پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 4 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 38-در انتظار

1392/2/9 0:30
نویسنده : مامان
5,960 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری پارسا:

هفته 38 بارداري من از سه شنبه3  تا دوشنبه9 ارديبهشت بود

هورااااااااااااااااااا ازهفته 38 وارد هفته هاي زايماني ميشم...ديگه فقط بايد منتظر بمونم پسرگلم اراده كنه تشريف بياره بغل مامان و باباخیال باطل

يعني كي مياي پسركم؟؟؟متفکر

ازين به بعد هرلحظه درانتظار اومدنت هستيم...دکترگفته تامیتونی فعالیت کن!!!فعلا مشغولم!

پیاده روی+قر دادن با شعاع زیاد!!هههههههههههههه

 

 اوضاع معده واقعا خرابه این روزها..واقعا بشدت اسیرم کرده به تمام معنا...انقدر حالم بدمیشه که همش ضعف میکنم..به توصیه اطرافیان این روزها بیشتر کباب راسته میخورم..بابات زحمت میکشه تازه تازه میخره برامون درست میکنه..سبکه..کم میخورم...انرژی خوبی هم میده..خداروشکر

دیگه اوضاع خرابی بعدیم دردلگنه...چیزعجیبیه!!!!گاهی نمیتونم شلوار پام کنم!!!انگار پام بالانمیاد...ولی پیاده روی خیلی خوبه..آدم حال میاد..دردهاهم بهترمیشه...بازم خداروشکر

اینها از اوضاع خرابیهای جسمی!!!حالا میریم سراغ اوضاع خرابیهای روحی!!!

این روزها غیراز منو بابا همه یه جورایی چشم انتظارن...خلاصه زایمانه وتاریخ زایمان و نوع زایمان و تجربیات مختلف زایمان!!

قبلا دوستانی که تجربه زایمان داشتن میگفتن دقیق تاریخ زایمانتو نگو چون همه منتظرمیشن وهرکی یه چی میگه..ولی خب نمیشه که..

منم که واقعا زمان زایمانم معلوم نیست و خودمم سردرگمم!!!دیگه واویلا

ازطرفی چون هنوز دکتر درموردم فعلا تمایلش روی طبیعیه و خودمم موافقم باهاش دیگه همه چی پیچیده تر!!!

آخه هرکی میشنوه طبیعی حسابی یه حالی بهم میده!!!هههههههههههههه

همه تقریبا میگن بروسزارین کن!!، نمیتونی!!، جدیدا همه دردطبیعی رومیکشن آخرشم سزارین میشن!! و....

یعنی این روزهای آخری انرژیه که از زمین وآسمون میباره!!!قهقهه

حتی یکی دوبار انقدر بهم ریختم نشستم یه کم گریه کردم!!!

این روزهاخیلی حساس شدم...دقیقا خودم نمیدونم چرا!!!کم خوابی وبدی تغذیه بخاطر این معده درد ازیکطرف و شاید تغییرات هورمونی این ماه آخر ازطرف دیگه...

 واقعا نیاز دارم به یکی که بهم انرژی مثبت بده...مامانم و بابات فعلا بهترین حامیهام هستن!!!

میدونی من همیشه دلم میخواست طبیعی بزام..میگن بعد زایمان طبیعی وقتی بچه میاد بیرون همه درها تموم میشه وجاش یه احساس توصیف ناشدنی شیرینه...دلم اون لحظه رومیخواد...هرچند هرجوری باشه شیرینیه خودشو داره...ولی نمیتونم باورکنم چیزی که خدا داده خوب نباشه و اونیکه آدم میسازه بهتر باشه...ولی خب الان مسئله دوست داشتن من نیست،مسئله یک زایمان خوب وسلامت هردومونه...برای همین هیچی به دکتر حرف نمیزنم واصرارنمیکنم که یه موقع بعدا بگه خودت خواستی و من گفتم نمیتونی! اماخب شکرخدافعلا دکترهم نظرش روی طبیعیه..البته یه چی گفت یه کم دوبه شکم!میگفت بذار دردها بصورت طبیعی شروع بشه که هم مطمئن شیم بچه کامل شده وخودش خواسته بیاد هم اینکه موقع دردها سربچه کامل میاد توی لگن و اونموقع میشه بامعاینه گفت باتوجه به ابعادبچه وزن بدن برای زایمان طبیعی چطوره..اگه نشد سریع میبرمت سزارین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اصلا دلم نمیخواد درد طبیعی رو بکشم وآخرش سزارین شم..بعضی دوستانم اینطوری شدن ومیگفتن خیلی آدم دیگه کم انرژی میشه..دلم میخوادجون داشته باشم حسابی بهت برسم...ولی خب زایمان فرآیند قابل پیش بینی نیست دیگه...من همه چی رومیسپرم بخدای مهربون که هرچی بسلامت هردومونه پیش بیاد

ازطرفی دکی میگفت میشه هفته دیگه یه سونو بدم ابعادشو ببینم!!! ازطرفی میگفت میشه معاینه لگن کرد ولی دقیق نیست..خلاصه نظرکلیش این بودفعلا صبر کنیممممممممممممممممممممم

ماهم داریم صبرمیکنیم!!!

عملا تاآخرین مهلت زایمان که 9ماه و9 روزه مدت خاصی نمونده..بزودی بغلمی پسرگلم...هرچی دوست داری بمون وکامل شو عزیزم..هرچندکه برای دیدنت خیلی بی تابم و هی میبینم کسانیکه بارداریشون دیرترازمن بوده دارن زایمان میکنن و من هنوز نزاییدم!!!پسرم زرنگه دیگه..میخوادحسابی کامل و قوی بشه...

خیلی دوست دارم بیای بغلم ولی واقعا توی دلم جات خالیه پسرم!!!آخی جدیدا جات خیلی خیلی تنگ شده...ولی هنوز ماشالله به نسبت خیلی وول میزنی...کف پاتوکه فشارمیدی قشنگ قابل تشخیصه وهرکی دست میذاره میفهمه برجستگی کف پاته...نازی پسرم...کافیه کف پاتو یه کم فشاربدیم..سریع پاتومیبری یه کم جلوتر..باز اونجاروفشار بدیم میبری یه کم اونورتر..خلاصه زیادی بشه میری تو اعماق..خیلی بامزست..بابات هی باهات بازی میکنه

تازه این هفته بابات سرشوگذاشت روی شکمم وبراحتی صدای قلبتو شنید!من حسودیم شد منم میخوام مستقیم بشنوم!!!نیشخند

 خبری از انقباض و دردهای کاذب روزها وهفته های قبل زایمان نیست!!!نکنه نمیخوای بیای پسرکم؟؟؟هههه دوستان میگن اطرافیان زیادی دعاکردن که پسرت زودرس بدنیا نیاد!!!

میدونی یه کم تو تشخیص درد وانقباض مشکل دارم!!!

 

 راستی گاهی کارهائی میکنی هرکی نشسته یامیخنده یا میترسه!!!

مثلا گاهی تامیتونی جمع میشی پایین وسرشکمم کامل خالی میشه وحسابی میای جلو..انگارشکمم شده طاقچه!!! میشه روش یه بشقاب گذاشت..واقعا خنده داره!! ولی صبحهاکه ازخواب پامیشم انقدر پخش شدی تو پهلوها انگارنیستی!!!! کم کم هی قل میزنی به سمت جلو!!!

گاهی هم کلا گلوله میشی یه طرف یا پاتو محکم با فشار هی اینور اونور میبری!!! این روزها ازین کارات فیلم زیادگرفتم هورااااااااااااااااااا

 

تخت کوچولوی خوشگلت رو این هفته آوردیم خونه..خیلی قشنگههههههههههههه...سبز وکرم...بابا خواست نصبش کنه دید جای دوتاپیچش اشتباه سوراخ شده..بنده خدا کم خستس این روزها این چیزهاهم اضافه میشه..البته همه این کارهارو باتمام وجود وباعشق انجام میده

حس میکنم یه کم زیرچشمهای بابا گود رفته...طفلی همش درحال دوندگیهای مختلفه

 

ازاین هفته هم تصمیم گرفتم دیگه شرکت نرم..هم نشستن واقعا سخته و وقتی شرکتم بیشتر حالم گلاب به روت میشه...هم اینکه خسته میشم از سوال جوابهاشون...اییییییییییییییییییییی

میخوام این روزهای آخر در آرامش باشم...بابات بهم میگه سخت نگیر!!!راستم میگه حرفشو قبول دارم..ولی خدائیش بعضیها دیگه خیلی میرن روی اعصاب آدم..پسرطفلی من هنوز 9ماهش پرنشده هی میگن زیادبمونه خوب نیستها، نکنه یه طوریش بشه،بعضی بچه ها زیادمیمونن پیپی میکنن و میره توی معده و ریشون و....

ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووی همه دکترن یعنی!

خب مادرهم همینجوری فکرسلامت بچه هست..دیگه این حرفاهم زیادبشه ناخودآگاه یه کم تاثیراتی میذاره!!!

این هفته خیلی کم خونه خودمون بودیم..بیشترخونه مامانها ویه روزم خونه مامان بزرگم

ولی همون روزهائی هم که میام خونه همه حساااااااااااااااااااااااااابی دعوام میکنن!!!زبان

همه این مسائل دوهفته دیگه نهایت تمومه...تا خداچی بخواد...امیدوارم خیره خیره خیر باشه

 

آخرین روز این هفته بازم رفتم پیش دکتر..

هههههههههههههههههه خودم خندم میگیره آخه دکترهم میخندید ازاینکه انقدر قبلا پسرگل من عجله داشت بیاد و الان صبور شده!!!!

به هرحال تا9 ماه و 9 روزت دوهفته مونده عزیزم..هرچی به دکتر اصرارکردم معاینه کنه ببینه اصلا توی لگن اومدی یا نه گفت نه هفته دیگه!!!! تو صبوری دکترهم صبوره...منم ناچار صبوری میکنم هرچندهلاک دیدنتم عزیزمممممممممممممم

خوبه بدونی جزء معدود بچه هائی هستی که تو دل مامانت خیلی میمونیها...بقول دکتر بهت خوش گذشته!!قدیمها 9ماه و9روز رو پرمیکردن ولی این روزها اکثرا زودتر میزان!!!

خداروشکر تو موندی وداری کامل میشی...

 

اینم عکس شکمم از آخرین روز هفته 38:

 

 

 

بارداری پوریا:

هفته38بارداری من از دوشنبه 13تا یکشنبه 19 فروردین بود.

داشتم فکرمیکردم ماشاالله دوتا داداش مثل هم هستین.آخه تو هم عجله داشتی به دنیا بیای وهمش انقباض داشتم و 5هفته آمپول پروژسترون زدم که زایمان زودرس نداشته باشم و برای تکمیل ریه هات بتامتازون زده بودم.حالا صبور شدی!!

راه پارسا رو پیش نگیر بچه جان!!!!!!!!!!!

بابات روز اول این هفته خواب دیده بود کیسه آبم پاره شده.بهش میگم نگران نباش الانم زایمان کنم انشاالله خطرناک نیست.داریم کارهای روزهای آخر را انجام میدیم.باتوجه به اینکه مامان جونت حالش خوب نیست میدونم مقداری بعد زایمانم دست تنهام.برای همین برای حدود یک هفته غذا گذاشتم فریزر.روزهای قبل زایمانم چندتا غذا درست میکنم میذارم توی یخچال.دیگه فریزر جانداره.

باباوپارسا کولر راهم روبراه کردن.همه درتلاشیم خلاصه..

اولین روز بعدازتعطیلات عید که دکترمطب بودمنم رفتم.دکترگفته بودفقط اونروز خانمهای بارداری ماه آخر را ویزیت میکنه.هرکی را نگاه میکردم میدیدم هم هیکل خودش هم شکمش ازمن بزرگتره!!وقتی خودم راهم وزن کردم دیدم یک کیلو ازماه پیش کم کردم.البته خب مدت طولانی مریض بودم وآنتی بیوتیک میخوردم.خلاصه وقتی دکترصدای قلبت راشنید بهش گفتم من این خانمهای هم ماه را دیدم استرس گرفتم.شکمم کوچیکه.گفت تو چربی شکم نداری هرچی هست بچس.به نظرش وزنت الان2900بود و گفت فکرکنم تازایمانت 3300بشه حداکثر. بهش گفتم میشه طبیعی زایمان کنم؟گفت بله ولی پیش من نه!!ریسک داره من میترسم!!

خلاصه تاریخ26 فرودین را برای زایمان نویت داد.میخواست24 ام بده گفت تعطیلی رابه مامیگن فقط بیمار اورژانسی بفرستین برای همین افتاد26 ام.کی

فت ضربان قلبش پایینه میترسم بندناف دور گردنش باشه.من گفتم خوابه که تکون نمیخوره.خلاصه دکترگفت من نگرانم یه کیک و شیر بخور برو تست Nst بده.وقتی خوراکی خوردم و درازکشیدم بیدارشدی.دکترمیگفت اگه تکون نخوره بده باید بری سونوگرافی.من که خیالم راحت بود چون حرکاتت خوبه.خلاصه ده دقیقه ای درازکش داشت نوارمیگرفت و تو هی تکون میخوردی و من دکمه ی حرکت کردنت رامیزدم.وقتی اومد نگاه کرد گفت وای این چیه؟همش حرکت کرده دستگاه تکون خورده.یعنی اصلایه خط صاف ثبت نشده بود!!گفت5دقیقه دستت را روی دستگاه بذار که ضربه میزنه تکون نخوره.هی ضربه میزدی زیر دستگاه و خب من چیکارمیتونستم بکنم فقط روی شکمم نگه داشته بودم.بازهم نشد وآخرمنشیش وخودم باهم دستگاه راچنددقیقه نگه داشتیم تاکمی نوار  صاف ثبت شد.کلی باعث خنده دکتر ومنشیش شدی.میگفتن انقلاب کرده!!خداروشکر خوب بودی عزیزکم.بعدش رفتم دنبال پارساوبهش خبر دادم که 11شب بخوابی پوریا به دنیامیاد.اونم کلی خوشحال شد.

بابت وزنت هم گفت تامیتونی این ده روز را به خودت برس.لیدی میل داد کع مکمله.البته گفت هرهفته نهایت200 یا300گرم اضافه میکنه ولی خب بازهمونم غنیمته دیگه.

یکی از روزهای این هفته هم رفتیم آزمایشگاه برای قند و تیروئید.پارساهم آزمایش ادرار داشت و برای قند دوساعته ی من دوتائی آزمایشگاه موندیم.تو راه برگشت توماشین روی پام درازکشیده بود وبغلت کرده بود میگفت داداش بیابخوابیم

 

-اینم عکسهای این هفته.پارسا تاببینه میخوام باهات عکس بندازم میادمیچسبه.فعلاکه عاشقته.یکسره شکممو بوس میکنه.گاهی میگم زایمان کنم ازین کارش راحت میشم.آخه خستم میکنه.روزی یکی دوبار سوارتابش میشه و من جلوی تاب می ایستم حدود 100بارکه تاب جلومیاد شکممو بوس میکنه.واقعاخسته میشم ولی تحمل میکنم

 

اينم مشخصات نيني ها درهفته3٨:

week 38rhubarb

كودك شما حسابي چاق شده است! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستند) و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است. او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان نهايي خود قرار دارند. ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد خود ادامه مي دهند.
فكر مي كنيد چشمهاي كودك شما چه رنگي هستند؟ ممكن است نتوانيد به درستي پاسخ دهيد. اگر چشمان او قهوه اي باشند احتمالا به همين رنگ باقي خواهند ماند. اگر رنگ چشمانش خاكستري تيره يا آبي پررنگ باشد ممكن است به همين رنگ باقي بمانند و ممكن است تا 9 ماهه شدن نوزاد سبز فندقي يا قهوه اي شوند. اين امر بدان خاطر است كه امكان دارد عنبيه كودك (بخش رنگي چشم او) در ماههاي اول پس از تولد رنگدانه بيشتري ذخيره كند. به همين دليل امكان ندارد كه رنگ چشمهاي او روشن تر يا آبي تر شوند. عنبيه هاي سبز فندقي و قهوه اي بيشتر از عنبيه هاي آبي يا خاكستري رنگدانه دارند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

شیرین
9 اردیبهشت 92 14:39
عزیزم اینقد به این چیزا فکر نکن بالاخره مردم دوس دارن الکی حرف بزنن دیگه. اون کسی که پارسا جونو توی دلت گذاشته خودش میدونه که کی و چه جوری به دنیا بیارتش بهتره.توکل به خدا کن و از حرکتای پارسا توی شکمت لذت ببر


انشاالله سالم باشه بقیش فداسرش
سارا زارع
9 اردیبهشت 92 16:01
سلام من تو هفته ي نهم هستم اگه ميتوني از تجربياتت در اختيارم بزار
منتظرم


سلام بسلامتی مبارک باشههههههههههههههههه
خوشحال میشم بتونم کمکی کنم ولی اینطوری که نمیشه...سوالی داشتی برام ایمیل بزن
خاله مهسا
10 اردیبهشت 92 8:13
خاله مهسا دلش واسه مامان سهیلا تنگ شده
پارسا جونم دوست دارم زودتر ببینمت
به مامانیتم گفتم تصوراتمو راجع به روی ماهت
جای مامانیتم خیلی توو شرکت خالیه
دوستتون دارم و چشم انتظار دیدن شما و مامانی اونم به موقعش



مرسی خاله مهساجون..شماهمیشه لطف داری عزیزمممممممممممممممممم