پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته دوم زندگیت-ورود به ماه رجب

1392/2/28 0:26
نویسنده : مامان
1,977 بازدید
اشتراک گذاری

شروع این هفته از زندگیت که از یکشنبه 22 اردیبهشت 92 است مصادف شده با شروع ماه مبارک رجب و میلاد امام محمد باقر(ع)...

توسل میکنم به امام محمد باقر(ع) وخدا رو به این ماه عزیز قسم میدم همیشه سالم،صالح،باتقوا وعاقبت بخیر باشی پسر گل من...

انشاالله همیشه پارسا باشی

 دومین هفته زندگیت از یکشنبه22 تا شنبه28 اردیبهشت بود...

روز یکشنبه ٢٢ اردیبهشت(هشتمین روز زندگیت):

امروز اولین روز ماه رجب و میلاد امام محمد باقر(ع) است...امروز غذای عقیقه پسرمو میپزن بسلامتی..انشاالله همیشه سلامت باشی پسرگلم...

دعای این ماه رو بابات توی گوشت خوند:

يا اَبا جَعْفَرٍ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْباقِرُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.
اى با جعفر،اى محمّد بن على،اى باقر،اى فرزند فرستاده خدا،اى حجّت‏ خدا بر بندگان،اى آقا و مولاى ما به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم،و تو را پيش روى‏ حاجاتمان نهاديم،اى آبرومند نزد خدا،براى ما نزد خدا شفاعت كن.

یا امام محمد باقر(ع) به خودت توسل میکنم شفاعت کنی پسرگلمون همیشه سالم،صالح،باتقوا وعاقبت بخیر باشه و در دنیا وآخرت سربلندباشه

امروز برات تیپ سبز زدم بابات از سرکار میاد ببینه کیف کنه ازین پسر وخستگیهاش دربره...اگه بهش رحم کنی و موقع تعویض پوشک خیسش نکنی!!!میدونی هیچجوری نمیشه کنترل کرد!!!ههههه هربار بایدانتظار کارخرابی داشت!!!فدا سرت پسرم..اینجا همه از کارخرابیتم استقبال میکنن میگن بذار بچمون راحت باشه!!!اوه آخه چه کاریه؟!!!!!

اینم تیپ سبز پسری:

 

 

 

 

درضمن رفتم پیش دکتر حجتی تا بخیه هامو بکشم واز زحماتشون برای بدنیا آوردن پسرگلم تشکر کنم..

سر وته بخیه ها جذبی نبود وکشیده شد..دکترمیگفت یه کم کتفای پسرت مردونه بوده ماشاالله خواستیم درش بیاریم یه کم سر و ته لایه اول برش شکمتو کشیده...منم گفتم فدای سرش...یادگاری پسرم میمونه!

وقتی میخوابی ژستهای جالبی میگیری

 

روز دوشنبه 23 اردیبهشت(نهمین روز زندگیت):

پسرگلم فعلا هرروز یه مدل منحصربه فرد خواب داری...گاهی با مامانیت دونفری شیفتی میخوابونیمت تا حسابی خوابت عمیق شه...وقتی عمیق شد میذاریمت سرجات...و تو هم اینجوری چشمهای نازتو بستی:

 

و در اون لحظه که فکرمیکنیم حسابی خوابت عمیق شده و تصمیم میگیریم تا خوابی بخوابیم...:

سر کاریم دیگه؟؟؟؟قهقهه

 

مبارکهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

بند ناف کوچولوت بسلامتی افتاد پسرکم...مامانیت امروز بردت حموم خودشم متوجه نشده بود بعدا دید افتاده تو حموم..ما تازه داشتیم خشکت میکردیم با مامان بزرگم..بسلامتی پسرم...دیگه شستنت خیلی راحتتر شد..البته یه کم توش مونده که فکرکنم اونم کم کم میوفته...

انشاالله حموم دومادیت پسرم...انشاالله حموم زیارت عزیزم...

اینم گیره بندنافت:

درضمن دفترچه بیمت هم بسلامتی حاضرشده..

بابات باسلیقه جلد دفترچه بیمه و شناسنامت رو یکرنگ گرفته..یعنی جلد دفترچه بیمه خودش رو فداکارانه داده به تو!!! آخه بابات خیلی مرتبه...

دقیقا مثل مامانتها!!!قهقهه

 

 امروز دومین مهمونیتو رفتی...خونه عزیزی و باباجونی...

 

 تیپ سبز هم زده بودی....

 

 روز سه شنبه 24 اردیبهشت(دهمین روز زندگیت):

پسرگلم چند روزیه داری پوست پوست میشی حسابی!!!شنیده بودم نینیها بدنیا میان یه بار پوست میندازن!! ولی یه دکتری که البته دکتراطفال نبوده به بابات گفته تا یکماهگی باموادشوینده نشوریدش...حالا باید از دکتر خودتم بپرسی...چشم فعلا نمیشوریمت..

ولی حسابی سفید بلوری میشی هرجات که پوستش میزیره وپوست جدید درمیاد...

چند بار سعی کردیم ناخنهاتو بگیریم ولی واقعا کارسختیه...خیلی نرمه حتی نمیشه سوهان کشید...یکی دونفر دیگه هم که باتجربه بودن برای گرفتن ناخنهات تلاش کردن ولی نشد که نشد که نشد...

بنابراین هنوز هم دستکش دستت میکنیم چون غافل بشیم یه جاتو چنگ انداختی...

امروز عکس دستهای کوچیکتو گرفتم..میخواستم عکسهای هنری ازدستهای خودمو بابات و تو بگیرم...سه تا دست روهم..ولی توهمش خواب بودی دلمون نیومد...این عکسها رو شده بگیرم ازت!!!

مامان قربون دستهات بشه...غیراز چهرت دستهاتم کپی برابر اصله باباته...مردونه ی کپلی..

دستهات از روز اول همش بازه و هرکی میبینه میگه پسرت بخشنده است...گاهی زوری میبندمش انگشتمونو بگیری مزه میده!!!هههههههه نوزاد آزاری!!

اینم عکس دستت با دست بابات:

 

به به حموم روز ده...البته کلی حموم رفتیها...ولی حموم روز 10 دیگه معروفه!!!هههه بابائیت بردت حموم...بابات هم بعنوان فیلمبردار وعکاس باهاش رفته بود..یه فیلم خیلی جالب ازت گرفتن..یعنی عشق میکنی ازحموم پسرکم..هیچ صدات درنمیاد...بعدشم خوابت میبره عمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق

و البته گاهی هم انقدره وول میزنی از هرچی زیرته و پوشیدی و روته میریزی به هم...آخه این چه مدلشه مادر؟؟؟

منم دلم میخواست برم حموم..آخه سه روزی هست عجیب گردنم گرفته...یعنی یه شب تو خواب صداکردی تا اومدم گردنمو بچرخونم ببینم چیه گردنم قفل شد...دقیقا ازهمون سمت راست ازگوش و گردن و دست راست و...وحشتناک درد میکنه...موفق نشدم برم حموم خلاصه..شبشم تاصبح از درد خوابم نبرد وآخرمجبور به شیاف و مسکن شدم....بابات از یه دکتر پرسیده بود اون گفته ازعوارض بعد عمله! نمیدونم..فعلا هیچ جوری نمیخواد آروم شه انگار..همشم داره بدترمیشه...خودم بعیدمیدونم از اسپاینال باشه..آخه از اونشبی که گردنمو بد چرخوندم اینطوری شد...

انشاالله حمام خودم باشه فردا!!

از کارهائی که خیلی دوست داری اینه که سرتو بذاری رو تن مامان و بخوابی...انقدرم مزه میده..ولی حیف نمیشه زیاد تو این حالت نگهت دارم. آخه باید بلندت کنم بعد شیرخوردن بادگلو بزنی...بعدشم دوباره سرتونمیذاری بخوابی!

نازی پسرم چقدر دوست داری اینطوری بخوابی...انگار خوابهای خوب خوب میبینی:

 

 

 امروز شهادت امام هادی(ع) است...

توسل میکنم به امام بزرگوار وازشون میخوام شفاعت کنن پسرگلم رو خدا برامون سلامت وصالح حفظ کنه..واقعا انقدر نینی کوچولو وظریفه بدون امداد الهی آدم باورش نمیشه ازخطرات حفظ بمونه...

يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ
اى‏ ابا الحسن،اى على بن محمّد،اى هادى نقى،اى فرزند فرستاده خدا،اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما،به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم،و تو را پيش روى حاجاتمان‏ نهاديم،اى آبرومند نزد خدا،براى ما نزد خدا شفاعت كن،

روز چهارشنبه 25 اردیبهشت(یازدهمین روز زندگیت):

 آخی چنان حستگی درمیکنی انگار کوه کندی!!

پارسای کوه کن؟؟!!!

وقتی هم میخوای تعویض بشی چه پوشک باشه چه لباس کولی بازی میکنی...گریه هائی میکنی که نگو..

بعدشم کم کم آروم میشی...تاحالا از گریه هات عکس نگرفتم..چون تو اون مواقع دلم داره میره که یه جوری آرومت کنم!

ولی بعدش سرحال میشی ناناز میشی...قربون لبای خوشگلت..لوس نشو:

اینهاهم عکس دست و پاهات با دست مامان...آخجونم چه مزه داره دست و پاهاش توی دستم..کوچولوی پوست پوست من:

اینجا زوری دادم انگشتمو بگیری...

 

اینم نیمرخ نازت...امروز خاله وبابائیت میگفتن چهرت عوض شده نسبت به روزهای قبل:

 اوایل لازم بود هی ازخواب زوری بیدارت کنم که شیربخوری...بیمارستان میگفت روزها هر3ساعت..شبها هر4 ساعت..اما الان خودت هر 2ساعت نهایت بیدارمیشی و شیرمیخوری

ماشاالله سیکل دوسه ساعتت اینجوری: جیش، خوردن شیر، تعویض پوشک!!!

اولش بیمارستان پوشک کانفی بیبی داده بود ولی خب چون شیرخوردنت کم بود جیش هم کمترمیکردی..بعدش خودمون جان بیبی خریده بودیم اما چون خیلی ماشالله شیربیشترمیخوردی همش پس میدادی..

باز برای امتحان پوشک مولفیکس برات بستیم..فعلا اوضاعت روبراهه...آخی بچم میخواد ایرانی بپوشه خرج باباش کم شه!!!

دارم کم کم با صداهائی که درمیاری آشنامیشم...غرغر خیس بودن پوشک...گرسنگی...

نازی پسرم

 روز پنجشنبه 26 اردیبهشت(دوازدهمین روز زندگیت):

آی پسرمممممممممممممممم

وای پسرمممممممممممممممممم

گردن مامان درد میکنه قربونت برم...نمیتونم درست بغلت کنم ازت عکس خوشگلی بندازم...

پرسوجو کردم میگن بعضیها از اسپاینال اینطوری میشن...میخوام تا شنبه صبرکنم خوب نشد برم دکتر...حسابی زده به دست راستم...

 

 امشب شب لیله الرغائب یعنی شب آرزوها بود...

بابات امروز روزه داشت وکلی دم افطار برات دعاخوند وبهت فوت کرد...همش سوره هائی که توبارداری میخوندیم رو میخونه وبهت فوت میکنه..شب برای اولین بار یه گریه ای کردی حس کردم درد داری...وای اصلا طاقتشو ندارم..رفتم توآشپزخونه صداتو نشنوم و نبات خوردم ونعنا بلکه روی توهم اثربذاره...شکرخدا گویا دل درد نبود و زودی خوابیدی بغل مامانیت.منم کلی خیالم راحت شد

 

 روز جمعه 27 اردیبهشت(سیزدهمین روز زندگیت):

 امروز هنوز کتفم درد میکنه...مادر فقط فعلا برات عکس خوشگل میذارم...

 

 

 روز شنبه28 اردیبهشت(چهاردهمین روز زندگیت):

دیشب خیلی خوب نخوابیدی پسر گلم..یعنی خواب بودیها ولی توی خواب هی غر میزدی!!!

منم دستمو گذاشته بودم پشتت تا اعتراض میکردی میزدم پشتت میخوابیدی..دلم برات میسوزه بد میخوابی..

خیلی دلت میخواد تو بغل مامان بخوابی وقتی شیرمیخوری...اما حیف مجبورم بادگلوتو بگیرمو هی ازبغل مامان میری...خلاصه امروز صبح آوردمت روی دشک خودم و پتومو کشیدم روت و لپمو چسبوندم به لپت..

خودم جرات نداشتم بخوابم از ترس اینکه خوابم بره بیوفتم روت..ولی توچندساعتی آروم خوابیدی...بعدشم دادم مامانیت بردت حموم..انقدر حموم دوست داری آدم ذوق میکنه...البته این روزها هوا سرد شده..خونه وحموم رو گرم کردیم برات..

بعدهم منو خالت توی آشپزخونه که گرم کرده بودیم لباس تنت کردیم...مثل گل خوابیدی:

چهرت هر روز داره عوض میشه...مامان و بابا خیلی دوستت دارن پسرکم..

دوهفته از زندگیت میگذره..انشاالله همیشه لبخند به لبت باشه وعاقبت بخیریتو ببینیم

من هنوز وارد به همه کارهات نشدم...امروز درد کتف وگردنم خیلی بهتره..گویابخاطرهمون اسپاینال بود..

شبها منو تو ومامانیت توی اتاق میخوابیم..فقط شب جمعه بابات اومد پیشمون..شبهای دیگه هم خیلی دلش میخواد پیشمون باشه ولی من نمیذارم..آخه گناه داره همینطوری تو روز کلی خسته میشه..دیگه شب هم نخوابه از پا درمیاد ونمیتونه سرکار بره...

تو شبها یه بار معمولا برای تعویض پوشک بیدارمیشی...حسابی هم موقع تعویض معمولا کولی بازی درمیاری و همه رو بیدار میکنی..دهن کاملا باز و گریه لوس کردن خودت!!!! گریه الکی!!!

ولی دیگه برای شیر و..گریه نمیکنی...چون معمولا قبل اعتراضت خودم بهت شیرمیدم واگه هم گشنت باشه بیشتر نق نق میکنی و گریه نمیکنی..

معمولا تنها زمانیکه در شبانه روز گریه میکنی بخاطر تعویض پوشکه...اونم وقتی بازمیشی وهوامیخوری حسابی عشق میکنی وگریت بندمیاد وچشمات باز میشه تازه!!!!

انقدر دلم برات میسوزه که هی باید بادگلو بزنی..

آخه انقدر ناز بغلم خوابت میره آدم دلش نمیاد تکونت بده بیدارشی ولی چاره ای نیست دیگه!!!

فعلا تنها کارتو که بشخصه تنهائی انجام میدم شیردادنته!!!قهقهه

خسته نباشم!!!!

بقیه کاراتو مشارکت میکنم!!!گاهی لباس پوشوندن وتعویض پوشک..

ولی تاحالاهیچوقت زیرآب نشستم و حموم نبردمت...

بادگلوتم بخاطردستم نمیتونم خودم بگیرم..هروقتم میخوام اینکاروبکنم بادگلو نمیزنی اعتمادبه نفسم میاد پایین...البته امروز اولین بار اینکارو کردی وخوشحال شدم..هورااااااااااااااااااا

شبهاکه بابات میاد این وظیفه خطیر بعهده اونه!!!خیلی خوب هم ازعهدش برمیاد!!!هههههه

روزهاهم مامانیت و گاهی دیگران...

حموم هم تاحالا فقط مامانی و بابائیت بردنت..

زیرشیر آب شستنت هم امروز یه بار بابات انجام داده..بقیه موارد مامانیت انجام میده..

کلا من فقط خسته نباشم!!!!همش دعامیکنم زودی این کتفم خوبه خوب شه یه کم کارهاتو خودم انجام بدم اعتمادبنفس بگیرم!!!

گاهی فکرمیکنم یعنی ازعهده بزرگ کردنت برمیام؟؟؟یعنی میتونم بچه داری کنم؟؟؟نکنه بی دست وپا باشم بلائی سر بچم بیارم؟؟

کلا شوت میزنم!!!

آخه خیلی دوستت دارم..گاهی فکرمیکنم قراره واکسن بزنی یا ختنه شی بغضم میگیره...طاقت ندارم ببینم ازناراحتی گریه میکنی عزیزکم

کاش میشد مامان جورتو بکشه!!!ههههههههههههههههههههههههههههههههههه

 

 

niniweblog.com

رحم شما براي كودك، يك محيط دنج و گرم و نرم بود و مدتي طول مي كشد تا نوزاد به تصاوير، صداها و احساسات مختلف زندگي خارج از رحم عادت كند. احتمالا شما نمي توانيد يك شخصيت يا خلق و خوي خاص را در كودك خود تشخيص دهيد، زيرا او در اين دوره حالتهايي از قبيل خواب و بيداري (كه ممكن است در حالت بيداري، آرام يا فعال باشد) را به طور متناوب تجربه مي كند.
نوزاد شما تنها بوسيله گريه كردن مي تواند با شما ارتباط برقرار كند، اما شما مي توانيد با صدا يا لمس كردن، با او ارتباط برقرار كنيد. اكنون، كودك شما قادر است كه صداي شما را تشخيص داده و بين صداي شما و ساير صداها، تفاوت قائل شود.
احتمالا نوزاد شما دوست دارد كه او را نوازش كنيد، ببوسيد، ماساژ دهيد، بغل كرده و راه ببريد. حتي ممكن است هنگامي كه صداي شما را بشنود يا صورت شما را ببيند، "آه" بكشد و يا بخواهد كه شما را در يك جمع پيدا كند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابا
30 اردیبهشت 92 8:52
سلام پسرک بابا
ببين مامان چه زحمتی ميکشه برات و ضمناً هم وبلاگتو بروز ميکنه
ايشاا... قدر زحماتشو و عاقبت بخير بشی



سلاااااااااااااااااااااااااااااام
مرسی بابای عزیز
پارسا یکدنیا دوستت داره