پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 5 روز سن داره

هديه های آسموني

تیر 98

1398/4/24 7:34
نویسنده : مامان
1,137 بازدید
اشتراک گذاری

-همکاری پارسا در کارهای منزل و علاقه ی پوریا به انجام:

 

-جدیدا یک برنامه میده به نام یک دو سه خنده.پارساکلی میخنده.پوریاهم باتعجب می ایسته نگاهش میکنه!

 

-پارسا پوریا را بغل کرده بود که پاش میگیره به وسیله ای و بابت اینکه داداشت نخوره زمین فداکاری کردی خودتو باصندلی نگه داشتی و دستت زخم شده بود و بعدی هم جای گاز پوریا روی دست داداشش!! 

 

-این تابستون گاهی فرصت شده باهات نقاشی کارکنم وخوشحالم.من قبلا به همه بچه های فامیل نقاشی یادمیدادم حالا وقت نمیشه به بچه خودم یادبدم.البته قبلاهاکه بیشتر وقت داشتم خودت اهلش نبودی و علاقه نداشتی.ولی الان بسیارعلاقه مندی و من وقت ندارم!!ههه

 

-شروع کلاسهای فوتبال پسرم:

 

-اوایل اینماه رفتیم گلپایگان منزل خاله و خیلی بهتون خوش گذشت.مخصوصا پارسا

این وضع چمدان جمع کردن ماست!!!

رفتنه با آقاجونتون رفتیم وبعد باباهم اومد

همش فکردوچرخه سواری بودی پسرکم

این اولین آب تنی شماها در رودخانه بود

پوریاجونم هم فقط عشق رانندگی بیخیال طبیعت!

پارساومهرانا باخاله گردش رفتند وماکمی استراحت کردیم

وبازهم پوریاعشق رانندگی پشت فرمانه آقاجونش

بازهم شهربازی!

پوریا درحال تماشای داداشی

این هم اولین بازی شهربازی پوریاجونم.انقدرخوشت اومد پیاده نمیشدی.هرپی آفاجون برای بقیه هم بلیط گرفته بودمصرف کردی هی اینو دور زدی.ترسیدم حالت بد شه پیادت کردیم چیزای دیگه سوارشی ولی راضی نمیشدی وانقدر گریه کردی که بازسوارشدی

مهراناوپارسا تواتاق بازی میکردن وچون پوریا بازیشون را خراب میکرد در رابسته بودیم.بچم یه کم در زد بغد ناامید شد و قهر کرد.

کتاب خواندن برای پارسا.خیلی علاقه داری خودت بتونی بخونی

شب همه رفتیم دوچرخه سواری.مدتهابود خودم سوارنشده بودم وبهت کیف داده بود باهم مسابقع میذاشتیم

بعدهم رفتیم بم شهر و ستاره نگاه کردیم

اومدیم خونه پوریاپیش مامان جون آقاجونش بود داشت نمازشب میخوند یا میخورد!

روزبعدهم پارک جنگلی رفتیم.پوریادستموگرفته میگه بریم کدوم سمت!

 

-کیک خوردن براردانه و داغون کردن داخل ماشین!!میترسیدم باجارو جکع کنم کپک بزنه.بسختی تمیزش کردم!

 

-مهمانی بادوستان قدیم:

 

-مهمانی باهمسایه قدیم:

 

-پارساجونم در انتظار سرویس کلاس فوتبالش:

 

-سبک خوابیدن جدید پوریاجونم!بچم لثه هاش خیلی ناراحته و6دندان داره باهم درمیاره وازهرکدوم مقداریش دراومده.هم خودش نمیخوابه هم نمیذاره من بخوابم.میگه بغلت بچسبم فقط.عزیزکممممم

 

-پارسا را میخواستم شهربازی نزدیک خونه آقاجونش ببرم واصرار داشت پوریاهم بیاد.قرار شد پوریاکه بیدار شد آقاجون بیارتش.کل راه پارساجونم برای داداشش اشک ریخت میگفت داداشمو نیاوردی!! آقاجون تا پوریا بیدار شد آوردش شهربازی ولی پوریاجونم اصلا خلق نداشت وهمش گریه کرد وفقط یه دور چرخ فلک با داداشش سوار شد که گریه کرد و بیرون آوردیمش.بچم پارسا درحسرت بازی در شهربازی با داشش!! 

 

 

-مسافرت شمال همراه با خانواده ی خاله و آقاجون:

 

-آموزشهای تابستانی:

 

-سلفیهای برادرانه:

 

 

-بازیهای برادرانه:

 

 

پسندها (22)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامانیمامانی
24 تیر 98 10:11
الهیییییی
انشاالله همیشه به گردش و تفریح باشین.
چند وقت بود که نتونسته بودم بهتون سر بزنم
خدا حفظشون کنه
مامان
پاسخ
سلام.زنده باشید.منم حسابی درگیر پسرهامو خیلی وقته فرصت نکردم به وبلاگ دوستان سر بزنم

24 تیر 98 10:15
همیشه به خوشی و شادی،عااالی😍
مامان
پاسخ
سلام.زنده باشید
عمه فروغعمه فروغ
25 تیر 98 10:34
خوش باشین گل پسرا😘
مامان
پاسخ
سلام.سلامت باشید
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
25 تیر 98 11:26
همه عکسهاتون عالی بود 😘
مامان
پاسخ
سلام.نظرلطفتونه.ممنووووووون
مامانیمامانی
3 مرداد 98 17:04
خدا حفظشون کنه ماشالله.آقا پوریا که ماهه خیلی دوستش دارم.
مامان
پاسخ
سلام.ممنون ازمحبت شما

8 مرداد 98 16:14
انشالله همیشه خوش باشید کوچولو های شیطون😅
مامان
پاسخ
سلام.ممنون از محبتتون