پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 4 روز سن داره

هديه های آسموني

هفته13 بارداري-ورود به ماه 4

1391/8/15 14:30
نویسنده : مامان
21,472 بازدید
اشتراک گذاری

بارداری اول:

هفته 13 بارداري من از سه شنبه 9 تا دوشنبه 15 آبان بود...

از اونجاييكه سه ماهه اول بارداري در 12 هفته و 6 روزگي تموم ميشه پس روز دوشنبه15 آبان ميشه شروع ماه چهارم...

منو بابات هم ازین بابت خیلی خوشحالیم

هورااااااااااااااا نيني جان شادي كن از خطرات سه ماهه اول جستي!!!

خدايا شكرت

 جوجه کوچولوم حالش خوبه

بارداری دوم:

هفته 13 بارداریم از دوشنبه17تا یکشنبه23مهر بود.هورااااااااااااااااااااااااااا سه ماه اول تموم شد.خدای مهربونم شکرت.

بارداری اول:

هفته 13 يه جورايي بي دغدغه گذشت...آخه وقت دكتر و سونو و...نداشتم...ههههههههههه

عيد غدير هم تو اين هفته بود...هميشه همكارها لطف دارن ميان ازم عيدي ميگيرن..ولي امسال ديدم نميتونم اينهمه بلندشم و بنشينم...براي همين روز قبل و بعدش رو مرخصي گرفتم و روز قبلشو خونه مامانم موندم و روز بعدشم يعني آخرين روز ماه 3گفتم مامان اومد پيشم!!

آخه بعد4 روز تعطيلي خيلي تو خونه كف كرده بودم...خيلي خونه نشيني برام سخته...مخصوصا اينكه اهل تلويزيون و..هم نيستم و توان مطالعه و قرآن خوندن و..هم در اين شرايطم ندارم..

خلاصه اولين بار بود مامانم تنهائي ميموند خونمون...برام كلي هم غذا درست كرد ولي از بوي غذاها خيلي حالم بد شد روز آخري!!!

ولي خب خوش گذشت...تنهاهم نبودم تو خونه...

طفلي مامان خسته شد...دو بار رفت خريد...هي هم زوري ميداد خوراكي بخورمممممممممممم

اييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي

خيلي بدغذا شدم..همش دارم لاغر ميشم...ازين موضوع ناراحتم ميترسم نينيم اذيت بشه خداي نكرده...

يه موقعهائي سعي ميكنم زوري بخورم ولي واقعا نفخ و بالا آوردن بعدش خيلي اذيت كنندس..

اوايل بارداري دكتر گفت ميتوني روزي يكي قرص معده بخوري...ولي من تحمل كردم نخوردم ديگه آخرين روز ماه 3 داشتم ميمردم و طاقت نياوردم وخوردم...حس ميكردم تو معدم اسيد داره ميجوشه!!!

اما خب هميشه فكر ميكردم دوره بارداري خيلي شاده و پر انرژي خواهم بود و كلي اعمال مذهبي انجام بدم و نماز شب بخونم و...

خداروشكر....نيني سالم باشه بقيشو ماماني تحمل ميكنه...

ولي خب ناراحت ميشم به اعمالم نميرسم...واقعا توان ندارم...خيلي سخته...3ماه كه گذشت و خوب نشدم همش دعاميكنم ديگه بعد 4 ماه كه نيني روح داره حالم خوب باشه و بتونم اعمال مذهبيو ... رو انجام بدم...

ميدونم روي نيني خيلي تاثير داره...دلم ميخواد صالح صالح باشه و من بعنوان مادرش وظيفمو بتونم انجام بدم..خدايا كمكم كن

اين اوضاع خيلي ناتوانم كرده...گاهي يكم گريه ميكنم اما زود به خودم ميام و ميگم شكر نيني سالمه...دست من نيست كه حالم بده

غربالگري سه ماه دوم رو هم بايد29 آبان بدم...انشاالله خوب باشه..اونموقع ميشه هفته 15 و16 ديگه آخراي ماه 4 هستم...همش ازخداميخوام ديگه وقتي جنينم روح داره حالم خيلي خوب باشه و بتونم بانشاط و باانرژي براش قرآن و دعابخونم و...

يبوستمم خيلي شديد شده..تقريبا حالتهاي بواسير شدم...حالا دكتر گفت شياف سيكلوژست ديگه مصرفش كافيه و از13 آبان قطعش كردم...شايد با قطع اون هورمونها پائين بياد و بهترشم...

ههههههههههههه دلخوش ميكنم ديگه!!!

اصلا باورم نميشه3ماه تموم شد... اصلا نيني رو حس نميكنم...گاهي ميگم آخه چطوري يه نيين 7 يا8 سانتي تو دل آدم چرخ ميزنه ولي هيچ نميفهمم؟؟؟؟؟واقعا عجيبه...

خدارو شكر ميكنم كه 3 ماه تموم شد بسلامتي و وارد ماه 4 شدم...

سخت يا آسون 6 ماه ديگه مونده...انشاالله نيني خوب رشد كنه و سالم باشه و با كمك خدا بتونم روي صالح بودنشم كار كنم..الهي آمين

و اما مشخصات هفته13:

 

 

 

 

 

 

 

اينم ليموي مامان:

 اين هم عكسهاي سونوگرافي يك جنين درهفته13 بصورت دو و سه بعدي:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ولي واقعا عكس سه بعدي وحشتناكه هاااااااااااااااااااااااااا

منم بايد آخرين روز هفته 15 سونوي سه بعدي بدم نيني خوشملو بصورت ترسناك ببينم!!!هههههههه

 

اينم يه عكس گرافيكي از نيني در اين سنه...

ماشاالله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روز عيد غدير به نيني سپردم خودش زرنگ باشه و بدوئه بره از امام علي(ع)جونم عيديشو بگيره...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آخر ماه 3 هم از شکمم عکس انداختم یادگاری برای نینی گلم بمونه

 

اینم عکسش:

 

اینم یکی دیگه

بارداری دوم:

عزیزکم خیلی خوشحالم ازاینکه سه ماه اول را به سلامتی پشت سر گذاشتیم.خیلی این مدت زحمت به مامان جون و آقاجونت دادم.بیشتر منزلشون بودم.واقعادیگه خودم خجالت میکشیدم.خونه هم نمیشد بیام چون فقط خودم نیستم و پارسا رسیدگی میخواد و بچم همینجوری کلی بازیهاوسرگرمیهاش رابخاطر بدحالی من از دست داده.

اواخر این هفته نمیدونم چیشد یبوستم شفاگرفت!!!آخه واقعا طی چندهفته اخیر اذیت بودم.ولی بطور ناگهانی تهوعم خیلی شدید شد و گلاب به روت دیگه عق زدن لازم نبود بصورت انفجاری غذاها برمیگشت.تازه داشتم بهترمیشدم!!نمیدونم شاید رحمم بزرگترشده به معده فشارمیاره و هنوزعادت نکردم.همش سعی میکنم آرامشم راحفظ کنم ولی ته قلبم دوست دارم خوب خوب بشم هم بیشتر عبادت کنم به خاطر آرامش خودم وحال خوب تو ,هم بهترباشم بیشتر برای پارسا وقت بذارم.واقعاناراحتشم.

برام دعا کن گل مامان.

بیشتریم چیزی که این روزها اذیتم میکنه سرگیجه است.هرچی فشارم رومیگیرم مینیممش روی 6نمیاد.هرباربلندمیشم چشمم سیاهی میره.ازطرفی خیلی دلم میخواد بیشتر خونه ی خودمون باشیم و بیش از این زحمت به مامانم ندم ولی واقعا این بدحالی هم منو میترسونه.همش به پارسا میگم بین دوتاصلوات دعام کنه حالم خوب شه.خیلی برام سخته با این وضعم به پارسا رسیدگی کنم.توی حال و وضع خودم موندم نفس مامان.

خدایا به حق این دوتا گل مامان حالم راخوب کن بهشون برسم.

پارسا خیلی دوستت داره ومن از این موضوع خیلی خوشحالم.چندروز پیش رفته بودم باهاش بیرون براش لباس آستین بلندبگیرم جشمش به لباس نوزادیها افتاد میگفت داداش من لباس نداره لخته براش لباس بخریم.وقتی هم فروشنده پرسید لباس دخترونه یا پسرونه پارسا گفت پسرونه!!خلاصه یه زیردکمه دارو شلوار پسرونه سایز صفر برات خریدم.پارسامیگه من خریدم.به خانمه گفتم اگه جنسیتش دختربود میام عوضش میکنم.بعدش پارسا به همه نشون میداد میگفت من برای نینیم خریدم.خیلی اصرار داره که تو پسرهستی.به شوخی میگم اگه دختر بود بزرگهای فامیل باید جمع بشن پارسا رو توجیه کنن!!

راستی بالاخره توی این هفته موفق شدم با دستگاه بیبی ساند صدای نازقلبت رابشنوم.پارساهم شنید و سریع بابات را صداکرد انقدر ذوق کرد.اونروز که صدای قلبت راشنیدم خیلی حالم بد بود و صدای قلبت آؤومم کرد.ممنونم گل مامان که کمکم کردی عزیزکم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

شیرین
10 آبان 91 16:31
خداروشکر که سختی کار رو پشت سر گذاشتی سهیلا جونم.به امید خدا به راحتی و سلامتی این 30 هفته باقی مونده رو هم بگذرونی و یه نی نی ناناز بغل بگیری.


مرسی شیرین جونم کشته ی محاسباتتم...27هفته مونده!!!ههههه
برای شماهم هفته دیگه فکرکنم بسلامتی3ماه تموم میشه...مبارکت باشه
هستی"مامان پارسا"
23 آبان 91 20:20
جیگر نینی تو شکمت خواهر مهربونم


مرسی عزیزم...پسمل کوچولوی گلتو ببوس
ساحل
24 آبان 91 0:41
وایییییییییییی شکمشووووو...نازیییییییی ...قربون نینی برم من ..


ممنونم ساحل جونم...5ماه راه دارم تا بهت برسم..ایییییییییییییییی
گل شقایق
24 آبان 91 9:55
ای جانم . 3ماهگی نینی مبارک باشه. حسابی نینی خودشو نشون داده تو اون شکمت. بوسسسسسسسس از طرف سارا برا دوست دختر یا دوست پسرش ههههههههه


از دست تو شقایق...ههههههههههه
برای بچه ی خالش...هههههههههههههه
soha
24 آبان 91 10:46
وای وای شیمک قلمبه‌تو قربون.....خیلی باحال شدی....امیدورام بقیه بارداریتم به خوبی و سلامتی بگذاره و خیلی زود نی‌نی جیگریمونو سالم بغل بگیری


انشاالله سهاجونم...
انشاالله بزودی عکش شکم قلمبتو ببینم
رها
24 آبان 91 14:05
ای جان ، قربون اون شکم قلمبه مامانت بشم من


مرسی رهاجونم برای شماهم فکرکنم همینطوریا باشه الان
مامان افسانه
27 آبان 91 15:09
اخ جونم مبارکه


سلامت باشی عزیزممممممممممممممممم
سپیده مامی بنیتا
29 آبان 91 13:49
به به به این شیمک قلمبه. ماشاالله خوب بزرگ شده. اصلا نگرانش نباش و به خودت برس. رشد اون که خوب بوده تا اینجا که تو عکس معلومه.




مرسی مامان بنیتا جون...انشاالله رشدش خوب باشه..رشدخودم که هنوز خوب نبوده!!!ههههه