پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 11 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته شانزدهم-پارسا خط خطی!!

1392/6/2 0:22
نویسنده : مامان
2,634 بازدید
اشتراک گذاری

شانزدهمین هفته زندگیت از یکشنبه 2٧مرداد تا شنبه ٢شهریور بود...

 

 -از دیدن چهره خودت توی آینه خیلی خوشحال میشی و کلی ذوق وخنده!! واسه مامانت انقدر ذوق نمیکنی!!!تعجب باخودتم حرف میزنی!!

راستی پاتو زدم توی رژ گونه ی خالت و کوبیدم توی آینه ی خونه مامان جونت!!! هی جای پاتو ببینن ذوق کنن!!

 

 

 

 

 

 اینم تقویم اولین شهریور عمرت:

 

 

یکشنبه ٢٧مرداد(صد وششمین روز زندگیت):

 نمیدونم دیشب چت شده بود...هر یکساعت بیدار میشدی...شیرم خوب نمیخوردی...اعصاب خودتم خوردشده بود..یکباربیدارشدی باجیغ..دیدم تو خواب گوشه ی چشمتو کندی خونش اومد توچشمت..وای انقدر عصبانی وناراحت شدم که نگو..

خلاصه باید اسمتو بذارم پارسا خط خطی!

بعدشم خواستم شیرت بدم نخوردی وگریه کردی و باز همونطرف صورتتو کندی!جیغهائی میزدی که نگو...نمیدونم چته آخه زوده بگم داری دندون درمیاری!

توی روزم همش گریه کردی..آخرش لختت کردم با روغن بدنتو ماساژ دادم آرومتر شدی وخوابیدی..لابد یه جات درد میکنه شایدم همون رفلاکسه نمیدونم

 

niniweblog.com

دوشنبه 2٨مرداد(صدوهفتمین روز زندگیت):

 دیشب از شب قبلم بدترخوابیدی..هرنیم ساعت بیداربودی...دیگه نمیدونم چیکارت کنم...مستاصل موندم..حتی خوابوندمت بغل خودم هی نازت کردم ولی فایده نداشت.

هی تو خونه میچرخیدم باهات ببینم کجا آروم میخوابی؟!!!!!!!!

بچه بگیر بخواب!!!:

دیگه مثله قدیمها خوابم نمیاد هرچند خیلی بی خوابی دارم..بابات میگه سر شدم!!!هههه

ولی همش گشنمه...اصلا نمیذاری برم چیزی بخورم...طفلی بابات هی خوراکیهایی که میشه سریع خورد رو برام میگیره!آخه پسرم من غذا نخورم خودتم غذا نداری مادر...بذار یه چیزی بخورم!!!

 امروز هم با کرم ویتامینه بدنتو ماساژ دادم..خیلی دوست داری...تا تموم میشد میخواستی..مشاور گفته بود روزی20 دقیقه حداقل ماساژت بدیم...قبلا که لباس تنت بود اصلا نمیذاشتی ولی لخت و با روغن خیلی دوست داری.

 

 

این کتاب ماساژم بابات ازون مرکز پایش رشد خرید...واقعا عاشق ماساژی عزیزم...خیلی خوشت میاد...خوشحالم...

بهت گفتم پای پارسا کوش؟؟

 

واااااااااااااااااااای غافل شدم یه خط دیگه زیر چشمت و روی بینت انداختی!

امروز برای اولین بار با دهنت اداهای صدا دار درمیاوردی...ولی عکس انداختنش خیلی سخته..فیلمشم برات گرفتم:

 پارسا جونم دیگه دست درازمیکنی تا وسایلو بگیری...

اینهارو خودم بانخ آویزون کردم...چیکارکنم تنوع طلبی دیگه!!حوصلت از قبلیها سرمیره..قایم میکنم بعد یکی دوهفته بهت میدم باز دوستشون داری!

قربونت بشم که دوست داری و میخندی

 

 

niniweblog.com

سه شنبه29 مرداد(صد وهشتمین روز زندگیت):

دیشب خوب خوابیدی وساعت بیدارشدنت همون حدود3ساعت بود.وقتی نیم ساعت شیرخوب بخوری همین حدودمیخوابی..هرجی بیشتروکمتربخوری زودتر بیدارمیشی..بیشتربخوری از فشار رفلاکس وکمتر بخوری از گشنگی!باید به همین 3ساعت رضا باشم!

 داری پاتو نگاه میکنی...تا میگم پای پارسا کو نگاهشون میکنی...

 امروز صبح منو تو اومدیم خونه مامان جونت...دایی بزرگم،زندایی وسطی ودخترش،مادربزرگ مامانیم..خلاصه همه اومدن دیدن تو فسقلی!مسافرت رفته بودن ندیده بودنت دلشون تنگ شده بود..عجب!طرفدارات زیادن!همه میگفتن بزرگ شدی تپل شدی..تازه مسخرمم میکردن میگفتن مامانت تورو لاغرمیبینه هی میگه بچم خوب شیرنمیخوره لاغر شده!! باورکن بنظرمن لاغرشدی!!!هههه خب نظرمو میتونم بگم که!

کلی خوش بودی امروز..حسابی سرت گرم بود وبازی کردی..نمیدونستی با کی بازی کنی!

اینجا مامان جونت داره باهات بازی میکنه...خیلی این بع بعی رو دوست داری

 تا یه چیزو میگیری مستقیم توی دهن!!!

از ذوقت نه درست میخوابیدی نه شیرمیخوردی...ولی من پیروز شدم

دوربین رو خونه جا گذاشتم با موبایل ازت عکس گرفتم..اونم که انقدر وول میزنی همش عکسهات تاره...خسته نباشی امروز گوشتم به فیض اکبر رسوندی یه خطی انداختی!!!

 

 

niniweblog.com

چهارشنبه 30مرداد(صد و نهمین روز زندگیت):

 دیشب تقریبا خوب خوابیدی...ولی خب خیلی خوب شیر نخوردی..داستانی داریمها...کاش بعدواکسن 4ماهگی بیوفتی به شیر خوردن حسابی...برعکس واکسن دوماهگی!

 

 

 دایی بزرگه امروز هم اومد دیدنت...وقت رفتن عینکش رو گذاشت روی چشمت وتوهم کلی خوشت اومد!!

 

باز عاقل اندر سفیه نگاهم کردی؟؟؟!!! 

 عصری هم رفتیم خونه عزیزیت چون پسرعمو و باباش تنها بودن...طبقه پایین اونجارو خیلی دوست داری..حسابی وسیله هست و نمیدونی چی رو نگاه کنی...کلی ذوق میکنی 

اینجاهم توی بغل بابات مثله گل خوابیدی..

 

 

 niniweblog.com

پنجشنبه 31مرداد(صد و دهمین روز زندگیت):

 

 

پارسا با ناف بیرون زذه!

توی برنامه تلویزیونی اوستا بابا یه عروسکه تپل بود با ناف بیرون زده اسمش بهادر بود! یاد اون افتادم!!!ههه

اینکه لباسهات شنبه یکشنبه است باباته اینه من خواب بودم تو شلوارتو کثیف کردی موقع تعویض و مامان جونت همینجوری یه چیزی پات کرد...دیگه تیپی شدی!!قلب 

یه موقعهائی اعتراض میکنی بهت میگم وای بچه شیر!! آخه مثله بچه شیر غرش میکنی!! یه موقعهائی البته مثله بچه گربه!! عکس زیر الان بچه شیر شدی! 

پارسا لالا داره ولی مقاومت میکنه 

پارسا چشمهاش داره میره بازم مقاومت میکنه! 

 

 

پارسا دیگه طاقت بیداری نداره!خب بخواب بچه! 

جانممممممممممم 

دیگه لالا کردی نشد ازت عکس بگیرم 

 

 

 

niniweblog.com

جمعه1 شهریور(صد و یازدهمین روز زندگیت):

 مرد بزرگ اینهمه حرف میزنی تازه امروز یه آقا گفتی یه آقون!!!خسته نباشی..دیگه داشتی صحبت میوفتادی تازه یادت افتاده؟؟؟!!!! بیشتر دوست داری بگی

هااااا

هوووو

اوووو

عوووو

مااااا

ماما

گیییییی

................

 

پارسا لب خط فاصله ای!! 

ای قربون نگاهات بشمممممممم

 ببین نداشتیمها..برای مامان شکلک درمیاری؟؟؟!!!!

زبون درمیاری؟!

از هرچه بگذریم دست خوردن خوشتر است...

 بازیگوشی نکن توجهت به من باشه!!

آفرین!

 پارسا مثلا خوابه!!! هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

تو بیدار بودی؟؟؟!!! ای ناقلا

به دوربین دقت کن که دوست داری!

ببین قرار نشد شکلک دربیاریها!

بذار من برات شکلک دربیارم تو بخند عکس خوشگلتو بگیرم:

بابا اومد...توجهت رفت به بابات و شد من یه عکس بندازم زل نزنی بهم!

بیخیال مامان و بابا و دوربین و.... خوردن ازهمه چیز بهتره..مخصوصا اگه دست خوده آدم باشه:

مامان نذاشت دستتو بخوری..حالا چیکارمیکنی؟

آخجون لحاف خوری!

اصلا هم لحاف میخورم هم دست..خوشمزه ترمیشه

 و حالا پارسا توی تخت اتاق خودش مشغول بازی

بازی رو بیخیال دوربین بهتره!

پارسا درحال تماشای ویدیوی حسنی نگو یه دسته گل در بغل باباش..که البته ناگهان متوجه مامان و دوربین میشه:

 حسابی موهای مامانت داره میریزه...بقیشم که مونده تو داری میکنی..اصلا تامیای بغلم دنبال موهای منی!! اونم از ریشه دوست داری بگیری!!سمت راست سرمو میگیری..بعده ها مامانت کچل بود یه طرفش بدون کار خودته!

 

راستی کف دست خوشگلت یه خال کوچیک خوشگل داره..نمیدونم به کی رفته...نمیذاری عکس بگیرم ازش!

 

دیروز و امروز خیلی خیلی خوب شیر خوردی...واییییییییییییییییی انقدر خوشحال میشم!!! انگار دنیاروبهم دادن!

niniweblog.com

شنبه 2 شهریور(صد و دوازدهمین روز زندگیت):

 ای بابا چشمت کردم؟؟؟

بازم خوب شیرنمیخوری که!! واقعا دارم صبوری میکنم!!! گاهی کلافه میشم راستش...ساعتها طول میکشه تا یه شیرخوب بخوری..همش گشنته...خب بخور پسرکم آخه!

صبحها که بیدار میشی انقدر خوشم میاد میچسبم بهت هی بوست میکنم..بوسیده شدن رو خیلی دوست داری..قشنگ میفهمی محبت  و دوست داشتنه و لبخند رضایت میزنی...البته طی روزهم همش لپت سرخه انقدر بوست میکنیم...خب مزه میده...خستگی آدم در میره...

ولی صبحها که بیدار میشی حسابی خوشحالی و همکاری میکنی..هرچی بوست میکنم اعتراض نمیکنی...

 

امروز نذاشتی ماساژت بدم! انقدر بد شیرخوردی حوصله نداشتی...مشکلتم بادگلوئه...گاهی هی دست میخوری و بادمیره توی دلت ..سخت بادگلو میزنی..خلاصه حسابی اذیت میشی گل پسر

 

وااااااااااااای چه بچه شیر زرنگی:

جدیدا یادگرفتی جیغ هم میزنی..آخه شیر که جیغ نمیزنه پسرجان

 

پسرگلم منو بابات با تمام وجود دوستت داریم..قربون صحبت کردنت بشم

 

پسرم امشب خیلی اذیت شدی...شیرمیخواستی ولی نمیدونم چرا نمیتونستی بخوری...ازین شیر نخوردنت بخاطر خودت خسته شدم..همش میبینم چقدر اذیت میشی...گریههههههههههههه

اولش یکسری دوشیدم بابات با قاشق داد بخوری...اما سری بعد دیگه دوشیده هم نخوردی دوست داری خودت دسترنج خودتو بخوری و مک بزنی!! دیگه نمیدونم چیکارکنم..چقدر دعا کنم...چه نذری کنم...آخه چرا خوب شیرنمیخوری؟؟؟

گاهی واقعا کم میارم و صبرم سرمیاد...خیلی سخته آدم ببینه بچش اذیته..خدانصیب هیچکس نکنه

حتی بابات شماره مشاور شیردهی بیمارستان عرفان رو گرفت باهاشون حرف زدم نظرخاصی نداشتن فقط گفتن شاید دلش درد میکنه و شایدم بادگلو داره

دلم گرفته پسرک

پسرم وقتی سیرمیشه خوشحال میشه..الهی همیشه خوشحال ببینمت

 میخواستیم بخاطر زیادشدن آب دهنت برات پیش بند ببندیم...ولی نمیذاری که..همش میخوای بخوریش...حداقل موقع خوردنه شیردوشیده شده برات میبندم

 

و عکسهای دیگه...

 

 

 

 

niniweblog.com

محققان بر اين باورند كه كودك شما در اين مرحله قادر است تا تمام اصوات اصلي را كه زبان مادري او را تشكيل مي دهند درك كند. از اين هفته تا شش ماهگي كودك شما به تدريج توانايي توليد برخي صداها را به دست خواهد آورد؛ در نتيجه شما مي توانيد كلماتي را كه مدتها در انتظارش بوده ايد بشنويد؛ كلماتي از قبيل: "با- با" و "ما- ما". هرچند متخصين رشد كودك مي گويند كه كودك شما در اين مرحله قادر به ارتباط برقرار كردن بين اين كلمات يا شما و همسرتان نيست (يعني نمي تواند بين "با- با" با پدرش و "ما- ما" با مادرش ارتباط ذهني برقرار كند) اما به هر حال شنيدن اين كلمات بسيار هيجان انگيز خواهد بود.
شما مي توانيد تلاش كودك را براي ارتباط برقرار كردن با والدينش، از طريق تكرار كردن صداهايي كه او از خودش در مي آورد، تقويت كنيد. اكنون ممكن است كه كودك تلاش كند تا صداي شما را تقليد كند. مي توانيد امتحان كنيد؛ بگوييد: "با" و او ممكن است تلاش كند تا همين صدا را تكرار كند.
واكنش نشان دادن به تلاش كودك براي توليد صدا يا حرف زدن مي تواند به كودك كمك كند تا اهميت زبان را بفهمد. همچنين به او كمك خواهد كرد تا رابطه علت و معلولي را بهتر بفهمد. همچنين موجب مي شود تا او براي خودش ارزش قائل شود. او به تدريج خواهد فهميد كه حرفهايي كه مي زند موجب تغيير برخورد ديگران مي شود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فندق
28 مرداد 92 12:27
ماشالله


سلامت باشی ایشالا
فندق
28 مرداد 92 12:34
عقب موندی عکسا کوووووووووووووو


چشمممممممممممممممممم
مامان حنانه
28 مرداد 92 13:50
ماشالا پسر گلی داری روی ماهشو ببوس


لطف داری عزیزم