پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته 30-سه چهارمش گذشت!

1391/12/14 0:32
نویسنده : مامان
14,634 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری پارسا:

هفته 30 بارداري من از سه شنبه 8 تا دوشنبه 14 اسفند بود

هوراااا فقط يك چهارم دوران بارداري باقي مونده تا نيني گلم بيادبغلمم

آخجون كي بشه پارسا يه كم جون بگيره بشه آدم محكم فشارش بده به بغلش ، لهش كنه مزه بده!!

نترس پسرم من وحشي نيستم!!!نوعي ابراز علاقست اين!!!سعي كن كنار بياي باهام!❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

 

 

هفته ي 30 آخرين هفته ازماه 7 هست...نميدونم بگم زود گذشت ديرگذشت!!!

به هرحال چشم بهم ميذاري ميگذره!!! و به ديدار پسمل گليمون نزديكترميشيم

يه كم ديگه چشم به هم بذارم فارغ التحصيل شدي....

داري ازدواج ميكني...

 

پسرگلم  مامان و بابا عاشقتن وبهت افتخارميكنن وهميشه آرزوي سلامتي وخوشبختي وعاقبت بخيريت رو دارن

اينم حلقه ي گل پيشاپيش گردنت كه پسرخوبي خواهي بود!!!

اين هفته ماماني عارضه ي جديدي روتجربه كرد!!!هههههههههه گرفتگي عضلات ساق پا درشب!!

خيلي هم حالگيريه..آدم خوابه پاش ميگيره!!!

معدمم بشدت رفلاكس داره وكافيه بعدخوردن چيزي درازبكشم خيلي راحت برميگرده تو دهنم شبها گاهي نيمه نشسته ميخوابم!!!قهقهه

 

 این هفته رفتیم مهمونی باهم..خونه ی پانیساکوچولو..باباتم طفلی رفت با کارواش و..شر خودشو گرم کرد تامهمونی تموم شه..قبل مهمونی بهت گفتم پسرم هی شیطونی وبازی نکنیها!!! آروم بگیر بخواب..چقدرم تو حرف گوش کردی!! از اول مهمونی تا وقتی اومدیم خونه هی داشتی وول میخوردی!!هههه

آخه دوست ندارم هی تو چشم بیای پسر آتیش پاره ی من!!گویا خودت دوست داری!!هه

 اینم عکس نینیهای مهمونی:

اول عکس صاحبخونه:

اینم بقیه نینی گلیها:

 

 

یه کادوی خوشگلم از خالت گرفتی پسرم...هی گفتم خاله جون آخه پارسا جوگیر میشه بدنیا میادها!!ههه

دستشون درد نکنه...

 روز شنبه صبح داشتیم میرفتیم سرکار..ازهمون اول صبح شروع کردی به حرکات شدید...

خب خیلی وقتها آفتاب بالانس میری..گفتم عادیه هی قربون صدقت رفتم..هی گذشت گذشت دیدم ای بابا چرا تموم نمیشه؟چرا آروم نمیشه پسرک من؟؟؟حتی بابات توی ماشین دست گذاشت روی دلم سریع فهمید خیلی داری ورجه وورجه میکنی...حدود یک ساعت ونیم بی وقفه تکون میخوردی!!!! اصلامونده بودم چطور خسته نمیشی..بابا گفت میخوای بریم بیمارستان اگه عادی نیست؟گفتم حالا بذار صبحونه بخورم بهت خبرمیدم

آخه راستشو بخوای شبش از معده درد نتونسته بودم شام بخورم وگشنم بود..حتی توی شرکت همکارمم میگفت وای چرا اینجوری میکنه؟؟؟خلاصه صبحونه رو که خوردم ده دقیقه نگذشت آروم شدی!!!یعنی شوکه شده بودم!!گشنت بود مادر؟؟؟ههههههههههههههه

دیگه حرکاتت عادی شد شکرخدا

ولی شب موقع خواب باز شروع کردی اونم خیلی شدید..هرکاری کردم بخوابم نتونستم...روده هامم یه کم گلاب به روت صدامیداد نبات خوردم گفتم شاید به صدای اون واکنش میدی ولی آروم نشدی..دیگه راستش نگرانت شدم زنگیدم بیمارستان عرفان..مسدولش گفت حرکات زیاد هم نیاز به بررسی داره برو یه بیمارستانی یه نوارقلب ازجنین بگیرن..بازم زنگیدم بیمارستان عرفان..مامای بلوک زایمانش گفت ای داد بیداد!!!زود برو یه نوارقلب ازش بگیر...خلاصه با بابات حاضرشدیم رفتیم همون عرفان..خیلی دلشوره گرفته بودم برات.تو راه خوابیدم که فکروخیال نکنم.

رفتم بلوک زایمان وسریع دستگاه وصل کردن که ازت نوارقلب NSTبگیرن.اولش زیاد راضی نبودن آخه منوبه پشت خوابونده بودن فشارمم اومده بود پایین نفس تنگی گرفته بودمو خیلی حالم بدبود..ازطرفی یه دکمه داده بودن دستم که موقع تکون خوردنت فشاربدم ولی من چون حرکات روده داشتم و حالم بدبود حرکاتتو درست حس نمیکردم...خلاصه گفتن به بابا بره برام آبمیوه بگیره وبعدنیم ساعت باز نوارگرفتن اینسری کمی به پهلو خوابیدم وحالمم بهتربود..شکرخدا نوارقلبت عالی بود فقط توش رحم من چندتاانقباض ریز و یه انقباض زایمانی نشون داده بود.که بهم یه آمپول زدن وآزمایش ادرار داشتم که کمی باکتری داشت.خلاصه فردا رفتم پیش دکتر حجتی وایشون گفتن اون انقباضت خوب نیست..البته منکه خودم انقباضی حس نمیکردم!خلاصه بهم دوهفته استراحت مطلق داد ویکسری دارو برای جلوگیری از انقباض و آمپول برای تکمیل ریه های خوشگلت...

فرداشم بابات رفت ازخونه وسایلمونو بیاره..شبش خیلی دلم گرفته بود یه دل سیرگریه کردم...خدای من شاهده که حاضرم خودم بمیرم ولی تو سالم بدنیا بیای وهیچ مشکلی نداشته باشی..پارساجونم کلی باهات حرف زدم وگریه کردم.جون مامان زودبدنیا نیا..طاقت ندارم تو دستگاه ببینمت عزیزکم..یه ماه ونیم دیگه صبرکنی کامل کامل شدی مامانی..اون شب انقدر گریه کردمو خدا و معصومین روقسم دادم مراقبت باشن تاخوابم برد...خوب بود یه کم خالی شدم!!!!!!!!!

توهم خیلی مراقب خودت باش پسرکم..مامان خیلی دوستت داره

فعلا هم خونه ی مامانم استراحتم و سرکارهم نمیرم..حسابی کف کردم!همه فدای یه تار موی کله ی کچلت!!!هههههه تو خوب باشی

 

بارداری پوریا:

هفته 30 بارداری من از دوشنبه16تایکشنبه22بهمن بود.

دیگه خداروشکر کارهای منزل جدید سرو سامان گرفته و تصمیم گرفته بودیم پارسا را مهدکودک ثبت نام کنیم.بابات طی تحقیقاتش یک مهدکودک نزدیک خونمون را پیشنهاد داده بود.روز 21 بهمن بابا اومد و همه رفتیم مهد را دیدیم و صحبت کردیم.بعدش هم وقت سونوگرافی داشتم که ایکاش نمیرفتم!! اصلا به دلم خوب نبود این سونوگرافی را بدم.آخه سر بارداری پارسا خاطرات بدی از سونوگرافی این هفته داشتم.خلاصه رفتیم و سونو دادم و دکتر گفت همه چیز روبراهه و اومدیم بیرون.به بابات گفتم خداروشکر خوب بود.اصلا دلم نبود سونو بدم.یکدفعه یادم افتاد که دکتر طول سرویکس را اندازه نگرفته.مجدد رفتیم داخل و میدیدم دکتر هی یه چیزی را اندازه میگیره قطر حدود 12تا13.دکتر یکدفعه گفت شما خونتون نزدیکه؟گفتیم تقریبا چطور؟گفت که خوب شد اومدین دوباره قسمت بود من اینو ببینم البته چیزی نیستها ولی چند روز دیگه بیاین دوباره اندازه بگیرم.هی میگفت چیزی نیست.من باسوالاتی که کردم فهمیدم متاسفانه همون بخشی که عامل هیدروسفالیست مشکل داره.دیگه چی برات بگم از حال و روزم عزیزکم که نگفتنم بهتره....

 

اينم مشخصات نيني گلي درهفته 30:

week 30cabbage

اندازه كودك شما كمي بيشتر از 39.3 سانتي متر شده است و وزن او حدود 1350 گرم مي باشد. مايع آمنيوتيك اطراف او اكنون حدود 700 گرم است اما با گذشت زمان كودك شما رشد كرده و حجم بيشتري از رحم را به خود اختصاص خواهد داد و در نتيجه حجم مايع آمنيوتيك اطراف او كاهش خواهد يافت. چشمان او باز و بسته مي شوند، او قادر است بين تاريكي و روشنايي تمايز قائل شود و حتي مي تواند حركت يك منبع نور را به سمت عقب و جلو دنبال كند. هنگامي كه كودك شما متولد شود چشمانش را در بيشتر طول روز بسته نگه مي دارد. هنگامي كه چشمانش را باز مي كند مي تواند به تغييرات نور واكنش نشان دهد. اما ميزان دقت بينايي او تنها 20/1 (يك بيستم) است، يعني فقط اشيائي را دقيقا تشخيص مي دهد كه تنها چند سانتي متر با صورت او فاصله داشته باشند. بينايي طبيعي در بزرگسالان (براي افراد سالم) برابر با 20/20 (بيست بيستم) است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)