هفته پانزدهم-همه چی رو میخوری!
پانزدهمین هفته زندگیت از یکشنبه 20 تا شنبه 26 مرداد بود...
-اساسا هرچی بدستت میرسه مستقیم میکنی توی دهنت!!
یکبار داشتم پوشکتو عوض میکردم رفتم پماد بیارم و پوشک جدید زیرت بود اما چسبهاشو نبسته بودم..دیدم پاتو تا حلقت رسوندی که بتونی پوشکو از زیرت بکشی...غافل شده بودم توی دهنت بود!! ای بابا...هرچی میدم دستت هنوز دستمو ول نکرده میکشی که بکنی توی دهنت!
-این هفته بردیمت مرکز پایش رشد آفتاب توی شهرآرا..قبلا توی همایش آتیه که رفته بودیم با این مرکز آشناشدیم.خیلی راضی بودم.یه خانم مشاور مهربون بود ازت تست بینائی وشنوائی ولامسه گرفت.اولش که رفتیم تو خانومه داشت صحبت میکرد. تو هم حدود ده دقیقه اول حرفشون همینجوری زل زدی بهش!!هی حرف میزدن هی تورو نگاه میکردن..آخرش بهت گفتن وااااااای چه جذبه ای هم داره!!هههه خانم مشاور میگفت غریبی ماله یکی دوماه دیگست زود داره غریبی میکنه! البته میگفت نشانه بدی نیست...آخراش گریه افتادی بابات بردت بیرون که خوابت برد...
بهشون گفتم پسرم خیلی گریه میکنه...گفت اینهمه مدت که اینجا بود گریه ای نکرد! ای بچه ی آبرو بر!!خودتو یه جور دیگه نشون میدی؟؟؟ههههه
گفتم خیلی بچه هارو دیدم همش ساکتن و گریه نمیکنن...گفتن لزوما نمیشه گفت چیز خوبیه...اعتقاد داشتن به محیط هوشیاری وهمش جاها و کارهای جدید میخوای!
گفت حسابی بغلت کنیم که احساس امنیت کنی...قول داد بعدا که راه افتادی اگه الان خوب بغل شده باشی بغلی نشی!البته من باکی از بغل کردنت برای خسته شدنم ندارم میترسم وابستگیت زیاد بشه و برای آیندت خوب نباشه!
یکشنبه ٢٠ مرداد(نود و نهمین روز زندگیت):
امروز عصر رفتیم خونه عزیزی..فردا بابات میخواد برسونتشون شمال..برای همین قراره فردا صبح بریم خونه عموبزرگت...
ازحموم میای گاهی که میخوام کولر بزنم کلاه میذارم سرت...همچین عاقل اندر سفیه داری نگاه میکنی
میخوای سوت بزنی؟؟؟!!!!!!!!
از ساعت 8 شب خونه عزیزیت ساز خواب میزدی!!پسرم داری مرغ میشی مادر؟؟مرغها هم 9میخوابن عزیزم!!
دوشنبه 21مرداد(صدمین روز زندگیت):
صبح زود قبل اذان بابات منو تورو رسوند خونه ی عموت...همچین سر صبحی سرحال بودی ولی زوری خوابوندمت نظم خوابت بهم نخوره..
خودمم پیش خوابیدم...چون خواب خودمم کم شده بود همونطوری درازکش بهت شیردادم وخوابیدم پیشت...نگو جنابعالی خوشت اومد..حالا داستان داریم دیگه تا دراز نکشیم درست حسابی شیرنمیخوری! آخه پسرم یه کم ظرفیتتو ببر بالا مامان جونم!! 3ماه بغلت کردم شیرت دادم یکروزه عادت کردی؟؟؟!!!
البته برای خودمم درازکش راحته چون همونطوری میخوابم..ولی خب رفلاکس تو روزهای بعدش خیلی شدید میشه و خیلی بی تاب میشی.
سابی زحمت دادیم ...برات همه چی جدید بود و خوب سرگرم بودی...وقتی بچه ی آدم بهش خوش میگذره به خود آدم صد برابر خوش میگذره...
آقاجونت هم شب رسیدن تهران...خیلی علاقه داشتن همون شب بیان دنبال ما بریم خونشون..دلشون برات یه ذره شده..این روزهاهمش تلفنی باهاشون حرف میزدی وذوق میکردی و دست وپامیزدی ودلشونو میبردی...
اماخب اگه شب میومدن نظم خوابت بهم میخورد...
شب قبل خواب باز گریه کردی!! اگه شبم گریه نمیکردی دیگه میشدی گل گلها!! فعلا همون گل بمون!هههه
سه شنبه22 مرداد(صد ویکمین روز زندگیت):
امروز ساعت11:30 آقاجونت اومد دنبالمون..میگفتن خیلی بزرگ شدی و قد کشیدی وچهرت عوض شده..نمیدونم منکه حس میکنم لاغر شدی!
عصری هم با آقاجونت رفتی حموم...
باید دوربینو ازدستت قایم کنم زل نزنی!
جدیدا پاتو خوب میشناسی وقتی میگم پات کوش نگاه میکنی..البته اگه خوش خلق باشی..
این عکسم گرفتم ببینی موهات بیشتر دراومده و داره بلند میشه
باز یه چیزی رسید به دستت کردی توی دهنت!
مامان جونت داره باهات بازی میکنی ولی نمیدونی دوربین رو نگاه کنی یا به اون بخندی!
برات سوغاتی اسباب بازیهای صدا دار آورده بودن...خوب سرگرم میشی..خوشحالم یه کم وقتت پرمیشه!
چهارشنبه 23مرداد(صد و دومین روز زندگیت):
امروز ساعت 10:30 صبح کلینیک رشد آفتاب وقت داشتیم..توی شهر آرا..خوب بود یه خانم مهربان ازت تست گرفت و کلی از منو بابات سوال کرد..بعد درمورد بازیها و تقویت حسهات و...راهنمائیمون کرد.
تازه کلی هم به نفعت حرف زد...گفت برخلاف نظر قدیمیها بچه تو ماههای اول تولد باید بغلی بشه...و از بغال بودن اغنا بشه..بعدا که خودش بتونه راه بره دیگه مستقل میشه..ولی بچه ای که تو این دوران خوب درآغوش گرفته نشده باشه ونیاز داشته باشه بچه ای لوس میشه و یه عمر میخواد بچسبه...خلاصه قرار شده بغلی بشی!!! وای به حال خانوم دکتره اگه دوسه سالت بشه باز بغلی باشی!!!هههه
اولش که داشت صحبت میکرد مدتها بهش زل زده بودی با اخم..هی نگاهت میکرد وحرفشو ادامه میداد...آخرش گفت چقدرم جذبه داره!!!ههههههه
ازت راضی بود و توی کارهای هم سن وسالهات غریبی کردن رو خیلی زود انجام میدی..میگفت بامن هم غریبی کرد!
ولی انتظار داشت تو حالت دمر سرتو بالاتر نگه داری که اونموقع زیاد انجام ندادی!! شاید علتش بیحوصلگیت بود شایدم اینکه من اصلا دمرت نمیذارم..آخه دوست نداری..ولی گفت دمر بذارمت جلوت اسباب بازی بریزم مجبور شی سینه خیز بری...
بعدشم بابات کلی اسباب بازی مفید برات خرید...حسابی باهاشون مشغولی..خوش به حالت..
همه چی رو ول کن خوردن پتو بهتره!!
این هم عکسی متفاوت از پارسا
پارسا درحال حرف زدن:
جدیدا بابات کشف کرده این گاوت ماما میکنه و تو بیشتر دوستش داری!
پنجشنبه 24 مرداد(صد و سومین روز زندگیت):
دیشب زود بزود بیدار میشدی شیر بخوری....برای همین امروز خیلی بی حال وخسته بودم...همش دلم میخواست ولو شم!
جمعه25مرداد(صد و چهارمین روز زندگیت):
حیف امروز آخرین روز از تعطیلات باباته..نمیدونم چرا انقدر بی تابی!! منم همینطور!! میدونی تنهائی نگه داشتنت خیلی سخته..مخصوصا وقتی شبها کسری خوابم زیاد باشه..امیدوارم روزهای خوبی پیش رو داشته باشیم!قول بده پسر خوبی باشی...دیگه جلوی تلویزیون هم نمیتونم بذارمت..خانوم مشاور گفت زیر یک سالگی ممنوعه حتی چنددقیقه!
آیا این دستها به هم میرسن؟؟؟
بله میرسن
و بعد از اینکه به هم میرسن....میرن تو دهن!
و بقیه عکسها:
دیگه پارسا خسته شد:
شنبه 26مرداد(صد وپنجمین روز زندگیت):
امروز منو تو بازم تو خونه تنها بودیم!! تازه همسایمونم نبود!!!
مامور خواندن کنتور آب اومد درو باز نکردم!!!گفتم نکنه دزد باشه!!! یعنی اینطور مادر شجاعی داری!!!
بعدازظهر آقاجونت اومد دیدنت...یعنی طاقت نداره نبینتت!یکی دوساعت نشست و رفت..تو هم هی گریه کردی!! اینجوری مهمون نوازی میکنن پسر؟؟البته وقت چرت بعداز ظهرت بود حوصله نداشتی..
هنگامي كه كودك را بر روي شكمش قرار بدهيد، سر و شانه هايش را بالا مي گيرد و از بازوهايش به عنوان حائل بدن كوچكش استفاده مي كند. اين حركتهايي كه شبيه به حركت شنا در بدنسازي است اما خيلي سبكتر و ساده تر، عضلات او را قوي تر كرده و موجب مي شود كه ديد بهتري نسبت به اطراف خود پيدا كند. حتي ممكن است كه خودش (و البته شما را هم!) با چرخيدن از روي شكم به پشت و برعكس سرگرم كند.
شما مي توانيد از طريق بازي او را به يادگيري اين مهارت تشويق كنيد: يك اسباب بازي را در يك طرف او (كه معمولا به آن طرف مي غلطد) حركت دهيد تا نظر او را به سمت آن جلب كنيد. تلاش او را براي رسيدن به اسباب بازي تشويق كرده و لبخند بزنيد. كودك به اطميناني كه شما به او مي دهيد نياز دارد زيرا اين مهارت و تجربه جديد مي تواند براي او ترسناك باشد.