پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 9 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته بیست و ششم-غلت میزنی

1392/8/11 0:21
نویسنده : مامان
1,886 بازدید
اشتراک گذاری

هفته بیست و ششم زندگیت ازیکشنبه ٥تا شنبه١١ آبان بود..

روز اول هفته رو خونه ی آقاجونت با یه شیرین کاری شروع کردی که خیلی خوشت اومده بود!!از حالت دمر راحت طاقباز میشدی و باز دمر میشدی و غلت میزدی! البته از پهلوی راستت! از طرف چپ اصلا دمر هم نمیشی مگر بسختی!

خیلی جالب بود کارت!ولی برای طاقباز شدن سرتو با شدت میاوردی و گاهی محکم میخورد به زمین!!!

 

 -دیگه یاد گرفتی چطوری باید غلت بزنی! روی زمین میذاریمت انگار کوک شدی !!تند تند غلت میزنی و از این سر میری اون سر!!

 -شکر خدا هر روز شکمت داره کار میکنه! به لطف ماساژ مقعدی و گلابی و لیموشیرین و روغن زیتون و آب!!!

-این هفته روزی 2 سی سی بهت دیفن هیدرامین میدادم طبق نظر دکتر..آرومت میکرد...از روزهای آخر این هفته با روزی 1 سی سی قطعش کردم دیگه..ولی باز اذیت لثه هت شروع شد...آخرین شب که بابات بنده خدا خواب نداشت کلی راه بردت...با تن صدای بابا خیلی آروم میشی..ولی حسابی چهرت شاکی بود.باولع دستمونو زوری میکشیدی روی لثه هات.نازی ناراحتتم

-از شب شنبه هم دیگه جاتو تغییر دادم به اتاق خودت.خودم فعلا پایین تختت روی زمین میخوابم تا عادت کنی.خیلی ناراحتم.انگارمن بیشتر از تو نیاز داشتم که چشم بازمیکنم درکنارم باشی.واقعا برای مادر سختهگریهولی خب میترسم بزرگترشی دیگه بترسی تنها تواتاق خودت بخوابی.اینجوری برای خودت بهتره عزیزکم.

-پنجشنبه خونمون مهمونی داشتیم.عمه و عموهاو بابابزگم رو دعوت کرده بودم..از قبلش مامان جون وخالت اومده بودن کمکمون.دستشون دردنکنه.خیلی هم خوش گذشت .به توهم خیلی خوش گذشت.خوشحال بودی مهمون داریم.من فکرمیکردم مهمونی میریم گریه میکنی بابت اینه که از جمعیت خوشت نمیاد ولی اونروز فهمیدم شاید ازجای غریب خوشت نمیاد.خونمون مهمون داشتیم شاد بودی ومهمون نواز.تازه موقع شام کمی توی کریرت بازی کردی کمی توی تختت و منو بابات باهم شام خوردیم!!!

 

 

 

 

یک شنبه 5 آبان (صد و هفتاد و ششمین روز زندگیت):

خمیازه!

خاله داشت میخندوندت من ازت عکس گرفتم!

باز زبونو دادی بیرون؟!!!

مراحل لوس کردن تا زبون درآوردن!

niniweblog.com

دو شنبه 6 آبان (صد و هفتاد و هفتمین روز زندگیت):

 

امروز خونه بابا جونیت هی سوژه عکس گرفتن ازت پیش اومد!

 

اول اینکه گیر داده بودی که دمر بخوابی!!! منم دیگه خوابم نمیبرد آخه!! نشستم به عکاسی!

و

شکار یک لبخند در خواب نازت

سوژه بعدی عکاسیم بازی تو با سایت بود!!! داشتی سایتو میگرفتی!!میخواستی بگیری بخوریش نمیشد!!

سوژه ی بعدی بازی کردنت با دست باباجونیت!:

به یک دست راضی نشدی دوتاشو میخواستی!تو مگه میدونی آدمها چند تا دست دارن؟؟؟!!!!

امروز خیلی بی تابتر بودی..از صبح ساعتها تلاش کردم لثه پایینت رو چک کنم ببینم متورم شده یانه..ولی نتیجه تلاشم این بود:

نمیذاری که نمیذاری که نمیذاری!!

زبونتو میاری روش نتونم ببینم!!خیلی ممنون!!

فکرکنم 5سالت شه بفهمم دندون داری با این لجبازیهات!

 

وقتی برات شعر میخونم هیجان زده میشی و هیجانت رو به طرق مختلف نشون میدی!!

دیگه عکس هم راحت نمیشه ازت گرفت میخوای دوربین رو بگیری!!

سوژه بعدی درگیریت با دندونیه!! آخی بچم ...لثت میخاره عزیزدلم

این چه مدله دیگه؟

غلتیدنت(از سمت چپت باکمک من غلت زدی):

حالا ازونور

 

و وقتی که میوفتی روی موده خنده!

خوردن شست پا:

یکسره دارم برات شعر میخونم و قصه میگم و باهات حرف میزنم..گاهی فکم درد میگیره گلوم خشک میشه!!برای همین برات توی گوشیم صدامو ضبط کردم!!!

گاهی برات پخش میکنم و توهم بادقت گوش میدی!

 

و عکسهای دیگه

 

 

 

niniweblog.com

سه شنبه 7 آبان (صد و هفتاد و هشتمین روز زندگیت):

  توی اتاق نشسته بودم دیدم صدای آویز موزیکالت میاد!!! نگو خودت دستتو میبری بالا و برای خودت میچرخونیش!!!

نتیجه این شد که یک لایه هرکدوم از آویزهارو پیچوندم و کوتاه کردم...ولی یکیش که بلند بود تشخیص میدادی و دنبال میکردی تاهمونو بگیری

niniweblog.com

چهار شنبه ٨ آبان (صد و هفتاد و نهمین روز زندگیت):

 همه چی رو میخوری!!! ای خداااااااااااااا

 

 

 

niniweblog.com

پنجشنبه ٩ آبان (صد و هشتادمین روز زندگیت):

 این هم عکست در شب مهمانی خونمون..دیگه وقت نداشتم هول هولی ازت عکس گرفتم

 

 

niniweblog.com

جمعه 1٠ آبان (صد و هشتاد و یکمین روز زندگیت):

 امروز تخت کوچولوتو گذاشتم توی اتاق خودت.فعلا توی اتاق خودت عادت کنی تا بعد بزرگتر شدی بذارمت توی تخت اصلیت.موندی بین در و تخت بزرگت!!!گفتم اینجوری بعدا که بخوام تو اتاق خودمون بخوابم گریه کنی صداتو بهتر میشنوم!!! استرس دارم!!هرچند تو گریه نکرده باکوچکترین صدات همیشه میپرم!

اینم عکست توی تختت بعد ایمن سازی اطرافش!!!شاکی هستی میگی بلندم کن!

 

niniweblog.com

شنبه 1١ آبان (صد و هشتاد و دومین روز زندگیت):

 

الان لوزه ات داره معلوم میشه مادر خب!!

 

 

 

 

niniweblog.com

هنگامي كه فعاليت كودك شما بيشتر مي شود پوشيدن لباسهاي راحتي برايش بهتر خواهد بود. لباسهاي نرم را براي او انتخاب كنيد كه با حركتهاي او به اين سو و آن سو، روي بدنش خراش و جراحت ايجاد نكنند. لباسهاي گشاد كشي و نازك نيز براي كودك شما مناسب هستند، زيرا امكان حركت را براي او فراهم مي آورد.
از استفاده از اين لباسها خودداري كنيد: لباسهاي زبر يا خراش دار؛ لباسهايي كه كراوات بلند، دكمه يا پاپيون داشته باشند (براي جلوگيري از خطر خفه كردن كودك)؛ هر چيزي كه مانع خواب، چهار دست و پا راه رفتن، بازي يا فعاليتهاي ديگر كودك شما شود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

آجی ملیکا
6 آبان 92 13:44
بابام گفت ماشینمون پلاکش بیاد میایم


مبارک باشه..به به ماشین خریدید پس با شیرینی میاید!!!هههههه
نیما
7 آبان 92 11:14
سلام
خواهرزادم مشکل رفلاکس داره
میخواستم خواهش کنم آدرس داروخانه ای که شربت رانیتیدین خارجی داشت رو اینجا تو جواب این نظر برام بنویسید.
کوچولوی ناز و با نمکی دارید خدا براتون حفظش کنه انشالله سایه پدر و مادرش همیشه بالا سرش باشه


سلام..ممنون از لطف شما.
من از داروخانه خاتم الانبیا میدان خراسان برای بار اول و برای دوم از داروخانه جمالزاده انقلاب گرفتم.اولی انگلیسی و دومی ترک بود...
اما داروخانه هائی که گفتم درپیگیری دوستان متاسفانه دیگر خارجی ندارند.شما تماس بگیرید انشاالله داشته باشند.
ماهک
7 آبان 92 16:37
سلام عزیزم
وب وبلاگت عالیه! لذت بردم!
ایشاله خودت و اقا پارسای گل سالم و زیر سایه امام زمان خوشبخت و موفق باشید....
من تازه هفته 12 هستم....خیلی منتظرم! حتی نمیدونم نی نی پسملیه یا دخملی!
برام دعا کن عزیزم...


سلام ماهک عزیز.خیلی ممنون از لطفت و دعای خوبت
انشاالله شماهم دوران بارداری خوبی رو سپری کنی و با یه زایمان راحت نینی گلت رو بغل بگیری.سالم و صالح باشه پسر و دخترش فرقی نداره
سعی کن این دوران رو با آرامش بگذرونی
خاله مهسا
9 آبان 92 9:05
قربونت برم که اینقده شیرینی و لباتو غنچه می کنی می خوای شعر بخونی.کلی خوشحالم که چند روز دیگه می بینمت عشق خاله مهساش


آخجون ماهم خوشحالیم که بزودی میبینیمت خاله مهساجون
نیما
10 آبان 92 12:22
سلام خیلی ممنون از راهنماییتون
بالاخره پیدا کردیم


سلام
خداروشکر