پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

هديه های آسموني

بیست و چهارمین هفته زندگی پوریا-شروع پیش دبستانی پارسا

1397/7/1 0:44
نویسنده : مامان
1,386 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه ی این هفته را باید توی مطلب هفته ی بیست و سوم میذاشتم.ولی بخاطر اینکه عنوانش بابت شروع پیش دبستانی پارساجونم خیلی خاصه  از هفته گذشته جداش کردم.

شنبه 31شهریور:

صد و پنجاه ونهمین روز زندگی پوریای عزیز

 

پسرگلم

پارسای عزیزم

چقدر زود بزرگ شدی نفسم

انگار به چشم برهم زدنی این 5سال گذشت و تو داری پیش دبستانی میری

 

 

توی دلم برات آرزو کردم توی دنیایی که جز خدا به هیچ کسی نمیتونیم مطمئن بسپریمت خود خدا کمکت کنه و این مسیر را باموفقیت در راه رسیدن به خودش و رسیدن به هدف آفرینشت بگذرونی.

توسل میکنم بر رسول خدا (ص) ،که در این مدرسه به پسرم آموخته بشه آنچه که ایشون به فرزندانشون می آموختن

شروع مدرسه ات البته در هفته های گذشته برای من کمی همراه با نگرانی بود.همش به این فکرمیکردم یعنی تا اینجا خوب رسوندمت؟یعنی تربیتت قراره دست خوب کسانی باشه؟ و ... و ... و......

شعار مدرستون تربیت دینی و تخصص علمیه.امیدوارم عملا هم همینطور باشه و همین دلخوشی کمی از نگرانیهام کم میکنه.

میدونی هیچوقت آرزوم نکردم فرزندم دکتر بشه مهندس بشه نابغه بشه و..

نه اینکه بد باشه..همش خوبه.بشرطی که قبلش انسان بشه و باشه!

من ازت همینو میخوام و آرزوم هم برات اینه که مدرسه رفتنت هم مسیری برای پیشرفت ابعاد انسانی و معنویت باشه.

آرزومیکنم همیشه دستت روی زانوی خودت باشه و باتحصیل و کارت روزی حلال داشته باشی و عالم بشی و از علمت صحیح استفاده کنی.

 

پسرم

عزیزم

پاره ی تنم

پارسای من...

آرزونمیکنم انسان بزرگی باشی..

"انسان بودن" خودش نهایت بزرگیه...

                                  انسان باش پسرم...

                                            مقامی که خداوندت لایق دونسته بهش بگه:

 

سفارش به علم آموزی در دین ما بینهایته.برات آرزوی موفقیت میکنم پسرم.علمی که با دین همراه باشه.امیدوارم مثل شعار مدرستون باشه واقعا:تربیت دینی تخصص علمی

پوریا از دیروز تب داره و دیشب منو بابات اصلا درست نخوابیدیم.تقریبا همش بیدار بودم و در رفت و آمد بودم.صبح پسرکم پارسا را ساعت7 بیدارکردم و صبحانه میل کردی و مسواک زدی و لباس پوشیدی.

در پناه قرآن باشی عزیزکم.بابات برات صدقه کنار گذاشت و از زیر قرآن ردت کرد.بدو بدو رفتی دکمه آسانسور را زدی که بری مدرسه

بعدش هم چهارتائی به سمت مهدت رفتیم.امروز همش خطرهای مختلف ازمون ردمیشد.پای من کمی پیچ خورد ولی بخیر گذشت،پای تو توی نرده های پل گیر کرد،دو بار توی خانه بدجور زمین خوردی،شب نزدیک بود باهم بیوفتیم توی جوی آب و...!!! بابات همیشه هرروز صدقه میده.امروز که ویژه ی برای مدرسه ات هم گذاشتیم.ولی خب بخاطر این اتفاقات بازهم آخرشب صدقه کنار گذاشتیم.

پارساجونم در راه مدرسه

اینم ورود به مدرسه و مراسم

مراسم اجرای سرود ملی کشور:

آموزش از جلو نظام و..:

خانم سمت چپی معلمتونه.داری نگاهش میکنی:

از زیر قرآن ردتون کردن و به کلاسهاتون رفتید.گفتن بعد ماه صفر براتون جشن میگیرن

کمی با خانواده ها صحبت کردند و بعدش ما اومدیم به کلاست

پوریا بغلم بود.هی به دوستهات میگفتی داداشمه ها!!

بعدش هم توی فضای مدرسه کمی بازی کردی

بهتون توپ هدیه داده بودن.بابات رفت ماشین را بیاره توپت راهم برد.وقتی اومدیم حیاط دیدیم بچه ها دارن با توپهاشون بازی میکنن.بهت گفتم برو با یکی دوست شو بگو بیا باهم بازی کنیم.قبلش همه بچه ها تکی بازی میکردن ولی باپیشنهاد تو دسته جمعی توپ بازی کردین

 

پارسای عزیزم

نفس مامان,

برات آرزو میکنم پا در مسیری بگذاری که همواره ایمان و شناخت و اعتقادت ریشه دار و محکم بشه و عالمی بشی چون کوهی استوار برای نگهداری و حمایت از آنچه که اینروزها توی دست تند باده.

لایق سربازی سپاه امام زمانت(عجل الله تعالی فرجع الشریف) بشی و طوری زندگی کنی که درنهایت هرجوری پایان یافت حقیقتش شهادت باشه عزیزکم.

 

 

 

پسرم جدیدا خودش میره خرید و بقیه ی پولش راهم میگیره

در کتاب کشکول بحرانی اینگونه آمده است: جمعیت زیادی دور حضرت علی (ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: «یا علی! سؤالی دارم، علم بهتر است یا ثروت؟»، علی(ع) در پاسخ گفت: «علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.» مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: «اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟» امام در پاسخ آن مرد گفت: «بپرس!»، مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: «علم بهتر است یا ثروت؟»، علی فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.» نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.

در همین حال، سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!» هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. اودر حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟» حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌شود.»

نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.»

 با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند، یکی از میان جمعیت گفت: «حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت!»، کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: «علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.» مرد ساکت شد.

همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت  وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟» امام فرمودند: «علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.»

 در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: «علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.» سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که، نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: «یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟»، امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: «علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.»

 نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: «یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟»، نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی (ع) مردم به خود آمدند: «علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.» فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود.

سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند. صدای امام را شنیدند که می‌گفت: «اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم.»

منبع: کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص۱۴۲.

 

 

این عکس را مدرستون توی کانالشون گذاشته بوده

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

یکشنبه 1مهر:

صد و شصتمین روز زندگی پوریای عزیز

ای که فداتون بشم من

گفتم فداتون بشم یاد حرفهای پارسا افتادم.آخه گاهی توی این محرم روضه ی آقای کوثری درمورد حضرت علی اصغر ع را پخش میکردم با پارسا سینه میزدیم.میگفت برام بگو چی میگه.

 

شیرخوار اصغر من 
بی گناه اصغر من 
گلوی نازک خشکیده تو شیر نداشت 
طاقت تیر نداشت 
کاش این تیر زدی حرمله بر حنجر من 
شیرخوار اصغر من 
بی گناه اصغر من 
گربدین حال تو را
من ببرم سوی رباب 
او چه گویم به جواب 
گر بپرسد چه گنه داشت علی اصغر من 
شیرخوار اصغر من 
بی گناه اصغر من 
مادرت منتظراست دیده به سویت دارد
خواهرت آرزوی دیدن رویت دارد
شیرخوار اصغر من 
بی گناه اصغر من 

 

خلاصه بعد از اینکه اینهارو براش میگم توضیح میخواد که چرا میگه کاش بجای علی اصغر به من تیر میزد؟این کیه که میگه؟

میگم یک روضه خوانه.یک آدمه حضرت علی اصغر ع را دوست داشته میگه کاش علی اصغر ع را دشمن تیر نمیزد بجاش به من میزد.

باز پارسامیگه چرا؟میگم خب مثلا من تورو دوست دارم میگم من فدات بشم..درد و بلات تو سر مامانت..(توی پرانتز بگم بابات هم همیشه میگه این چجور دعاکردنه؟؟بگو درد و بلا نداشته باشی.خدائی که میتونه درد و بلای یکی را به تو بده خب دعاکن اصلا نده!راست هم میگه این چه دعائیه ماها عادت کردیم؟!لفظه دیگه.قربون صدقست)

ولی پارسا توجیه نمیشه بازمیگه خب چرا؟؟

میگم خب من خیلی دوستت دارم حاضرم خودم یه اتفاقی برام بیوفته ولی برای تو نیوفته.

پارسامیگه خب چرا برای تو اتفاق بیوفته؟؟چرا آقاهه دوست داره تیر بخوره؟؟

میگم خب بعضی آدمها مهمتر هستند.بودنشون مهمتره از بعضی آدمهای دیگه.مثلا امام حسین ع و خانوادش بیشتر مفید بودن و به دیگران کمک میکردن و...

پارسا میگه ولی تیربخوره دردش میاد یعنی میگه دشمن به من تیر بزن؟!

خلاصه کلی باهم درموردش صحبت کردیم آخرش قانع نشدی!خطا

راستی انقدر باحضرت علی اصغر ع ارتباط برقرار کردی وقتی آب میخورم میگم سلام برحسین ع ولی تومیگی سلام بر علی اصغرخوشگل من!!!محبت

 

 

 

دیشب تب پوریاجونم زیاد شد.بردیمش دکتر.عزیزکم گوشش ناراحت بوده فداش بشم.امشب هم نمیتونی بخوابی و نمیذاری مامان هم بخوابه.بابات دیروز همش مشغول بود وحسااااااااااااااااابی سرش شلوغ بود ولی بااینحال هرجور بود خودشو رسوند پوریا را ببریم دکتر.خیلی مهربونه و دوستتون داره.خیلیمحبتمحبت

این عکس را امروز مدرسه ازتون گرفته.هم کلاسیهات هستن.

ازمدرسه پارسابگم.امروز صبح پارسا با باباش رفت مدرسه.قرار شد ظهر باسرویس بیادخونه.قبلش هم کلی دوتائی برای پارسا توضیح داده بودیم.باباهم دائم بامسئول سرویس و راننده درتماس بود و آخرین خبرهارا لحظه لحظه بهم میداد که دارن گروه بندی میشن و سوارمیشن و..

نگو پارسا جونم توی مدرسه فکرکرده دیگه همیشه باید مدرسه بمونه  و خونه نمیاد و کمی گریه کرده بوده.میگفت مامان یکدفعه دوستم بهم گفت اشکت رو صورتت داره میاد منم پاکش کردم.گفتم دیگه کسی نفهمید گریه کردی؟گفتی نه.گفتم چراگریه کردی؟گفتی فکرکردم دیگه هیچوقت شمارانمیبینم دلم تنگ شده بود.

کلی هم توی سرویس بچم استرس کشیده بوده.فکر کرده راننده دزده!!خوبه ما انقدر براش توضیح داده بودیم.وقتی اومدی خونه هی بهانه میگرفتی با سرویس نری.با بابات کلی برات توضیح دادیم که آقای راننده آشناست و ما تو رو دست غریبه نمیدیم و هرکسی مدرسه بگه باهاش برو خونه اشکال نداره و بابا شماره راننده را داره و خود آقای راننده هم بچه داره و..

ولی خب باز بهانه میگرفتی که من میخوام پیاده برم ،چون ماشینش تیبا است نمیخوام برم من پژو405میخوام و .....

باید یکی دو روز بری عادت کنه.راننده بابت محرم مشکی پوشیده و ریشش بلنده.میگی شکل دزدهاست!!برات توضیح دادم منم اگه بی اجازه وسیله ای بردارم کارم مثل دزدهاست.مگه شکل دزد فرق داره؟!

بابات باکلی خوراکیهای موردعلاقه ات امروز اومد خونه بابت اولین روز مدرسه ات.میگفتی میشه هیچکس نخوره همش مال خودم باشه؟!

یه کابینت برای خودت توی آشپزخانه داری که مثل موش اون تو خوراکی جمع میکنی.بیشترهم جمع میکنی تابخوری.آخه سعی میکنم طی روز با میان وعده های مغذی سیرت کنم سراغ هله هوله نری.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوشنبه 2مهر:

صد و شصت و یکمین روز زندگی پوریای عزیز

 

مدرستون تکالیفتون را توی کانالش میذاره.وای پسرم درس داره!هههه

این هم اولین شعری که درمهد حفظ کردی

شکرخدا پوریا امروز کمی بهتر بود.خیلی بد دارو میخوری پوریاجونم.هی توی گلوت قرقره میکنی میپاشی بیرون..قورت نمیدی..عق میزنی...

پارسا تلخترین داروهاراهم راحت میخورد من عادت به این کارها ندارم!!!میکشی منو تا دارو بخوری!!آخرشم بعد چند دقیقه با بادگلو مقداریش را برمیگردونی نمیفهمم بالاخره چقدرش موند تو دلت!!چشمک

اینم ساعت 5صبح.بابات داره باهات صحبت میکنه میگه چرا تو بیداری؟؟بچم صبحش از4 اینطورا شروع میشه جدیدا!!

صبح که پارسا رفت مدرسه منو پوریارفتیم خانه مامانم.چندساعتی خوابیدم اومدم خونمون!!!واقعا خیلی کسری خواب دارم و بینهاااایت نیاز بهش داشتم.شکرخدا بهتر شدم.خواب پشت سرهم خیلی خوبه.خوابی که هی هر یکربع بیست دقیقه بیداربشی بدتر کلافه کنندست.این چندشبی که پسرعزیزم بدحال بود همینجوری همش بیدارمیشد و روز قبل دیگه اصلا تعادل ایستادن هم نداشتم.همش لحظه شماری میکردم باباتون از راه برسه من چنددقیقه درازبکشم.نیمه های شب قبل که میخواستم درازبکشم بخوابم همه ی مهره های کمرم راحت روی دشک قرار نمیگرفت!!بسکه پوریا را راه برده بودم کمرم خم شده بود صاف نمیشد!!بچم خیلی گوش درد اذیتش کرد.خداروشکرمیکنم که بهتری نفس مامان.انشاالله دیگه پیش نیاد برات.

سعی کردم صبح با پارساجونم درمورد سرویس بازصحبت کنم که بچم نگران نشه.برای همین از آقای راننده سوال کردم ظهر کی منتظرش باشم؟آخه با پوریا رفت و برگشت میایم جلوی در برای بدرقه و استقبالت پسرکم.

به بچه های داخل سرویس هم گفتم سلام بچه ها صبحتون بخیر.دوتاشون بالبخند جواب دادن یکیشون بد نگاهم کرد!!فهمیدم نباید میگفتم بچه ها! آخه فکرکنم اونها چهارم به بالا باشن.خلاصه برگشتنه بهشون گفتم خسته نباشید آقا پسرها!!!هههه

آخرین نفر صبحها سوار میشی و ظهر ها اولین نفر پیاده میشی.بابات دائم با راننده در تماس بوده.

وقتی اومدی ازت پرسیدم دیگه تو سرویس نگران نبودی؟گفتی اصلا حرفشم نزن!

ولی توی مدرسه یکی از هم کلاسیهات دستت را گاز گرفته بوده و یکی از کلاس دیگه توی حیاط هولت داده بوده.راهنماییت کردم در اینجور مواقع چیکارکنی!!خندونک

امروز غذای موردعلاقه ان را برات درست کردم و ازقبل سفره را آماده کردم.چون دیروز پوریا بیقرار بود نمیذاشت بهت نهار بدم.کلی کیف کردی.نفسمی پارسا ،نفسبوس

 

پارساجونم میگفت توی مدرسه به دوستام عدد و زبان انگلیسی یاد دادم

این عکس را مدرستون گذاشته بودن

چرا برگشتی داری عقب را نگاه میکنی؟!!بوس ازت میپرسم میگه داشتم با دوست درس میخوندم!!خندونک اعتقادت به کارگروهیه کلا!!قه قهه

مدرستون دوتا کلاس پیش دبستانی داره.کلاس پایینی کلاس شماست عزیزدلم

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سه شنبه 3مهر:

صد و شصت و دومین روز زندگی پوریای عزیز

 

پوریا جونم هرچیزی به دستت میرسه سریع میبری توی دهانت.خیلی بازیگوش شدی و چشمات برق آتیش سوزوندن میزنه!!کلی با پارسا از کارهات میخندیم و خودتم از خنده ی ما میخندی.هی به پارسای خندان با شیظنت نگاه میکنی میخندی و هی به مامان خندان نگاه میکنی میخندی و باز از اول.وهمین خنده ی مارو بیشتر میکنی.نفسی نفسسسسسسسسسسس

اینم عکس امروز مدرسه ی پارساجونم

توی این عکس هم هردوعکس کلاس شماست.توی عکس بالایی پشت میزت نیستی.ازت میپرسم چرا میگی یادم نیست!!!متفکر

یا برمیگردی عقب را نگاه میکنی یا پشت میزت نیستی!!خنده

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چهار شنبه 4مهر:

صد و شصت و سومین روز زندگی پوریای عزیز

این هم برنامه ی درسی پارساجونم

امروز بعد از مدرسه خودم اومدم دنبالت که بریم منزل آقاجونت ومیخواستم برای مدرسه ات برات لیوان هم بخرم.وقتی منو دیدی خیلی خوشحال شدی.بهت نگفته بودم میام دنبالت آخه ترسیدم اتفاقی بیوفته نشه بیام و بدقول بشم.بغلم کردی و به دوستات گفتی مامانمه!!!عزیزمی پسر

بعدش معلم اون یکی کلاس پیش دبستانی را دیدم تا منو دید گفت آخ آخ آخ هی خودشو پرت میکنی روی زمین توی حیاط با یکی از بچه های کلاس من! امروز دندونش خورد توی سر اون.و مامان اون بچه را توی حیاط بهم نشان داد که داشت سر بچش را نگاه میکرد.بهم گفت تروخدا مامانها بهشون بگید این کارها را نکنند.بعد مستخدم مدرستون را دیدم اونم میگفت مامانش امروز خورد زمین ولی گریه نکردها خیلی آقاست ولی نباید هی بازیهای زمین خوردنی انجام بده!!قه قهه

خلاصه برای روز اولی که مدرستون اومدم همچین با لطف و عنایت شما توچشم بودم پسرکم!خیلی از اومدنم هم استقبال شد!!خندونک

حالا کار دارن با من!! من میدانم!!چشمک

 

ضمنا درخصوص اینکه هنوز حرف ر را اشتباهی ل تلفظ میکنی به مدیرتون گفتم.گفت فعلا نیاز به کارخاصی نیست معمولا خودش خوب میشه.اگه لازم بود مابهتون میگیم مثلا گفتار درمانی ببرید این حرف را باهاش کارس کنند.

 

امروز پارساجونم واکسن آنفولانزا زد.میگفتی بزرگ شدم درد نداشت!!سریع بعدش تب کردی عزیزم.بابات هم برات یه ون فلزی جایزه خرید که خیلی دوستش داری.توی ماشین بابا بهت گفت میخوایم سربازهای بدنت را زیادکنیم.گفتی چی؟یعنی باید واکسن بزنم؟بابات گفت بله.گفتی باشه.بعد توی راه با یه بغضی که میخواستی مانفهمیم گفتی شاید جایزه هم بهم بدن اگه عالی باشم گریه هم نکنم.منو بابا خندمون گرفت.گفتی به چی میخندین؟؟قه قهه

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پنجشنبه 5مهر:

صد و شصت و چهارمین روز زندگی پوریای عزیز

خیلی خوشم میاد پارسا هی گوشی بازی کنه پوریا راهم مینشونه کنارش میگه داداش بیا یادت بدم!! البته اینو محض طنزش گرفتم وگرنه اجازه نمیدیم پوریا تلویزیون و گوشی و.. را نگاه کنه

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جمعه 6مهر:

صد و شصت و پنجمین روز زندگی پوریای عزیز

اینم اولین پیک آدینه ات پارساجونم.دیشب با بابات مطالعش کردی

 

واکنش پوریا به سشوار!

اینم خوردن پا!!

 

توی دفتر ارتباط والدین ومدرسه ی پارساجونم آخرهرهفته باید والدین نظرشون را درمورد عملکرد بچه بنویسند.بهت میگم به نظرت چی بنویسم؟میگی فقط کارهای خوبمو بنویس!!

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شنبه 7مهر:

صد و شصت و ششمین روز زندگی پوریای عزیز

 

صبحها معمولا بین ساعت ده دقیقه به 6 تا 6 و پنج دقیقه پارسا را بیدارمیکنم.ممولا هم پوریا را میگذارم کنارش و از زبان پوریا میگم داداش پاشو!! آخه پوریا چرا ازینموقع صبح هرروز بیداری مادر؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! کارمندی؟محصلی؟شیفتی؟عارف نماز شب خونی؟؟قه قهه

بعدش سر سفره هی به هم محبت میکنید

 

امروز ورزش داشتید

بهتون گفته بودند منزل میروید پاهایتان را بشورید بو نگیرد.سریع رفتی داخل دستشویی و از ران به پایین را شستی!!!خندونک

یک شعر ایان هفته داده بودند حفظ کنی.کشتی منو انقدر درموردش سوال پرسیدی.البته بهت حق میدادم و بنظرم شعرش بیشتر گیج کننده بود تا آموزنده!!میگفتی مگه روزها رنگ دارند؟کجاشون رنگ داره؟چرا اینروز این رنگیه؟کجاش این رنگیه؟مگه رنگین کمان سفید داره و...قه قهه

پوریای عزیزم هم عاشق دمر شدن شده.هی دمر میشی میخندی.خوشت اومده!

 

 

 

 

پسندها (16)

نظرات (16)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
1 مهر 97 1:49
موفق باشی پسر خوب. گل
مامان
پاسخ
سلام.متشکرررررررررررررررررررررر
مامان صدرامامان صدرا
1 مهر 97 8:49
موفق باشی عزیزم انشالله دانشگاه رفتنت❤
مامان
پاسخ
سلام.تشکرررررررررررررررررررررررررررررررگل
مامانیمامانی
1 مهر 97 9:03
موفق باشی عزیزمممممممحبت
چه روایت جاابی بود که گذاشتید تا حالا نشنیده بودمآرام
مامان
پاسخ
سلام.سلامت باشید.گل
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
1 مهر 97 9:52
موفق باشی گل پسری.امیدوارم توی همه ی مراحل زندگیش موفق و سربلند باشه.

عزیزم ممنون بابت همدردی داغی ک ب دل داریم💟
مامان
پاسخ
سلام.تشکر از دعای خیر شماگل
هستی مامیهستی مامی
1 مهر 97 9:55
سلام عزیزم .خدا بچه هاتو برات حفظ کنه
ماشاءالله به گلپسرت موفق باشه ان شاءالله
خوشحال میشم  به وبلاگ بچه هام سر بزنی
ممنونم از لطفتگل
مامان
پاسخ
سلام.حتما عزیز.لطف داریدگل
مامان نفیسهمامان نفیسه
1 مهر 97 11:59
ماشالا گل پسر محبت
مامان
پاسخ
سلام.سلامت باشیگل
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
1 مهر 97 15:12
ای جانم چه خوشگل شدی گلم ماشالابهت،مامانی جون برا گل پسری اسپنددود کنیدمحبت
مامان
پاسخ
سلام.حتما ممنون ازمحبت شماگل
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
1 مهر 97 18:57
موفق باشی پارسا جون❤
مامان
پاسخ
سلام.تشکرررررررررررررررررررررگل
آجی هاناآجی هانا
1 مهر 97 21:11
مبارک باشه انشاالله کلیییییی نمره های خوب بگیری گل پسر چشمک
مامان
پاسخ
سلام.انشاالله ازدعای خیرشماگل
مهندس زهرا فرجیمهندس زهرا فرجی
1 مهر 97 22:01
موفق باشی پسرم انشالله دانشگاه رفتنت
مامان
پاسخ
سلام.متشکرمگل
عمه فروغعمه فروغ
2 مهر 97 0:26
چه زیبا و قشنگ نوشتین واقعا که انسان بودن از هر مقامی بالاتره ان شالله که پارسا جونی همیشه موفق باشه و باعث افتخارتونگل
مامان
پاسخ
سلام.نظرلطف شماست.ممنون از دعای خیرتونگل
mahsamahsa
2 مهر 97 8:35
در پناه خدا باشه انشالله هر دو گل پسرتون گل
 
مامان
پاسخ
سلام.خدا عزیزان شما راحفظ کنه.تشکرگل

2 مهر 97 9:57
سلام عزیزانم همسشه تندرست وشاد باشید
مامان
پاسخ
سلام.تشکر از لطفت شما
مامان نفیسهمامان نفیسه
4 مهر 97 9:12
سلام عزیزم
برای لینک کردن
باید اول آدرس اون صفحه ای که میخوای لینکش کنی رو کپی کنی
بعد در منوی ارسال مطلب، قسمت ابزارهاش که رنگ فونت و سایز و غیره رو مشخص میکنیم، از سمت چپ چهارمین ابزار که شکل یه گیره ی افقی هست کلیک کنید
به پنجره باز میشه که توش اون آدرس رو باید PAST کنی و ثبت کنید.
مامان
پاسخ
سلام.ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون عالی بود انجامش دادم.متشکرم فراوانگل
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
4 مهر 97 9:55
به سلامتی ان شاا...
خدایا کلی سر برنامه سرویس پارسا جون خندیدم چه تخیلات بامزه ای دارن این بچه ها
مامان
پاسخ
سلام.ممنون سلامت باشیدگلواقعا همینطوره گاهی پیزهای ساده برای ما برای بچه ها مسئله ی پیچیدست
مامانی- گل پسر مامانیمامانی- گل پسر مامانی
7 مهر 97 0:14
مبارک باشه. امیدوارم مراحل و مدارج بالا تر رو طی کنند. 🤗🤗😏
مامان
پاسخ
سلام.ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووونگل