پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 6 روز سن داره

هديه های آسموني

سی و ششمین هفته زندگی پوریا-رویش اولین دندان

1397/9/25 16:46
نویسنده : مامان
445 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکشنبه 25 آذر:

دویست و چهل و چهارمین روز زندگی پوریای عزیز

 

دو برادر فنی کار درحال تعمیر ماشین!!

----------------------------------------------------------------------------------------------

دوشنبه 26 آذر:

دویست و چهل و پنجمین روز زندگی پوریای عزیز

 

تولد دوست پسرم در کلاس دیگر پیش دبستانی

پوریای عزیزم لثه هات خیلی نارحته.نمیدونی چه شب و روزهائی داریم باهم مادریگریه چند روزه هردوتون مریض هستید و تب دارید.امروز دکتر رفتیم گفت ریه هاتون عفونت داره.دیشب انقدر پوریا تب داشت که دوبار اورژانس زنگ زدم ومیخواستیم ببریمش بیمارستان.خیلی روزهای سختی را میگذرونیم و توان نوشتن بیش ازین نیست...

----------------------------------------------------------------------------------------------

سه شنبه 27 آذر:

دویست و چهل و ششمین روز زندگی پوریای عزیز

ار داروهای دیشب پارساجونم سرصبحی اسهال گرفته بود ولی با دارو راهیش کردم.آخه همه فکرت شهربازی بود وهمه فکرمن حال تو.

امروز عزیزیتون عمل کیسه صفرا داشت وبسلامتی انجام شد وخانه را برای بعد از عمل ایشان که به منزلمون بیان آماده کردم و لوازم پارساراهم جمع کردم تامدتی منزل آقاجونش بمونه که مهمانمون بتونه بهتر استراحت کنه

پارساجونم امروز با مدرسه به شهربازی سرزمین عجایب رفت

 

پسرهای مریض حالم...بااینکه اومدم منزل آقاجونتون منومامانم هردومون همش برای رسیدگیتون داریم راه میریم و بیخوابیم و شماهاهم بیحال

پوریاجونم میخواد داداشش را بیدارکنه...

ای فدای بوس کوچولوت بشم مادرررررررررررررر

----------------------------------------------------------------------------------------------

چهارشنبه 28 آذر:

دویست و چهل و هفتمین روز زندگی پوریای عزیز

امروز پارساجونم جشن یلدا داشت توی مدرسه

پسرم هم برای دوستانش پشمک هندوانه ای برد و تعارف کرده بود

 

پسرم امروز خودش گفت بیا باهم پیک حل کنیم

 

----------------------------------------------------------------------------------------------

پنجشنبه 29 آذر:

دویست و چهل و هشتمین روز زندگی پوریای عزیز

چون خاله شما فردا تهران نیست امشب منزل آقاجونتون جشن یلداگرفتیم.

چه جشنی!!

پوریا جونم اصلا روبراه نبود ومتوجه شدیم بالاخره دندانش دراومد.چهارتا دندان جلو پایین بنظر میخواد دربیاد.فکرمیکردم اولین دندان جلوپایین سمت راست باشه ولی مثل برادرت اول سمت چپی دراومد.داری پامیذاری جای پای داداشت!!

انقدر مشغول بیقراریهای پوریابودم که یادم نبود گوشیم را به شارژبزنم و مجبور شدم بادوربین خاله عکس بگیرم.وقتی عکسهاتون را ازش گرفتم اینجاهم میذارم.

 

 

پوریا عزیزم.اولین مرواریدت امروز دراومد.دندان پایین جلو سمت چپ.دقیقا مثل داداش پارسات.اولش راستی ورمش بیشتر بود ومنتظر اون بودم ولی پاگذاشتی جای پای برادر

به شب یلدا هم میاد دندانت!!:

انار دونه دونه

پوریا دارم دردونه

قشنگ و مهربونه

توی دهان بچم

یه گل زده جوونه

گل نگو مرواریده

مثل طلا سفیده

 

آخرشب داییهام هم یه سر اومدن منزل آقاجون.همش روی پام گذاشته بودمت که گریه نکنی.وقتی یه بچه گریه میکنه و آروم نمیشه تقریبا حال هیچ بزرگتری روبراه نیست..

زیادهم که بغل میای پارساجونم حساس میشه.هی یه شیشه شیر آب میکنه میخوره ومثلا اینجا اونو به تو هدیه داده

 

چراغ اتاق آقاجون سوخت.چون دستش بند بود پارساجونم باگوشی من ازش عکس گرفت به آقاجونش نشون بده!!مادرجان گیر دادی به گوشی من ها!!

پسرم امروز فهمید که میشه به گوشی و دوربین ثانیه داد و خودش عکس بگیره.چون میترسیدم دوربین خاله دستت باشه وخراب بشه گوشی خودموبهت دادم وانقدر ادامه دادی که گلس گوشیم را شکستی!!

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------

جمعه 30آذر:

دویست و چهل و نهمین روز زندگی پوریای عزیز

پوریاجونم امروز دومین دندانت را درآوردی.خسته نباشی پسرم..

کاش میتونستی بگی خداقوت مادرم!!هههههههههه

نمیدونم چرا اینو نوشتم ناخودآگاه اشک توی چشمام جمع شد..

مبارکت باشه پسرکم

روزو شبهای سختی را باهم گذروندیم.خودمم نمیدونم چرا دارم گریه میکنم.

خستگی امانم را بریده .جسمی و روحی

خیلیگریه

دیروز بااینکه جشن یلدابود خیلی روز بدی بود.همش پوریاگریه میکرد وهیچجوری آروم نمیشد و باید بهش میرسیدم و پارسابهانه میگرفت.آخرش امروز بااینکه هنوز باباتون بخاطر عزیزی بیمارستانه و خونه نیست منو پوریا اومدیم خونه.هرچند خیلی دلم میخواست کسی کمکم باشه ولی وقتی رسیدگی به پوریا از حد خارج میشه حال پارساهم خراب میشه وکنترل دوتاشون مقدور نیست.دیگه چاره نداشتم.شب تنهائی توی خانه را اصلا دوست ندارم.چه کنم از دست شمابچه ها

این هم دفتر یادداشتت درهفته ای که گذشت

----------------------------------------------------------------------------------------------

شنبه1 دی:

دویست و پنجاهمین روز زندگی پوریای عزیز

بالاخره عکس مروارید خوشگلهاتوگرفتم

 

شکرخدا امروز عزیزی مرخص شدن و منزل مااومدن.خیلی دل نگرانش هستم.اصلا سرحال نیست بااینکه چند روز ازعملش میگذره.دلم میخواد بزودی روبراه ببینمش ومدتی که منزلمون هست بتونم خوب پرستاری و پذیرایی کنم که انشاالله زودی روبراه بشه.پارسا منزل آقاجونش مونده.نمیخوام بچه ها سروصدا کنن و آرامش مهمان بهم بریزه.هرچندعزیزی عاشق جفتتونه.ولی خب باید رعایت کنیم ما.شب هم عزیزان همه دور عزیزی جمع بودن و باتاخیر شب یلداگرفتیم.جای بچم پارسا خیلییییییییییییییییی خالی بود.مطمئنم منزل آقاجون هم حسابی به عشقم خوش میگذره و به دلش راه میان.امروز مامان جونت باهات درس کار کرده بود.دلم برات تنگ شده عزیز مامانبوس

 

 

پسندها (17)

نظرات (6)

❤️Maman juni❤️Maman juni
28 آذر 97 12:03
ej janam 😍
مامان
پاسخ
سلام.زنده باشیدگل
مامان پریمامان پری
28 آذر 97 14:00
زنده باشنگل
مامان
پاسخ
سلام.سلامت باشیدگل
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
30 آذر 97 22:57
یلدا مبارک.گل
مامان
پاسخ
سلام.تشکرررررررررررررررگل
مهندس زهرا فرجیمهندس زهرا فرجی
3 دی 97 17:09
یادمان باشد با آمدن زمستان ، اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم
تا دچار سردی فاصله ها نشویم . . .

♥ یلدا مبارک ♥
مامان
پاسخ
سلام.برشماهم مبارک باشه.شادباشیدددددددددددد
مهندس زهرا فرجیمهندس زهرا فرجی
3 دی 97 17:10
اولسن مرواریدت مبارک خوشگل پسرم... 
مامان
پاسخ
سلام.تشکرررررررررررررررررررررررررررر.داره دوتای دیگه درمیاره!!
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
4 دی 97 7:39
چقدر سخته بچه موقع دندون در اوردن مریض هم بشه. 
پوریا جونم مرواریدهات مبارکت باشه. بوس
مامان
پاسخ
واقعااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
ممنون ازلطفتونگل