پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته بیست و یکم-میگی آب به!

1392/7/6 0:22
نویسنده : مامان
1,363 بازدید
اشتراک گذاری

هفته بیست ویکم زندگیت از یکشنبه31شهریور تا شنبه6مهر بود...

این هفته برات حریره بادوم و فرنی رو شروع کردم...

درضمن بهت آب هم میدم و میگم بگو آب به...تو هم خوشت اومده و میگی!

ورود به اولین پاییز عمرت مبارک!

بذار اول تقویم ماه مهر امسالو برات بذارم

 

 -این هفته برای اولین بار خودم تنهائی بردمت حموم...خیلی تجربه ی خوبی بود..همیشه با بابات میرفتی حموم و من کمک میکردم سرتو میشستم و روی سرت با کاسه ی دعا دار آب میریختم و..خونه مامان جونت هم با آقاجون و مامان جونت خیلی حموم رفتی..تقریبا هربار میریم اونجا حموم میری..عاشق این هستن که کارهای تورو انجام بدن!! اما این هفته خودم بردمت حموم..از ترسه اینکه لیز بخوری زیرت تشک میندازم و آب دوش رو میریزم روی تنت..با بابات که میری حموم توی وان میذارتت و دست وپامیزنی ولی من میترسم هنوز توی وان بگیرمت از دستم سر بخوری!!خیس که میشی واقعا لیز میشی!قوی هم شدی هی خودتو میخوای از دست آدم پرت کنی بیرون! ازین روشه حموم کردنت با من هم خوشت اومده..درحموم باز میشه دست وپامیزنی..خوشحالم آب بازی رو دوست داری..بعدشم حسابی خسته میشی و یکی دوساعتی میخوابی..قبل حموم سیرت میکنم که توی حموم بهونه نگیری...

 - این هفته بهت آب دادم .آخه گاهی لبهات خشکه..شاید برای این باشه که من مدت زیادیه چرک خشک کن میخورم..نازی پسرم شرمندت..ببخش مامان حالش خوب نبود..خلاصه که بهت آب میدم و میگم پارسا آب به..هر وقت خواستی بگو مامان آب بده...آب به...

خلاصه انقدر خوشت اومده ازین لغت که نگو..لبهامو بادقت نگاه میکنی...بیشتر میگی:

آ او بببببببببببببببببببببببببببب به!!

روی ب گیر میکنی و لبهاتو غنچه میکنی!!

گاهی هم برای خودت ماما و بابا میگی ولی فکرنمیکنم بدونی اینهائیکه میگی یعنی چی..بیشتر روی تکرار منو بابات میگی...

بهت فرنی هم میدم میگی آب به!! میگم نه این به به!!

-یکروز خونه باباجونیت بودیم..حسابی دلتنگت بودن..گربه های حیاطشون هم بزرگ شدن ولی تو هنوز خیلی خوب درکشون نمیکنی و خوشت نمیاد..ولی نگاهشون میکنی جدیدا..فکرکنم تا پیشی بفهمی اونها بزرگ شن و برن!!! خاله و دخترش از شیراز هم اومده بودن و اونجا بودن و تو هم تا تونستی گریه کردی!!واقعا یه روزهائی میمونم که چته!! البته یبوست داشتی و دلت اذیت بود..

-شکمت٥ روز یه بار کارمیکنه اونم با کلی زور و سختی..دکترگفته بود برات نصفه شیاف بیزاکودیل اطفال بذارم ولی میترسم هی بهت دارو بدم...میگن حریره بادوم شکم رو نرم میکنه..خداکنه..به این امید برات شروع کردم و خیلی هم دوست داشتی..ازطرفی میترسم انقدر زور میزنی برات ضرر داشته باشه..کاش زودی خوب شی..همش تو نگرانی و شک هستم ازین بابت!

 -وقتی بابات از سر کار میاد انگار تورو از دست زندانبان نجات دادن!!هههه انقدر خوشحال میشی!گاهی بابات از راه میاد قایم میشه و صدات میکنه و باهات حرف میزنه و من توی روت نگاه میکنم و لب میزنم ولی گول نمیخوری و سرتو دنبال صدا میچرخونی!

-گاهی توی روز تنهائی باخودت بازی میکنی..اما کافیه منو ببینی!سریع لوس میکنی خودتو و میخوای بیای بغل!! اکثر روزها نمیرسم صبحونه و نهار بخورم! نمیدونم این شیر من چجوری ساخته میشه؟؟!!!!همش میخوای بغل باشی و بچرخونمت و باهات بازی کنم...مادر جان من غذانخورم خودتم غذا نخواهی داشتها!!

 -روز شنبه باز هم دمر شدی خودت به تنهائی و بدون کمک...همیشه که تعویضت میکنم جدیدا هی به پهلو میشی..اینسری دیدم با دهنه کاملا باز داری آروم میچرخی!حدس زدم میخوای یه کاره جدید کنی که خودتم موندی و دهنت بازه!!! بعدآروم به پهلو شدی و به سمته دمرشدن پیش رفتی دستت زیرت موند بعد پهلوتو دادی بالا دستتو درآوردی و بعدش باخیال راحت کامل دمر شدی!!

بیشتر ازاینکه از دمر شدنت خوشحال بشم ازین محاسباتت خوشم اومد!!خیلی دیدنش جالب بود!

 

یکشنبه 31شهریور (صدو چهل ویکمین روز زندگیت):

اصلا دوست نداری پیشبند بندازم گردنت!! بااینکه بندشم سل میبندم ولی معترض میشی!!بعدشم باعصبانیت میخوریش!

 

 

niniweblog.com

دوشنبه1 مهر (صدو چهل و دومین روز زندگیت):

 امروز برای اولین بار باهم رفتیم حموم...تجربه ی جالبی بود ولی قبلش کلی دعاخوندم که یه دفعه نندازمت! تاحالا هرکی میبردت حموم من کمکی بودم وهیچوقت خودم تنهائی نبرده بودمت...یه تشک پهن کردم زیرت توی حموم و روش آب گرم گرفتم..حسابی بازی کردی و خوشت اومد وخسته هم شدی

 

بعدحموم هم حسابی خسته شدی وخوب خوابیدی

niniweblog.com

سه شنبه2 مهر (صدو چهل و سومین روز زندگیت):

 پارسا درحینه بازی با مکعبها و توپهاش

خسته شدی پسرم! داری التماس میکنی بلندت کنم!! 

چقدر خسته شدی!! ای واااااااااااااااااااااااااای 

 

 

 

 

niniweblog.com

چهارشنبه3 مهر (صدو چهل و چهارمین روز زندگیت):

 

دو تا از گربه های خونه باباجونیت..انقدر بازیگوش شدن کنارهم دووم نمیارن از سه تاشون باهم عکس بندازم! 

خیلی بی تابی کردی و بالاخره خوابیدی! 

هدیه هم گرفتی از فریبا جون و خاله ی عزیز..البته من همیشه توی وبلاگت عکسه هدایای غیرنقدی رو گذاشتم...نقدیهارو بابات زحمت میکشه میذاره توی حسابت 

بازم بعد مهمونی خونمون برات جدید شد و با در و دیوار شروع کردی به صحبت! 

niniweblog.com

پنجشنبه4 مهر (صدو چهل و پنجمین روز زندگیت):

خیلی ناقلایی..هرجور میذارمت کلی میچرخی!هی به پهلو میشی هی طاقباز میشی..ولی تا میای دمرشی خودتو کنترل میکنی نشی!! اصلا از دمر شدن متنفری!بچه جان مقاومت نکن..باید سینه خیز بری! 

داشتی دمر میوفتادی ولی مقاومت کردی و چرخیدی! 

 

 

مگه نمیگم گشنمه ننه؟؟؟!!!!

 قربونه نگاهت بشمممممممممممماچ

یوهوووووووووو بازم امروز باهم رفتیم آب بازی..

حسابی بازی کردی..عاشق آبی  

پارسا درحال تماشای نمایش شعری مامانش!! 

یعنی حسابی باباتو میبینی کیف میکنی...یه ساعت توی بغلش آروم میگیری...نمیدونم چرا از صبح با من اینطوری نیستی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! 

 

 

niniweblog.com

جمعه5  مهر (صدو چهل و ششمین روز زندگیت):

 داشتی برای خودت توی تختت میگفتی آب به!! منم یواشکی چهاردست و پا اومدم و از لای میله های تخت ازت فیلم و عکس گرفتم..البته روی حرف "ب" گیر میکنی میگی آببببببببببببببببببببببببب به!

اینجا هم روی "ب" گیر کردی!لبات چسبیده به هم!

اینجا از صدای زوم دوربین مشکوک شدی به حضورم! ای ناقلا

اینجا منو دیدی!!

داری میگی آبببببببببببببببببببببببببببب به!

"ب" گیر کرده تو دهنت!!قهقهه

 عاشقه اینی که رو مبل بخوابی!همشم پتو رو میکشی رو سرت!

اینجا خودم دمرت گذاشتم..خیلی کم دمر میمونی و خیلی بدت میاد..ولی چاره ای نیست عزیزم..برات خوبه..تحمل کن!!با زور شعر و بازی دووم میاری

آخرش شل میکنی خودتو روی زمین!!

niniweblog.com

شنبه 6 مهر(صدو چهل و هفتمین روز زندگیت):

 

بازم دمر شدی خودت..ولی خیلی حرفه ای و حساب شده!!هههه دستتم زیرت نموند!

قربونت برم که داشتی خواب خوب میدیدی

چقدر  این مبلو دوست داری

 

 

 

niniweblog.com

استفاده از يك برنامه منظم براي شبها كه مثلا مي تواند شامل حمام رفتن يا خواندن داستان باشد، كودك شما را براي خوابيدن آماده مي كند. بهتر است به صورت مرحله به مرحله كودك را براي خواب آماده كنيد: به او غذا بدهيد، او را حمام كنيد يا فقط آبي روي بدنش بريزيد، لباسهايش را بپوشانيد، با او به آرامي بازي كنيد، يك كتاب برايش بخوانيد، يا كمي آواز يا لالايي بخوانيد يا كمي موزيك بگذاريد و آنگاه او را بخوابانيد.
يك برنامه منظم و دوست داشتني، زمان كافي براي ايجاد ارتباط و پيوند بين شما و كودكتان فراهم مي كند. ممكن است برنامه شبانه را با همسر خود به اشتراك بگذاريد: شما كودك را به حمام ببريد، همسرتان برايش داستان بخواند و.... يا اينكه شما و همسرتان مي توانيد خواباندن كودك را يك شب در ميان بر عهده بگيريد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان مه رو
5 مهر 92 11:02
سلام عسیس خاله جیگر شدیااا میدونی چند وقت ندیدمت الهی همیشه سالمو سلامت باشی دیگه با زبون خودت حرف نمیزنم تا مامانت دعواام نکنه
دست مامان گلتم درد نکنه به به چه عکساییییییییی بوسسسسسسسسسسسس هوارتا از طرف منو جوجه


سلامممممممممممممم
نینی کوچولو مبارک باشه...
بنظرم یا دختر بیار خواستم زن بگیرم حقه انتخابهام بالا بره!!! یا پسر بیار هم بازی بشیم!!
ممنون آدرس وبلاگمو گذاشتی توی وبلاگ نینیت
یسنا*
7 مهر 92 14:08
هزار ماشاا... به این گل پسر مثل مامانت مهربونی از صورتت پیداسبوسسسسس


لطف داری دوست خوبمممممممممممممممم
خوبی از خودته خانم گل
نرگس پاییزی
7 مهر 92 16:07
ماشاالله به گل پسریت.
میگه آب به!!!!!
از اون پسرای شکموهه ها
بخورمش من


سلامت باشی عزیزم
فکرکنم لغته راحتیه!
البته گاهی براخودش ماما و بابا هم میگه اما هی پشت سرهم میگه..بعیدمیدونم معنیشون رو بدونه آخه!
خاله روشنك
7 مهر 92 17:39
به به سلام و تبريك دوباره به خانوم گل... ببخشيد كه دير بهت سر زدم ولي دورادور جوياي حالت از همسر گرامي بودم و وبلاگتو تازه متوجه شدم و گرفتم. ماشاا... به اين پسر كه اينقدر خوردنيه..ولي خودمونيم كپي برابر اصل باباشه.....
خدا هميشه نگهدارش باشه و اميدوارم كه مرخصيتم 9 ماهه باشه كه بتوني بيشتر دركنارش باشي و لذتشو ببري گرچه اينجا توي شركت هم ما منتظرت هستيم.... درضمن آفرين به سليقه ات وبلاگ قشنگي درست كردي... از راه دور صورت قشنگشو آروم ميبوسم..


سلام روشنک عزیز...خیلی ممنونم که به ما سر زدی و برامون پیغام گذاشتی..لطف داری..توی بیمارستان هم پرستارها میگفتن این پسر دستبند شناسائی لازم نداره!! باباش معلومه!!!
منم دلم براتون تنگ شده
سمیرا مامان راستین
20 مهر 92 10:31
♥دوست داشتنی هزار ماشاالله♥


ممنون از لطفت عزیزم
فندق
3 آبان 92 12:59
وقتیبردی حموم کسی خونه بود....یا تو خونه تک وتنها بودی؟


ها بله!