پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 5 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته هفتم زندگیت-میخوای جواب بدی!

1392/4/1 0:25
نویسنده : مامان
2,682 بازدید
اشتراک گذاری

هفته هفتم زندگیت از یکشنبه 26خرداد تا شنبه 1 تیر بود.

  اولین روز این هفته مصادف بود با اولین روزی که ما دوتا باهم تنها تو خونه بودیم..

تقویم تیر ماه 92

 

 

یکشنبه ٢٦ خرداد(چهل و سومین روز زندگیت):

امروز اولین روزی بود که منو تو باهم تنها تو خونه بودیم..اوایل برای همچین روزی یه کم استرس داشتم که آیا میتونم بتنهائی ازعهدت بربیام یا نه ولی کم کم اعتماد بنفس گرفتم و مطمئن بودم از پسش برمیام..

دیشب مثل هرشب ساعت 2 اینطورا خوابیدی..ولی خب تا ساعت 8 هی خوابیدی و هی برای شیرو پوشک بیدار شدی و منم تا 8 هی خوابیدم هی پاشدم!! البته جمعا ساعتش زیادنمیشه چون تو شیرمیخوری وبادگلو میزنی خوابی ولی من بیدارم!!گاهی انقدر شب ازبیخوابی هلاک میشی که نصفه شب پوشکتم عوض میکنم بیدارنمیشی..ولی دیشب پوشکتوعوض کردم تو خواب گریه کردی باباتو بیدار کردی..

ساعت 8 اینطورا که بیدار شدم گفتم بذار تلویزیون رو روشن کنم که یه صدائی تو خونه باشه و عادت نکنی همش تو سکوت بخوابی..کنترل رو بسمت دستگاه گرفتم یکدفعه دیدم پنکه صدای بوق داد و روشن شد!!! اول شک کردم که کدوم کنترل دستمه ولی بعد مطمئن شدم کنترل دستگاه دیجیتاله..مونده بودم چرا پنکه خودبخود روشن شد که یکدفعه در اتاق محکم خورد به هم و تو باجیغ و گریه از خواب پریدی...مونده بودم خدایا یعنی کسی تو خونست داره سربه سرم میذاره!!!بعدشم دستگاه تسویه آب بصدا دراومد...صدای جیغ بچه ی همسایه هم میومد ولی یادمه شب قبل دیده بودم خونه نیستن..مطمئن نبودم..خلاصه گوشی رو برداشتم و زنگ زدم بابات!!!قهقهه اول نمیخواستم بهش بگم..آخه برا خودمم مسخره میومد ولی بعدش بهش گفتم..باباتم کلی خندید گفت طول موج دستگاهها یکیه و گاهی اینو میزنی اونم روشن میشه!!!هههههههه  اتاقم نگاه کردم دیدم از شب قبل بابا پنجره رو باز گذاشته بوده و باد در رو بسته...صدای دستگاه آب سرد کن هم که بخاطر برداشتن آب توساعات قبلی ازش بود!!! ولی خب همش باهم شده بود و من مونده بودم این صداها چیه!!! خلاصه این شد جوک اولین روز تنها بودن منو تو توی خونه...

قبلا من خودمم زیاد توی خونه تنها نبودم و خب سرکار میرفتم...تو بارداریم روزهائی بود تنها بودم..

صبح برات جزء یک قرآن رو با صدای استاد پرهیزگار گذاشتم و درحین خواب گوش دادی..قبول باشه عزیزم

 

دیروز یکسری خرید کرده بودیم و علاوه بر اون لوازم این چندروز که بیرون از خونه بودیم و...همه وسط بود و خلاصه همشو تندتند تاخواب بودی جا زدم و شستن لباسها و یکسری کارهای اولیه رو بین ساعات خواب تو انجام دادم..غذام رو هم هول هولی خوردم...

ازصبحونه برات بگم که دیگه به دم کردن چائی نرسیدم وفقط تندتند یه چیزی خوردم تا خواب بودی..قبل از اینکه ازخواب بیدارشی نیم ساعت تا یکساعت غرغر میکنی و کم کم بیدارمیشی..منم بااولین اعتراضت میفهمم فرصت رو به پایانه وباید عجله کنم!!

 ظهر بابائیت زنگ زد و گفت داره میاد خونمون دیدنت...فکرکن!!! دیروز دیده بودت ولی باز دلش تنگ شده بود واین همه راه اومد دیدنت!!یعنی عجیب دوستت داره..

خالت رو هم اذیت میکنم..هرسری عکس جدیدت رو میذارم روی دسکتاپ کامپیوترش و وقتی روشن میکنه دلش ضعف میره برات...دیشب میگفت خیلی بدجنسی من پارسا میخوام!!!

 شب با عزیزی و باباجونیت صحبت کردم..ازمسجدالنبی اومده بودن وگفتن کلی برات دعاکردن..عزیزیت میگفت علاوه برهمه ی دعاها دعاکردم پزشک بشه..خیلی دوستت دارن..قبل رفتن ازشون خواسته بودم هروقت یاد من افتادن دعاکنن پسرم سالم و صالح باشه..

 

راستی از دستکشت برات بگم که دستت نیست و فکرکنم خودت نبودش رو حسابی حس کردی!!! بااینکه ناخنهاتو سوهان زدم ولی هنوز برای پوست لطیفت تیزه..حتی گاهی منم ناخن میکشی!! تو این روزها گه گاه جیغت میره رو هوا و میبینم بله خودتو چنگ انداختی!!

یه بار داشتیم زیر آب میشستیمت دیدیم صدای ملچ ملوچ میاد برت گردوندیم دیدیم شستتو کردی توی دهنت وداری تندتند میخوری..زود قطع کردی وگرنه عکس مینداختم ..خیلی باحال بود.

 حسابی هم که گرمائی هستی..منو بیابت گرمائی شدیدیم ولی تو خیلی بدتری...شبها روی پهلومیخوابونمت و صورتت عرق میکنه و کل لپ و نصف سرت جوش عرق سوز میزنه!!! آخی خیلی دلم برات میسوزه..ناراحتت میشم حس میکنم اذیتی..

از اینکه صورتتو بشوریم متنفری..دوستان بهم پیشنهاد دادن با آب و پنبه صورتتو تمیز کنم ولی بازم جیغت رفت هوا..اصلا ازخیس شدن صورتت بدت میاد..البته توی حموم این کارومیکنیم اونم با شامپوی سرت ولی هیچ اعتراضی نمیکنی..توی حموم نمیشه آدم دستت رو بشوره..سریع کفهارو میکنی توی دهنت!!!

امروز عصر حموم رفتی ولی دیگه مثل قدیمها بعد حموم از حال نمیری بخوابی!!!

از هنرهای دیگه ی امروزت خوردن شربت رانیتیدین بود..واقعا هم تلخه حق داری..روز اول خوب خوردی ولی بعدش دیگه نمیخوری..قطره قطره تو دهنت میریزم ولی باهرقطره عق میزنی و میترسم بالا بیاری!

حالا مامانیت پیشنهاد داده بینش عرق نعناو آب ونبات رو که دکترگفته روزی یه کم بهت بدم بخوری که مزش ازبین بره..حالا باید امتحان کنم

 عصرها طبق معمول بیدارمیشی و سرحااااااااااااااال..دیگه نمیخوابی تاااااااااااااااااااا 2 اینطورای نصفه شب..گه گاه تک چرت میزنی..

عصری بابات نگهت داشت ومن یک ساعتی خوابیدم..گاهی حس میکنم اگه نخوابم حتماحتما آخرین لحظات عمرمه و میمیرم!!طفلی بابات میخواد بیدار باشه و شبها نگهت داره ولی من نمیذارم..آخه خوابش بپره دیگه نمیتونه بخوابه و فرداهم علاوه بر سرکار رفتن باید رانندگی کنه وخطرناکه..اما بااینحال حسابی کسری خواب داره وخستست..شبها نهایت 4 ساعت میخوابه و معمولا باگریه ی صبح تو جهت تعویض پوشک بیدار میشه!

گاهی بعد شیرخوردنت فکرمیکنم خوابی میذارمت زمین ولی سریع سرحال چشمات بازمیشه...اسم اون حالت خوابتو گذاشتم خلصه!!!هههههههه

درسته این عکس تاریکه..خب شبه ولی معلومه که چشمهای تو بازه!!!خواب نداری مادر؟؟؟

خارش سرم خیلی شدید شده..بنظرم موهام داره میریزه..میخوام کچل بشم باهم ست بشیم!!هههه

niniweblog.com

دوشنبه 27 خرداد(چهل و چهارمین روز زندگیت):

 

مدتیه به اجسام و در و دیوار میخندی، باهاشون حرف میزنی...گاهی هم با آدمها!!! ولی بیشتر خونه مامانیت با لوسترهاشون حرف میزنی..خونه خودمون ساعت دیواری..خونه عموت هم به پرده علاقه داشتی!!خلاصه حسرت به دل مونده بودم یه روزم با من حرف بزنی!!!ههه آخه مادرت از درو دیوار کمتره بچه جان؟؟

داشتم صبح پوشکتو عوض میکردم که باهات حرف زدم و شروع کردی خندیدن و جواب دادن..منم خوشحاااااااااااااااااااااااااال بدوبدو رفتم دوربین رو آوردم و با اینحال هنوز رو مود حرف زدن باهام بودی ومنم استفاده کردم کلی عکس گرفتم از عکس العملهات..

 

 امروز جزء دو قرآن رو گذاشتم برات گوش کردی..البته خواب بودی..اینم عکست حینه گوش دادن قرآن:

 صبح بهت شربت رانیتیدین دادم و کلی عق زدی و بجای یک قطره چکون که معادل 20 قطرست جنابعالی 3 قطره خوردی!!یعنی هی میخوردی هی میدادی بیرون و قورت نمیدادی!!! یا میرفت پائین عق میزدی برمیگردوندی!! ای لجباز!

 ولی برای وعده شب با همون محلول عرق نعنا وآب قاطی کردم و گول خوردی میل کردی..بازم تلخ بودها ولی خوردی!!!

امروز دائی کوچیکم اومد دیدنت..از قبل ظهر من هی غذامو داغ کردم بخورم هی نشد..هی داغ کردم هی نشد..آخرشم ریختمش دور! دائی که اومد تورو نگه داشت من یه کم غذا خوردم..دیگه داشتم هلاک میشدم..

باباتم اومد طفلی خسته بود..حسابی کسری خواب داره ولی بروی خودش نمیاره!

 میگفت چرا پارسا نمیخوابه؟؟هههههه آخه ازعصر بیداری تاااااااااااااااااااا دو الی سه نصفه شب!

niniweblog.com

سه شنبه 28 خرداد(چهل و پنجمین روز زندگیت):

اول عکست در نصفه شب رو میذارم که ببینی چشمهات بازه!!کلا خواب نداری مادری!

 

 دیشب نه تنها تا 3 نصفه شب بیدار بودی بلکه هم خودت هم من رو هلاک کردی..خودت که فقط گریه کردی!! باز شبهای پیش بیدار بودی یه کم بازی میکردی ولی دیشب یکریز گریه کردی..

اول گولم زدی فکر کردم دلت درد میکنه حتی داشتم میرفتم باباتو بیدار کنم ولی بعد پوشکتو باز کردم بازیت گرفت و دیدم نه بهونه گیریه..آخه خب اینهمه ساعت بیداری کلافه میشی دیگه..ازعصر دیروز نخوابیده بودی..من خوابم میگیره و بیحال میشم و تو بیداری هنوز!!

دارم سعی میکنم روزها سرگرمت کنم و شبها بخوابی..ولی واقعا سخته..مخصوصا اینکه همه ی مطالب علمی میگن الگوی نوزادی اصولا تا آخر دوران کودکی ادامه داره و بیشتر بیشتر مخصوصا اینکه خودم تاهمین چندسال پیش خواب نداشتم!! آدمها دومدلن بعضیها سیستمشون صبحیه بعضیها عصری..صبحیها مثل بابات صبحها فعال و پرانرژی هستن و با رسیدن شب خب طبیعیه خوابشون میگیره و بیحالترمیشن..

بعضیها مثل مامانت برعکس روزگارند..یعنی باغروب آفتاب انرژی و حتی قدرت یادگیریشون بالامیره و صبحها خواب آلو هستن وخسته!!!من کلا یادم نمیاد زمانی صبح بیدارشده باشم برای درس خوندن!!همیشه ازعصرمیخوندم تاااااااااااا صبح و صبح میخوابیدم..کلا صبح یادنمیگرفتم..این سیستم اصلا خوب نیست..چون آدم تومدرسه هم بیحاله وازطرفی وقتی همه سرحالن آدم خوابش میاد وقتی همه خوابن آدم سرحال میشه!!

تو فامیل پدری من این موضوع تقریبا ارثیه..امیدوارم به تو نرسیده باشه..فعلا که به نظر رسیده!!

 

عصری فوتبال فینال برای ورود به جام جهانی باکره بود و میخواستیم بریم خونه عزیزیت..برای همین دیدیم یه گل ایران زد بدو بدو ازخونه مامانیت راه افتادیم که به شلوغی نخوریم..ولی بازهم فوتبال تموم شد مغازه دارها اومدن بیرون وفهمیدیم بردیم!!

خونه عزیزیت همش توی چرت بودی ومن فکرمیکردم بازم شب نخوابی..درهمون حال خواب یکدفعه دیدم جیغت رفت هوا..بابات گفت دستش سمت دهن وچونش بود فکرکنم کند خودشو..چونت خونی شده بود..خواستم صورتتو بشورم به زخم چونت شیر بزنم خوب بشه که دیدم چونت زخم نیست!!دهنتو نگاه کردم دیدم لبتو سوراخ کردی..آخی دلم ازحال رفت.. دیگه از ترسم از شب باز دستتو کردم توی دستکش تا بازم ناخنهاتو سوهان بزنم.اصلا ناخنهات بلند نیست ولی هرکاری میکنم تیزه و گاهی دستهاتو سمت چشمهاتم میبری..میترسم سرخودت بلائی بیاری یکدفعه..همش میگم فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین

شب هم خونه عزیزیت موندیم..تقریبا از 11 شب خوابیدی ولی تا عمیق بخوابی و منم بخوابم ساعت شد 12 اینطورا..

هنوز مچبند نرسیدم بخرم..واقعا آدم بچه دار باید زمان بندی کارهاش خیلی دقیق باشه تا بتونه به همه کارهاش برسه..گاهی وبلاگت عقب میمونه وبعد یکدفعه مال دوسه روز رو مینویسم..

 

 

niniweblog.com

چهارشنبه 29 خرداد(چهل وششمین روز زندگیت):

دیشب تقریبا خوب خوابیدی پسرکم..منم تونستم سه چهار ساعتی بخوابم البته نه پشت سرهم ولی خب به نسبت هرشب عالی بود...آفرین پسرکم

صبح میخواستم بذارمت خونه مامانیت و برم آزمایشگاه آزمایش تیروئیمو بدم که مخصوص بعد زایمانمه..ولی صبح همت نکردم..شیرم برات ندوشیده بودم چون شب همش خواب بودم..انشاالله فردا برم!

صبحی اومدم پوشکتو عوض کنم روت دستمال گذاشتم فواره نزنی کیدفعه جیش کردی و البته فواری نشد بزنی ولی لباست خیس شد!! حالا تو اون حال بی تابیت که شیرمیخواستی و خوابتم میومد اینم اضافه شد..هلاک کردی خودتو..ولی بعد داشت خوابت میبرد در اونحال!!

این عکسو توی ماشین ازت انداختم

 بنظرم ریفلاکست یه کمی بهتره..خداکنه خوب خوب شی..میدونم اذیتی پسرکم..شکرخدا دل دردت بهتره کاش ریفلاکستم بهترشه...بی قراریهاتم کمتر میشه وقتی اوضاعت روبراهه.. ازدوستهای دیگم که همه نینیهاشون اردیبهشتی هستن یه تحقیق کاملی کردم..بازم خیالم راحت شد که تقریبا 95درصد نینیها مثل خودت هستن

البته اینو دکترتم قبلا میگفت که باید سه ماهت حداقل بگذره تا سیستم گوارشیت کامل بشه و بتونی راحت غذاتو هضم کنی و برنگردونی واذیت نشی...خداکنه زودتر کامل خوب شی عزیزکم..

فعلا سعی میکنم گاهی با دوستهام که وضعیتشون شبیه خودمه بیشتر صحبت کنم !! اینکه میبینم همه تقریبا مثل هم هستیم خیالمو راحت میکنه که تو زیاد اذیت نیستی و وضعیت طبیعیه هم سن و سالهاته..الهی زود زود همتون خوب بشید نینیهای ناز..

یه کم تو روز باهات بازی کردیم که بلکه شب بهتربخوابی و روز و شبت درست بشه..خودتم مست خواب میشی گاهی ولی نمیخوابی که!! کلا استعداد بیدارموندن داری تا خوابیدن!!

مثلا اینجا بغل بابات هستی..انگار مجبورت کردن بیدار باشی!!خب بخواب مادر انقدر هلاکی..چه اصراریه همه جارو دید بزنی؟؟تازه تو اینحال خواب نگاه میکنی تو دوربین؟؟خودت بگو من چجوری تورو بخوابونم انقدر ازخواب فراری هستی؟

 عصری بابات یه مچ بند حسابی برام خرید..آخیشششششش خیلی عالیه ولی برای شستن دست هی باید دربیارم دیگه..تازه خونه هم بریم بخوام بشورمت باز باید درش بیارم..ولی خیلی خوبه شکر

امروز گیرداده بودم موقع شیرخوردن ازت فیلم بگیرم وعکس بندازم..

شیرمیخوری خیلی وقتها زل میزنی توی چشمهام..منم دلم میخواد باهات حرف بزنم وقربون صدفت برم ولی حواست پرت میشه و نمیخوری..وقتی هم عکس میگیرم هم که زل میزنی تو دوربین..آخه حواستو بده به خوردن بچه جان!!!

این هم عکس دست وپات که حین شیرخوردن ازت گرفتم:

اوایل شیرمیخوردی سرت روی آرنجم بود و باسنت توی دستم..ماشالله رشید شدی هی آویزون میشی رو زمین!! حالا مچ بند دارم راحتتر بغلت میکنم عزیزکم

 

امروز هم با لوستر خونه مامانیت صحبت میکردی...همش میگی"هاااااا" ، "هووووووو" ، " هاااووووو"

اینها معناش چیه نمیدونم ولی گویا ازهرچی ذوق کنی میگی!!

اینجا متوجه حضور من شدی ونشد عکسهای بهتری بگیرم:

 

آخرشم خسته شدی خوابت گرفت..ولی نخوابیدی..مطمئن باش!!هههه

 

اوایل بدنیا اومده بودی خیلی بیشتر ازت فیلم میگرفتم..ولی الان صرفه جوئی میکنم!!آخه دوربین وهمه فلشها وحافظه کامپیوتر داره پرمیشه!!! خیلی ازت عکس وفیلم گرفتم نمیدونم اینهارو کجا بریزم!! شاید برات یه هارد اکسترنال خریدیم..اینجوری نمیشه آخه!!

 

 

niniweblog.com

پنجشنبه 30خرداد(چهل و هفتمین روز زندگیت):

دیشب پسرگلم باز ساعت 11 خوابیدی..منم خوابیدم..11خوابیدی تا1:30..بعد انقدر خوابت میومد زورت اومد خوب شیر بخوری و باز 2 خوابیدیم تا 4..هورااااااااااا 4ساعت ونیم خوابیدیم..همچین مزه میده بااینکه وقفه بینشه!!مرسی پسرم یه آنتراکی این دوشب به مامانت دادی..دیشب حسابی لرز کرده بودم نمیدونم ضعیف شدم یا تیروئیدمه..به هرحال صبح گذاشتیمت خونه مامانیت وبعد رفتیم آزمایشگاه و بالاخره این آزمایش تیروئید بعد زایمان رو دادم..تا برسم پیشت ساعت حدود 7 بود..هنوز خواب ناز بودی عزیزکم..خیالم راحت شد...ولی سریع بیدار شدی وهلاک خواب بودی ولی به هرحال شیر خوردی وبازم خوابیدی، منم خوابیدم

قبل ظهر مامانیت بردت حموم..منم در بخش بازیت در لگن کمک کردم!!ناخنهاتو گرفتم توی آب بلکه نرم شه وکمتر به خودت آسیب بزنی..همه میگن باز دستشو بکن توی دستکش ولی میترسم بیشتر عادت کنی..همش میگم فالله خیر حافظا و فوت میکنم به دستهات وچشمهات...میترسم چشمتو چنگ بندازی...دیدم که میگم!!!آخ

بعدحموم خوابیدی روی تخت خاله جانت..خاله میتونه توی گینس رکورد ثبت کنه!!! اولین نفری که تو موهاشو کندی!!!

هرچی صافت میکنم باز میچرخی برای خودت..اینم عکست:

دوست داری توی تاریکی مطلق بخوابی!! شبهامیبینم گاهی دستهاتو میگذاری روی چشمات که همون نور کم چراغ خواب هم نخوره بهت!

امروز ولادت حضرت علی اکبر(ع)است..میگن روز جوان..انشاالله بحق حضرت علی اکبر(ع) تو هم جوان سالم وصالحی بشی و ایشون دستتو بگیره

بازم با لوستر خونه مامانیت داشتی حرف میزدی و ذوق میکردی:

شب بعد از سر زدن به خونه عزیزیت و خوردن شام راهی خونه شدیم..طفلی بابات خیلی خوابش میومد و خسته بود..

لپت حسابی دونه زده..نمیدونم برای چی..مثله اگزما یا کهیر شده..ناراحتتمممممممممممممممم

niniweblog.com

جمعه 31خرداد(چهل وهشتمین روز زندگیت):

 شب هی تو گریه کردی هی من گریه کردم!!!سوالگریه

نمیدونم دیشب چقدر خوابیدیم یا چندبار شیرت دادم و پوشکتو عوض کردم!!! اصلا تو حال خوبی نبودم...

واقعا توان نگه داشتنتو توی بغلم نداشتم..هربار شیرت میدادم یه کم پشتت میزدم و میدیدم نمیتونم میذاشتمت توی رختخوابت..مدتی هم خودم چسبیدم بهت خوابیدم..اینجور خوابیدنو خیلی دوست داری ولی من میترسم بیوفتم رو دست وپای کوچولوت!

یه بارم نزدیک بود باهم چپه شیم!!! واااااااااااااااااااااای خیلی خدا رحم کرد..سرگیجه هام خیلی بدتر شده نمیدونم چرا سرگیجه دارم ولی فواصلش داره کمتر میشه..تصمیم گرفتم یه کم بیشتر به خودم برسم واگه بشه استراحتمو بیشتر کنم..شاید بهتر شم.

همون اول شب میخواستی شیربخوری بازم نمیتونستی و عصبانی شده بودی..بعدش یه کم آروم شدی بهت شیر دادم..نگو ازگشنگی داری میخوری و حالت روبراه نیست..خلاصه بعدش که بهت قطره آد دادم دیدم انگار چشمات داره دودو میزنه..برت گردوندم حسابی شیرتو بالا آوردی!!! همش تقصیره منه این موقعها نباید بهت شیربدم ولی باز میدم!! آخه انقدر شاکی میشی فقط گریه میکنی و شیرمیخوای وهیچجوری آروم نمیشی..دلم برات میسوزه و باز شیرت میدم درصورتیکه این برات بدتره..واقعا اینموقعها خیلی درمونده میشم..نه میتونم آرومت کنم نه میتونم خودمو کنترل کنم شیرت ندم!!

حالم خیلی روبراه نیست...نمیدونم دقیقا چمه ولی تا صبح هرچی گریه کردی منم گریه کردم..شاید خیلی خستم..شاید ضعیف شدم..نمیدونم...امیدوارم بهتر بشم..

گاهی هم دلم میگیره

میدونی هیچ پدر ومادری بد بچشونو نمیخوان..هرکسی به سبک خودش داره بهترین کاری که به عقلش میرسه رو برای بچش انجام میده و واقعا نمیشه کسی رو سرزنش کرد...وقتی خودت پدر شی بهترمیفهمی..انشاالله مثل بابات پدر خوبی باشی..

 

گاهی حرف مردم هم میشه قوز بالا قوز...دلم میخواد یه مدت تا جا بیوفتیم باهم توخونمون تنها باشیم..راستش دیگه حوصله ندارم هرکی هم میبینه یه حرفی بزنه!!!دلم آرامش میخواد...

 

 

 لپت خیلی بدتر شده..امروز بابات زنگ زد خونه ی دکتر و ازش پرسید..اونم گفت حساسیته شاید به لبنیات که مادرش میخوره وشاید چیزهای دیگه..فعلا گفت اگه زیاد شد پماد هیدروکورتیزون بزنیم..میترسم جای اینها روی صورتت بمونه..غصههههههههههههههههه ولی دکتر گفت نمیمونه..خداکنه نمونه

دوستان میگن نینیهاشون از بوس هم اینطوری شدن..مگه میشه بوست نکرد!منکه همش بوست میکردم..دو روزه بوست نکردم انگار خستگی توی تنم مونده!!! نمیشه اینجوری من افسردگی میگیرم..میخوام هی ماچت کنم اونم سفت!!!قهقهه

بابات میگه دست وپاتو ماچ کنم..ولی فایده نداره آدم سیر نمیشه آخههههههههههههه

سوختگی پاهات نسبی خوب شده..انگار این سوختگی باید دائمی باهات باشه..میگن پوستهای سفید حساستر هستن..شاید واقعا برای همینه..چون هرچی مراقبت میکنم انگار خیلی فایده نداره

توی روز بابات کلی نگهت داشت ومن خوابیدم..هی شیرت میدادم هی میخوابیدم...

امروز بالاخره رفتم حموم!!!هههههههههههههه واقعا هرکاری میتونه یه پروژه باشه این روزها!! کلی زمان بندی دقیق لازم داره!!!

یه دردسر هم برای بابات بود امروز!!! سینک ظرفشویی آب پایین نمیرفت...طفلی از صبح داشت درستش میکرد..کلی گرفته بود!!حسابی بابا توی زحمت افتاد وعرق ریخت...

راستی بازم گاهی لگد توی دلم میزنم ولی اوهوکی!! دیگه دردم نمیاد..خوب شدم..هوراااااااااااااااا

اینم عکس بی تابی پسرم...نبینم لب جمع کنی مامانی جونم...

این عکستم عکس پرطرفدارت توسط دوستدارانت بود تو این هفته:

 میگم شاید انقدر لپت  رو ناخن میزنی اینطوری شده!! یکسره داری چشمهاتو میمالی و لپت رو دست میکشی..نکنه اذیت باشی! خدا نکنههههههههههههههههههههه

 فکرکنم بصورت شرطی شدن معنی یک جمله رو فهمیدی "دستتو بردار"

هرابر شیرت میدم دستتو میاری جلوی دهنت و سفت میکنی ونمیشه شیرت داد..منم دستتو میگیرم میدم کنار ومیگم" دستتو بردار"

جدیدا تا این جمله رو میگم خودت دستتو برمیداری!!!!!!!!!!!!!!!!

فکرکنم شرطی شدی..فهمیدی دستتو برنداری شیر خبری نیست!!هههه

اینم که مدل گذاشتن پاهاته:

 

 و عکس العملهای پسر گلم وقتی باهاش حرف میزدم:

کار بدیه!!! زبونو بده تووووووووووووووووووووووو

niniweblog.com

شنبه 1 تیر(چهل و نهمین روز زندگیت):

 امروز منو تو باهم تو خونه تنها بودیم..

شب خوابت میومد ولی چون نمیتونستی شیر بخوری اذیت بودی و نمیتونستی خوب بخوابی..ریفلاکست بهتر شده بود..نمیدونم چیشد باز

جدیدا " ترس" میفهمی!! دو بار مامانت شوخی کرد باهات تو ترسیدی!! یعنی داشتم باهات بازی میکردم نمیدونم چرا ترسیدی!! یه بار ازدور گفتم پارسا رو بخورم..اومدم طرفت..ترسیدی و جیغ زدی!!! دیشبم داشتم یه بازی باهات میکردم یه دفعه سرمو آوردم بالا فکرکنم تو تاریکی بود ترسیدی!!! ای بابا شوخی داشته باشیم دیگه پسرکم!! ظرفیت رو ببر بالا!!هههههههههههه

 

راستی دوستان وآشنایان چندین بار بهم گفتن وبلاگ رو روزانه مینویسی یکی بخواد بیاد خونتون دزدی آمارتونو داره..یا بدونه کی کجامیرید ونمیرید...دلم میخواست راحت بنویسم ولی خب واقعیت اینه که وبلاگ عمومیه واین حرف هم صحبت درستیه..برای همین از فردا روزانه عکسهات رو میذارمو هفتگی خاطراتتو مینویسم..

امروز گذاشتمت روی تخت خودمون و داشتم باهات حرف میزدم..گاهی بامن حرف میزدی گاهی با عکس منو بابات روی دیوار:

 

 ای پسر!!! یقه گیری ممنوع!!! جدیدا شیرمیخوای یقمو میچسبی!!! وقتی بینه شیرت وقفه میدی اگه با دستت بزنی توی قفسه سینم و یقمو بگیری بعنی باز میخوای!! اگه با زبون شوتم کنی بیرون یعنی سیر شدی!!

یقه گیری نداشتیمهاااااااااااااااااا

 گردن بندمم که نمیذاری بندازم..همش میپیچونیش دور دستت ونمیتونم بگذارمت زمین!

 

 

امروز جزء3 قرآن رو گوش کردی عزیزکم..

 

niniweblog.com

شما ممكن است مشاهده كنيد كه در برخي مواقع كودك كاملا ساكت است و گويا اطراف خود را زير نظر گرفته است. اين دوران اولين مرحله يادگيري است؛ مغز كودك در سه ماهه اول پس از تولد 5 سانتي متر رشد مي كند!
شما مي توانيد از اين موقعيت براي آشنايي بيشتر با كودك خود استفاده كنيد؛ با او حرف بزنيد، برايش آواز بخوانيد و عكسهاي روي ديوار را برايش توضيح دهيد. ممكن است او قادر به پاسخ دادن به شما نباشد اما مسلما در حال يادگيري است.
مي توانيد دست او را بر روي پارچه ها يا چيزهاي جديد قرار دهيد و همچنين نورها و صداهاي جديد را در مقابل او قرار دهيد؛ همه اين موارد فرصت مناسبي براي يادگيري وي هستند، به شرط آنكه ميانه روي را در اين كار رعايت كنيد. حتي زمان استحمام نيز مي تواند يك آزمايشگاه براي شناختن زندگي باشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مهسا
2 تیر 92 8:21
ای جون خاله.دلم می خواد بچلونمت دوست داشتنی.با اون خنده های ملیحت


خاله جون ازبس منو چلوندن و بوسیدن صورتم اگزما شده!!تروخدا یه فکردیگه کن!!!ههههههههههههههه
negar
2 تیر 92 20:06
اي جانم خيلي ني ني ماهي رارين خدا برات بزاره خيلي ملوسه
خيلي بهتون حسوديم ميشه كي ميشه ني ني منم دنيا بياد....
انشاالله هميشه سالمو سرحال باشه...



مرسی عزیزم..انشاالله بسلامتی نینی شماهم بدنیا میاد..خدا بزرگه