پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 6 سال و 6 روز سن داره

هديه های آسموني

بیست و هشتمین هفته زندگی پوریا

1397/7/29 22:42
نویسنده : مامان
761 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

یکشنبه 29مهر:

صد و هشتاد وهشتمین روز زندگی پوریای عزیز

 

پوریاجونم امروز هرکاری کردم از دستم فرنی نمیخوردی.به هر روشی و بازی ای متوسل شدم فایده نداشت.بهم شک داری نکنه داروی تلخ بدم!!واقعا تصمیم گرفتم داروهایت را بذارم بابات بهت بده.توصیه ی مسئول بهداشت مخصوصا درمورد قطره ی آهن همین بود.عجب بچه های هوشمندی شدین این دوره زمونه!

آخرش فرنی را ریختم توی لیوان با حالت ایستاده که توی بغلم بودی الکی مثلا خودم بالیوان خوردم بعد بهت دادم بالیوان خوردی و وقتی باهام دوست شدی از توی لیوان باقاشق گذاشتم دهنت.

راستی بالیوان بهت آب میدم.تقریبا همش ازچانه ات میریزه ولی انقدرررررررررر خوشت میاد.ماهم خوشمون میاد چون خیلی بامزست کارت عزیزکم.وقتی دارم بالیوان آب میخورم چنگ میزنی میکشی طرف خودت.خیلی خندم میگیره ازین کارت

 

پارساحونم هم امروز یه توپ که از لپ لپ روز کودک درآورده بود را از روی الگو درست کرد.فکرمیکردم بلدنباشی مراحل اولش را باهم انجام دادیم بعد رفتم پوریا را تعویض کنم اومدم دیدم کلی بقیش را تنهائی ساختی.

امشب بابا با پارسا درمورد دزدیده شدن و..صحبت کرد.امیدوارم دیگه این مسئله حل شده باشه.خیلی درموردش میگی ومیپرسی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوشنبه 30مهر:

صد و هشتاد ونهمین روز زندگی پوریای عزیز


 

پسرگلم پارسا درحال فکرکردن به کارهای خودش در مدرسه!!

ببین چه آتیشی میسوزونی که خودت اینجوری بهش فکرمیکنی!!

عزیزممممممممممممممممم

 

اینجاهم داری برای تولد مامانت کادو آماده میکنی!

 

پسرکم درمورد علامت استاندارد و سیب سلامت و..روی محصولات داره بهم اطلاعات میده

 

پوریای عزیزم وقتی توی بغل باشی بهترمیخوابی.اخیرا اکثرا شبها که شیرت میدم روی مبل بغل هم خوابمون میره.بیدارکه میشم خودم گردن و کمرم درد گرفته و پا و دستم خواب رفته. تو هم خیس عرق شدی عزیز دل مامان.اصلاهم نمیفهمم چقدر شیر خوردی!! چون وظایف درس و رسیدگی به پارسا اضافه شده بیشتر از قبل وقت کم میارم و برای همین وقتی میخوابم بیهوشم!! امشب بابا دیرمیومد.شمادوتا توی تخت ما خوابیدین.کلی توی بغل داداشت آروم خوابیدی.چقدر این عکس عشقه.وقتی نگاهش میکنم دلم میلرزه.فدای هردوتون بشم پسرهای عزیزم.همیشه هوای همو داشته باشید.آرزوی هرلحظه ی من براتون عاقبت بخیریتونه در دنیا و آخرت...

پوریاجونم حسااااااااااااااااااااااابی عاشق داداشت هستی.پارساهم که از اول عاشقت بود.خداروشکرکه انقدر همو دوست دارید.البته دوست داشتنهای پارسا چون گاهی با سفت بغل و بوس کردنت همراه هست یه مقدار اذیت کننده میشه.ولی نیتش خیره بچم!!قلبا دوستت داره.پارساخیلی مهربونه..خیلی..

اصلا طاقت گریه ات را نداره و وقتی گریه میکنی حالش غیرعادی میشه.همش منو بخاطر تو دعوا میکنه!!هی بهم تذکر میده اون بچس!!یکی باید به خودش بگه!!قه قهه

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سه شنبه 1 آبان:

صد و نودمین روز زندگی پوریای عزیز

این عکس برای کلاس دیگر پیش دبستانی هست که بچه هالقمه های خانگی آوردند.هیچجوری لقمه هایت را نشان نمیدی.البته کلا چون قبلاها به نان حساس بودی وهمش غذاهامون برنجی بود عادت به لقمه نداری.هر روز بهت میگم امروز تو هم لقمه ات را نشان بده.میگی چشم ولی باز کار خودتو میکنی!!میگی خجالت میکشم!حالا مدرسه را گذاشتی روی سرتها.یه کاری میخوای انجام ندی بازی درمیاری!

 

پسرکم بابت اینکه به وسایل دیگران درکلاس دست میزده 3روز تنبیه بوده و درمیز تنها مینشسته.البته معلمتون عقیده داره کسی کنارت بشینه بازیگوشی میکنی و دیگربچه ها و خانواده هاشون صداشون درمیاد.داشتید سفال درست میکردید توی میز تنها بودی.گفتی به دستم گفتم به وسایل کسی دست نزنه.بعدمعلمنتون هم به یکی از دوستانت گفته بوده کنارت بنشینه که تنها نباشی.عزیزکم خودت دلت دریاست و وسایلت را به همه میدی انتظار نداری وقتی ازشون اجازه میگیری وسیلشون را ببینی شکایتت را بکنند.هی میگی مامان اجازه گرفتم.میگم با اجازه هم برندار.میگی آخه چرا؟میخوام ببینم چحوریه.میگم میبرمت لوازم تحریرفروشی نحوه ی کارکردن انواع وسایل را ببین ولی به وسیله دیگران دست نزن.میگی خب چرا نمیدن وسیلشون را ببینم؟مگه کارخوب نیست آدم وسیلشو به دیگران هم بده.میگم مامان جان کارخوب کردن که زوری نیست.هرپدرمادری برای بچه ی خودش وسیله میخره که اون بچه هم باید از وسایلش مراقبت کنه و...

خلاصه یکسره در این مورد باهم حرف داریم.هی قول میدی باز میری مدرسه دست میزنی به وسایلشون!! اونهاهم زودشکایت میکنند.قربون دلت برم پسرکم همه طبعشون مثل تو بلند ودلشون دریانیست.هی میگی پس من هم وسیله هامو بهشون نمیدم.میگم اشکال نداره ما کار خوب میکنیم خداخوشحال بشه.انقدر سوال میکنی وجوابمو میدی واقعا کم میارم...

امروز تولد من بود.اصلا برام روز خوبی نبود.چون از روزهای قبل خیلی خسته بودم و این ناراحتی کردنهای پارسا وفکروخیالش خسته ترم میکنه.صبح هم خیلی سخت راهی شدی و واقعا توان وحالشو نداشتم.همش دلم میخواست گریه کنم و بغض داشتم.گریه

پسرکم برام نقاشی کشیده.

 

این آهنربای صلوات را هم خودم گرفتم وگذاشتم که تو پیداکنی وبهم کادو بدی.زدم به در یخچال که هر بار دیدمش برای عاقبت بخیریتون صلوات بفرستم.

بابا شب برام گل گرفت و داد پارساجونم بهم بده.کیک هم زحمت کشیده بود.شمع فوت کردیم وعکس گرفتیم

امروز مصادف بادهمین سالگرد ازدواجمون هم بود.حیفففففففففففففففففف اشتباها دستم رفته بوده روی تنظیمات دوربین وعکسها داخل حافظه داخلی ذخیره شده بود و من حین مرتب کردن حافظه داخلی پاکش کردم.خیلی ناراحت شدم

 

این هم به قول پارسا ماشینهای دوتا داداش!!میگه پوریا بیا پیش هم پارک کنیم.یه مدت روروئک را جمع کرده بودم چون پوریاجونم توش نمیموند.ولی الان روزی دوسه بار حدود بین 5تا10دقیقه میمونی و راه هم میبریش.محبتفدات بشم عشق مامان

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چهار شنبه 2 آبان:

صد و نود ویکمین روز زندگی پوریای عزیز

اینها کاردستیهاییه که بچه ها در خانه درست کردندوبه معلمشون هدیه دادند.نقاشی گل پسرم هم به دیواره

بازهم امروز کارت جایزه گرفتی

امروز مدرسه ات آمدم وبامعلمتون صحبت کردم.میگفت نسبت به اوایل سال بهتر شدی ولی همچنان شیطون ترینی!! ای آتیش پاره ی مامانتعجب

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پنج شنبه 3 آبان:

صد و نود ودومین روز زندگی پوریای عزیز

عشق ورزی عشقهای مامان به هم! پاسرا داره باهات بازی میکنه میخندی

 

امروز قرار بود پسرکم با باباش بره استخر.باهمدیگه رفتیم سانسهای استخر مردانه را پرسیدیم.به پیشنهاد خودت قبل از استخر اول درسهاتو خوندی!

 

پوریای عزیزم چنان به جغجغه نگاه میکنی و دست میخوری انگار داری تلویزیون تماشا میکنی!!

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جمعه 4 آبان:

صد و نود وسومین روز زندگی پوریای عزیز

حمام براردرانه!

پارساکه کوچک بود بیشتز از حمامهایش عکس میگرفتم.الان دوتائی هستید واقعا سخته.چشم بردارم یه آتیشی سوزوندید یکیتون!!

 

پارساجونم یه مدته به کارها و وسایل جنگی علاق مند شدی.هی میگی خانوممون میگه تفنگ و شمشیر و..مدرسه نیارید!!

فکرکنم زمان نوه هاتون معلمها بگن بمب هسته ای مدرسه نیارید!!

اینجاهم مثلا ژست عصبانیت برای دشمن گرفتی.میگی من سرباز امام زمانم.انشاالله پسرکم

موندی پوریا راچجوری بازی بدی خوشحال بشه!پوریاهم نگاهت میکنه

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 شنبه 5 آبان:

صد و نود وچهارمین روز زندگی پوریای عزیز

یه موقعهائی ممکنه پیش بیاد پوریا دقایقی توی روز بخوابه!!واقعا میگم!!قه قههانقدر نمیخوابی خودم متعجب میشم!!

 

پارساجونم داره برای مدرسه اش بادام زمینی میذاره.بهت نمیگم چقدر بریزی.یه موقعهائی کم میریزی وبیشترش را میخوری.بعدا توی مدرسه پشیمون میشی کاش نگه داشته بودی!

یادمه خودم حواس پنجگانه رامیخواستم یاد بگیرم علامت گذاشته بودم!!مثلا بو..بویایی

چشم..بینا...بینایی

یادمه همش چشایی رافکرمیکردم چشمه!!خندونک

سریع تشهد که عربی هست را یادگرفتی ولی نمیدونم با زبان مادری چه مشکلی داری.کلا شعر فارسی میخوای یاد بگیری یکی دو روز طول میدی ولی عربی را نه.کلا زبانت بنظر خوبه.فرانسه انگلیسی هم استعداد داشتی

امروز بچه ها کارتهای تشویقیشون را به مدرسه برده بودند وبرحسب امتیازشون جایزه گرفته بودند ولی من نمیدانستم و برای پارساجونم را ندادم ببره.اشکال نداره عوضش کارتهات بیشتر میشه جایزه ی بهتری میتونی ببری!!راضی

دیشب برای معلمتون یک نامه نوشتم که بیشتر بابت مسائلت هماهنگ باشیم.همش فکرم پیشته پارساجونم و برات بهترینهارو آرزومیکنم.یه جورایی قلبم آروم نیس.منتظرم به یه تعادلی برسی بزودی انشاالله.آخه یه موقعهائی دچارتعارض میشی درخصوص چیزهائیکه یادت دادیم و درمدرسه میبینی.مثلا قبلا بسیار بخشنده بودی و خوراکیهات را به دوستهات تعارف میکردی وحتی میگفتی مامان میشه فردا مثلا برام دوتا کلوچه بذاری؟میخوام یکیشو بدم محمدصالح.خیلی دوست داشت...

ولی الان یه دوستی ازت خوراکی بخواد گریه اش را درمیاری.بهت میگم گناه داشت بهش تعارف میکردی میگفتی نوش جونت.میگی نه اصلا بهش نمیدم.برای چی وسایلشو اجازه گرفتم ببینم شکایتمو به خانم کرد؟

همش میخوام متوجهت کنم که کارهای خوب را لزوما همه آدمها انجام نمیدهند وما نباید بخاطر دیگران رفتارهای خوب خودمان را عوض کنیم.برای معلمتان نوشتم دلم نمیخواد جوری باهات رفتار بشه وسرزنش بشی که کارها واخلاق خوبت نادیده گرفته بشه.

تو فرشته ای پسرم .خیلی دوستت دارم.فدای ذل کوچیک وپاکت بشم که گرفته

 

 

امروز باز بچه ها را دکتر بردیم.همشششششششششششششششش هممون مریضیم.پوریاجونم خیلی ریه اش صدای خس خس میده.دکترمیگفت آلرژیه.اصلا دلم نمیادبهت دارو بدم.هی سعی میکنم رژیم را رعایت کنم ولی باز اینجوری میشی.خستگی توی تنم میمونه وقتی بدحالبت را میبینم پسرکم.وقتی حال شما دوتا پسرها روبراهه منم خیلی خوبم حتی اگه کلی خسته باشم

 

پسرهام پاره های تنم..

 

پسندها (7)

نظرات (5)

مامان صدرامامان صدرا
30 مهر 97 11:49
خدا هر دوشو حفط کنه افرین به گل پسر😙😙😙
مامان
پاسخ
سلام.تشکر خدا گل پسرشماراهم زیرسایتون نگهدارهگل
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
30 مهر 97 22:17
خداوند حافظ و نگهدار فرزندان دلبندتان باد انشاءالله .گل
مامان
پاسخ
سلام.تشکر
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
1 آبان 97 19:44
سلامت باشن ان شاا...
مامان
پاسخ
سلام.متشکرگل
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
6 آبان 97 8:59
خدا حفظشون کنه

ایده ی جالبیه ک داروهارو مامانا ندن😉
مامان
پاسخ
سلام.سلامت باشید.بچه های این دوره زمونن دیگه!!
مامانیمامانی
18 آبان 97 19:23
خدا حفظشون کنهمحبت
مامان
پاسخ
سلام.خدا عزیزان شمارا نگهدار باشهگل