور شدی!تیزه!مبارکت باشه!

بنظرم دندون کناریشم داره درمیاد!

اینم انواع ماساژ لثه روی تاب!

niniweblog.com

جمعه٢٩ آذر(دویست وسی امین روز زندگیت):

 دیشب یه کوچولو تب کردی و بهت قطره استامینوفن دادم ولی بازم تب داشتی و ساعتها کنارت بیدار بودمو جرات نداشتم بخوابم نکنه تبت بالا بره.از طرفی خوابت میومد وهمش توی بغلم یا روی پا میذاشتمت بخوابی.بابات هم خیلی خسته بود.دلم میخواست یه کم استراحت کنه.ولی خب طاقت نداره وباصدای گریت بیدارمیشه.

 

 ولی امروز صبح با تلاش بابات تونستیم حدودی از لثت و دندونت عکس بگیریم.زبونتو میدی بیرون نمیذاری.دندونه کناریش هم داره درمیاد.

niniweblog.com

شنبه٣٠آذر(دویست و سی و یکمین روز زندگیت):

دیشب باز هم باهم بیدار بودیم.ساعت 1 تا 3 خوابیدی..

این عکسهارو شب ازت انداختم:

چون تب داشتی لباس نازک تنت کردم و سعی کردم بخندونمتو شادت کنم

 اولین شب یلدای عمرت مبارک پسرکم

 

سر خوردی روی هندوانه!

فدای چشمای بیحالت بشم که درد داری پسرکم

وقتی دور بچه شاوغ باشه همه بخندن بهش اینجوری میشه!

 این هم عکست بعد از تعویضت!خونه ی مادربزرگم:

 

 

 

 

niniweblog.com

 در اين مرحله احساسات كودك شما واضح تر شده است. او ممكن است افراد آشنا را ببوسد و اگر تشويق شود اين كار را تكرار خواهد كرد.
در چند ماه آينده كودك شما خواهد توانست خلق و خوهاي مختلف (عصبانيت، شادي و...) را تشخيص داده و تقليد كند و ممكن است اولين نشانه هاي همدلي (ابراز شادماني متقابل يا ابراز همدردي) را از خود بروز دهد. مثلا اگر صداي گريه كسي را بشنود ممكن است خودش هم گريه كردن را آغاز كند. هرچند كودك شما در ابتداي راه فهم و درك احساساتش است اما از شما تقليد خواهد كرد. در ماهها و سالهاي آينده كودك شما دقيقا همان رفتاري را خواهد داشت كه شما با ديگران و بخصوص با خود او داريد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

آجی ملیکا
24 آذر 92 12:57
هروقت عکس هاشو می بینم دلم می خواد پیشم باشه بخورمش
مامان
پاسخ
پارسا هم یادگرفته بجای بوس کردن صورت رو میخوره!!مراقب خودت باش!!!
آجی ملیکا
24 آذر 92 20:26
بزار بخوره فدای سرش!
مامان
پاسخ
آجی آجی آجی!!!!!!!!!!! پامیشم میام مدرستونها!!!!!! بازم غلط املائی داری! 19 !!!
مده آ مامی مانلی
25 آذر 92 1:21
عزیز دل خاله کمتر مامانی رو اذیت کن... یکم باهاش راه بیای خودت هم ارومتر خواهی بوداااا از ماگفتن... بوس گل پسر.
مامان
پاسخ
پسر گلم داره خودش اذیت میشه بااین دندون درآوردنه سخت! اذیت نمیکنه خاله جونش!
آجی ملیکا
25 آذر 92 13:53
پارسا نزارمامانت ازت عکس بگیره اون وقت ما عکس هاتو می بینیم دلمون میخواد بخوریمت!
مامان
پاسخ
آجی!این کارت اخلاقیه؟بچه رو پر میکنی!غلط املائی هم داری19!
ساحل
27 آذر 92 3:06
دوست گلم خیلی سخته اما یواش یواش خوب میشه ...رونیا هم اینجوری بود یک ساعت میخوابید بیدار میشد همینطور تا صبح ادامه میداد گاهی هم که اصلا تا صبح نمی خوابید یعنی دیگه روحیه ام صفر شده بود ..اما خداروشکر الان کمی بهتر شده .. این پسرمون دندون بیاره گازت بگیره هههه رونیا امروز منو گاز گرفت
مامان
پاسخ
عزیزم تولد رونیاجونم مبارککککککککککک...نرسیدم به وبلاگش سر بزنم!عکس بذاریها
فندق
29 آذر 92 23:12
مبارک باشه ایشالله عکسای افتادن دندونای شیریشو بیایم ببینم یه روزی...
مامان
پاسخ
سلامت باشی
آجی ملیکا
30 آذر 92 14:04
پارسا تاب تاب اباسی می کنه ؟ راستی دندونات مبارک ! پارسا به مامانت بگو بهت تدیگ بده ! دیگه دندون در آوردی! راستی املامو 19 شدم البته نوزده بدون یک
مامان
پاسخ
آجی باتشکر ازتبریکاتت ,مراقب این املات باش!!!
آجی ملیکا
30 آذر 92 14:07
پارسا ! پارسا ! چرادیگه مامان وبابا نمی گی؟
مامان
پاسخ
فعلا چندوقتیه حرف زدنو تعطیل کرده!تصمیم گرفته وقتشو بذاره روی دندون درآوردن!!!
خاله جان
2 دی 92 18:00
مبارک باشه نخود جونمممممم
مامان
پاسخ
ممنون خاله جان!